ریحانه 🌱
#پارت_178 #عشق_بی_رنگ به قلم #فریده_علیکرم ند دادنت به من . اینقدر این چند مدت این حرف را شنیده
#پارت_179
#عشق_بی_رنگ
به قلم #فریده_علیکرم
متین خنده ایی از سر شیطنت کردو گفت
منم تعجب کردم. ولی تا اونجا که منفهمیدم اسمش شهره بود.
با امدن نام شهره دلم لرزید. مجید نگاهی به من انداخت و سریع سرش را پایین انداخت و گفت
اینموقع ساعت ؟
همه ساکت شدند مجید رو به من گفت
چرا نمیشینی؟
به اشپزخانه رفتم مقداری میوه اوردم و کنارشان نشستم.
مجید برای خودش زهر مار میریخت و کوفت میکرد و با متین از همه جا سخن میگفت . من هم ذهنم در گیر چیزی که شنیده بودم شده بود. و ته دلم میلرزید از اینکه نکند شهره از ارتباط من با مرتضی حرفی به سعید بزند.
ساعت یک بعد از نیمه شب بود. متین برخاست و گفت
من دیگه برم صبح باید برم دانشگاه میترسم خواب بمونم
خداحافظی کرد و رفت ، بلافاصله بعد از رفتن او مجید گفت
توهم یه دوست دلشتی اسمش شهره بود نه ؟
سر مثبت تکان دادم مجید ادامه داد
خدایی نکرده باب اشنایی سعید و شهره که نشدی؟
فکری کردم و گفتم
باب اشنایی منظورتون چیه ؟
میگم یعنی تو که بهم معرفیشون نکردی
اقا سعید دنبال حسابدار بود . منم شهره دوستم را بهش معرفی کردم.
مجید اخمی کردو گفت
حسابدار؟
بله، اونروز تو راه پله ها به من گفت حسابدار میخوام کسی و سراغ نداری؟ منم شماره شهره رو بهش دادم.
همون موقع