eitaa logo
ریحانه 🌱
12.2هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
548 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) حاجی در مورد هومن به من چیزی نگفت، ولی امیدوارم، این پسره با این سیلی که خورده عقلش بیاد سر جاش، دیگه ایجاد مزاحمت نکنه، پس دیگه نمیتونیم بریم در خونشون با پدر مادرش صحبت کنیم، در مورد هانیه ام، این خانم از اون دسته ادمهایی هست که دوستی شون مثل دوستی خاله خرسه میمونه، با محبت و علاقه‌شون آدم رو نابود میکنن. توی نهج‌البلاغه حضرت علی علیه‌السلام فرموند: ای فرزندم از دوستی با نادان بپرهیز، زیرا او می خواهد به تو سود برساند ولی زیان می رساند. به نظر من رفقاتت با هانیه رو تموم کن، البته کاری نکن که دلش بشکنه، آروم آروم ازش فاصله بگیر، الانم نشین هی بهش فکر کن، یکم استراحت کن، حالت که جا اومد بیا بریم برات یه سیم کارت بخرم، بنداز توی گوشیت سر تایید تکون دادم باشه مامان مادر شوهرم رفت، روی مبل خوابیدم، آهی از ته دلم کشیدم، زیر لب زمزمه کردم، کجایی ای رفیق نیمه راه، ببین چطوری من رو تنها گذاشتی، چشم‌هام رو بستم، احمد رضا اومد بالای سرم، از جام پریدم سلام حالت خوبه لبخند دندان نمای جذابی زد، انگشتش رو گذاشت رو گونه‌ام،گفت سلام، رفیقت هستم، نیمه راه هم که گذاشتمت رفتم، دست خودم نبود، ولی همیشه دعات میکنم، توکلت رو بده خدا، شاکی نباش دستش رو گرفتم میشه نری، میشه همیشه پیشم باشی لبخند قشنگش، تبدیل شد به تبسم، دستش رو از دستم رها کرد لب زد من کنارتم، ولی نمیتونم نرم دستش رو به معنای خدا حافظی گرفت بالا قدم بر داشت بره، دستم رو دراز کردم بگیرمش، از روی مبل پرت شدم پایین، دور تا دور اتاق رو نگاه کردم، احمد رضا نیست، به خودم اومدم متوجه شدم، خواب دیدم، طاقت نیاوردم، نشستم یه دل سیر گریه کردم، دلم که آروم گرفت، یاد حرف احمد رضا افتادم، شاکی نباش به خدا توکل کن، نشسته روی زمین، تکیه کردم به مبل، نگاهم رو دادم به بالا، خدایا یکی از بندگان خوب تو به من گفت شاکی نباش به خدا توکل کن، قسمت میدم به ایمان و قلبی‌ و توکلی که حضرت زهرا سلام الله علیها به تو داشت، به منم ایمانی قوی دلی راضی به قضا و توکلی محکم در تمام ناملایمتهای زندگیم عنایت کن، چرا که تو همه بندگانت رو امتحان میکنی، گاهی با ثروت، گاهی با فقر، گاهی با بیماری، گاهی با زیبایی گاهی با نا زیبایی و گاهی با سلامتی و گاهی با بیماری و گرفتاری، خدایا کمکم کن تا از این سربالایی زندگیم، با صبر بگذرم تا پیش تو رو سفید باشم. یه حس خوب ارامش بخشی سراغم اومد، دلم آرام شد، از جام بلند شدم، وضو گرفتم رو به قبله یه سوره یاسین برای دلبرم و یه سوره یاسین برای پدر و مادرم تلاوت کردم، قران رو بوسیدم، گذاشتم در کتابخونه، اماده شدم، رفتم اتاق مادر شوهرم، گفتم مامان من حاضرم، بریم سیم کارت بخریم علیرضا از جاش بلند شد، گفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) من میبرمتون سه تایی سوار ماشین شدیم، علیرضا گفت من یه رفیق موبایل فروش دارم، سیم کارتم میفروشه بریم از اون بخریم مادر شوهرم رو کرد به من بریم؟ سر تایید تکون دادم باشه بریم وارد مغازه موبایل فروشی شدیم، علیرضا رفت با دوستش صحبت کرد، برگشت رو به من گفت میگه شماره روند میخوای یا هرچی شد فرقش چیه؟ روند خب گرون تره ولی در عوض حفظ کردن شماره راحتره نه بابا بگو هر چی شد پس کارت ملیت رو بده دست کردم توی کیفم کارتم رو در آوردم بفرما کارت رو. گرفت، رفت پیش صاحب مغازه که دوستش بود، چشمم افتاد به قاب موبایلها، چقدر قشنگن، از جام بلند شدم رفتم پشت ویترین یکیش رنگش صورتیه روشم نگین کاری شده، چرخیدم سمت مادر شوهرم مامان یه دقیقه بیا اومد کنارم جانم چیکار داری؟ با دستم قابی رو. که پسند کرده بودم نشونش دادم به نظر شما این قشنگه بخرمش آره خیلی قشنگه، ببخشید مریم جان، صبر کن علیرضا بیاد بهش بگیم به فروشنده بگه بیاره، الان اگر تو بگی، یه وقت ناراحت شه بگه چرا. باشه مامان، مادر شوهرم رو کرد به علیرضا، با اشاره سرش گفت یه دقیقه بیا علیرضا اومد جانم مامان مریم این قاب گوشی رو میخواد باشه اینم میخریم دست کردم تو کیفم کارت عابرم رو در اوردم، گرفتم رو به علیرضا با کارت خودم حساب کن دستش رو به معنای نمیخواد انداخت بالا رفت، سیم کارت و قاب گوشی رو خرید، اومد سمت من بفرما، مبارکت باشه، سیم کارتتم فعال کرد، ازش گرفتم، گفتم خیلی ممنون زحمت کشیدی ولی کارتم رو بگیر هر چقدر پول دادید از کارتم بردار سرش رو انداخت بالا نمیخواد، دیگه هم نگو چون ناراحت میشم، گر چه خواست لطف کنه، ولی اینطوری ادم معذب میشه، دیگه اصرار نکردم. خیلی ممنون دستت درد نکنه _خواهش میکنم قابلی نداشت نشستیم توی ماشین اومدیم خونه. مادر شوهرم آروم در گوشم گفت من میدونم که تو خیلی خانم هستی این کاری رو که میخوام بگم خودت انجام نمیدی، من برای اروم گرفتن دل خودم میگم، این شماره جدیدت رو به هانیه نده ابرو دادم بالا لبم رو گاز گرفتم، کش دار گفتم نه اصلا، خاطرتون جمع جمع باشه، شماره که بهش نمیدم، دیگه ام مثل سابق تحویلش نمیگیرم بارک الله دختر خوب از صبح اضطراب امتحانم رو دارم، گرچه همه چی بلدم، ولی متاسفانه این عادت غلطی هست که من سر همه امتحانهام دارم، هانیه اومد کنارم ایستاد مریم تمرین کردی اره خیلی دلم میخواست توی این بیست رو که به امتحان مونده بود، با هم تمرین میکردیم، ولی تو تحویل نمیگرفتی... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
هیچ چیز از زیبایی کم نداشتم. اما وضع مالیمون انقدر بد بود که هیچ خواستگاری خونمون نمی اومد. تا یه روز سرشناس ترین آدم محل اومد خواستگاریم. وضع مالی عالی داشتن و جزو خیرین محل بودن. به اصرار پدر و مادرم قبول کردم‌ اما همه چیز اونجوری که فکر میکردم نبود. شوهرم همه‌ش فکر میکرد.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلمی که صهیونیست ها را دیوانه کرده است اینجا غزه حضور انبوه نظامیان حماس بین مردم 🍃🌹🔹ـــــــــــــــــــــــــ صـــراط @roshangari_samen
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مگه کسی با من تمرین میکنه که من با تو تمرین کنم، حواست رو بده به آموزشهایی که خانم شمسی میده، خوب یاد بگیر، اشکالاتتم از خانم شمسی بپرس باشه دیگه، مریم خانم، میگن تا توانی دلی به دست اور، دل شکستن هنر نمیباشد کامل چرخیدم سمتش ببخشید هانیه خانم، از دل به دست آوردن و دل شکستن خوب میدونی ولی از امانت داری و آبرو بردن چی، از اونم میدونی؟ تو چه امانتی پیش من گذاشتی که من بهش خیانت کردم، یا کجا آبروت رو بردم شماره من توی گوشی تو امانت نبود؟؟ چرا دادی به داداشت، تو بر داشتی شماره خونمون رو هم دادی به داداشت اولا داداشم گفت بده، نه من جرات داشتم بگم نمیدم نه زورم بهش میرسه، بعدم داداشم فقط میخواست باهات آشنایی قبل از ازدواج داشته باشه، هنوز پدر مادرم نمیدونن که هومن تو رو میخواد، بعدم چه آبرویی من از تو بردم از تعجب دهنم باز موند، طلبکارانه گفتم هانیه، تو این مدت با من دوست بودی، اخلاق و رفتار من رو ندیدی؟ من آدمی هستم که با پسر دوست بشم کی من گفتم باهاس دوست بشو، گفتم آشنایی قبل از ازدواج سرخودت رو گول میزنی یا من رو. رابطه دو تا نامحرم اسمش هر چی که باشه گناه هست، چه تلفنی چه حضوری، بعدشم، هم تو هم اون داداشت خیلی بیخود کردید، که همچین فکری به سرتون زد، با اون زنگ زدن داداشت به موبایل و مخصوصاً به خونمون آبروی من رو پیش خانوادم بردید صدای شمسی خانوم اومد خانوما هرکدوم برید سر جای خودتون بازرس اومد قبل از اینکه برم رو کردم به هانیه هانیه جان هر دوستی بین من و تو بود همین‌جا تموم شد با لحن دلخورانه ای گفت خانم دوستیمون رو تو، سه هفته‌ای هست که تموم کردی آره، درست میگی بقیشم امروز تمام می کنم، دیگه از این به بعد نه من تورو میشناسم من تو من رو سریع اومدم نشستم سرجام، خودم که استرس داشتم هانیه هم روی اعصابم راه رفت، معلوم نیست بتونم از پس این امتحان بر بیام یا نه... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) برگه امتحان شفاهی رو بهم دادن، با بسم الله الرحمن الرحیمی که گفتم، اول اسم و فامیلم رو بالای برگه نوشتم، شروع کردم به خوندن سوالها، خدا رو شکر همه رو بلدم، تند تند جواب دادم، اولین نفری که برگش رو. تحویل، بازرسی که از فنی حرفه‌ای اومده بود داد، من بودم، بعد از من یکی دیگه اومد داد، رفتم پیش خانم شمسی ببخشید تاریخ امتحان عملی کی هست یک هفته دیگه، که جواب امتحان شفاهی بیاد، اونهایی که تو شفاهی قبول بشن میتونن تو عملی شرکت کنند، من از تو. مطمئنم که قبولی لبخندی زدم خیلی ممنون، من میتونم برم آره عزیزم برو زنگ زدم خونه، علیرضا گوشی رو برداشت سلام سلام، من امتحانم تموم شد، میاید من رو ببری آره، همین الان میام خانم شمسی رو کرد به من تو خیاطیت خیلی خوبه من دنبال یه دستیارم، اگر بخواهی میتونی بیای اینجا، من سفارش خیاطی میگیرم بهم کمک کنی، هم برای خودت تجربه میشه، هم من در صدی بهت حقوق میدم فکری کردم نمی دونم، اجازه بدید فکر کنم بهتون میگم باشه فکرهات رو بکن، بهم. خبر بده گوشی موبایلم زنگ خورد، به صفحه گوشی نگاه کردم، اسم علیرضاست، تماس رو وصل کردم سلام سلام من اومدم بیا بریم باشه اومدم تماس رو قطع کردم رو کردم به خانم شمسی خدا حافظ خدا نگهدارت اومدم بیرون با علیرضا اومدم خونه مامان توی حیاط داره درختها رو آب میده، ایستادم کنارش سلام، شیلنگ رو میدید من آب بدم سر چرخوند سمت من سلام، امتحانت رو خوب دادی بله، سوالهاش آسون بود وقتی بخونی و تمرین کنی همش آسون میشه، برو لباسهات رو عوض کن بیا باغچه رو آب بده چشمی گفتم، اومدم تو اتاق خودم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
وی ای پی رمان حرمت عشق رمان کامله😍 ۷۸۹ پارت داره ۵۰ هزار تومن ۵۸۹۲۱۰۱۴۶۱۴۴۴۵۰۳ انصار لواسانی بعد ارسال فیش اسم رمان رو حتما بگید فیش رو برای این آیدی ارسال کنید @shahid_abdoli فیش رو همون روز ارسال کنید بعد از واریز هم فقط خودتون می‌تونید بخونید و نباید لینک رو به کسی بدید❌
💯 بعد ازدواج خواهر کوچیکم، تب مالت گرفتم و افتادم. مردم روستا فکر میکردن از حسودی مریض شدم وقتی عمه‌م برای پسرش که تازه از خارج اومده بوده و تا حالا اصلا ندیده بودمش اومد خواستگاریم، پدرم مجبورم کرد زنش بشم گفت اگر شوهر نکنی آبروی من میره. زن بهرام شدم ولی دقیقا هر شب شوهرم یه تحریک‌عمه‌م....😢 https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچوقت دیوانه وار عاشق کسی نباش سعی کن صادقانه، دوستش داشته باشی! تا اگر نامردانه رهایت کرد تو ناعادلانه ویران نشوی...! "مهدی اخوان ثالث"
بابا، با خشونت دستم رو گرفت و کشید. احساس کردم قلبم توی سینه‌ام گیر کرده. نگاهش مثل همیشه پر از بی‌رحمی بود. هر چی بیشتر تلاش می‌کردم که از دستش فرار کنم، بیشتر به سمت خودش می‌کشید. دلم می‌خواست فریاد بزنم، بگم که نمی‌خوام، بگم که هیچ‌چیز توی دنیا نمی‌تونه من رو مجبور کنه به این زندگی. اما صدای من توی گلوم خفه شده بود. "تو باید بری. این تصمیم منه، همه چیز تمامه." حرفش مثل پتکی به سرم خورد. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم این‌طور توی چنگال تصمیم‌های بی‌رحمانه‌اش گرفتار بشم. سرم به شدت درد می‌کرد، دلم تند تند می‌زد و تنها چیزی که می‌خواستم این بود که فرار کنم اما... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb رمانی آنلاین😍 زیبا 🌟 عاشقانه‌‌های پاک❤️
من تو رو به اقیانوس تشبیه میکنم چون وسعت اون رو به اندازه وسعت قلب تو دوست دارم ♡🌊 پاتما✨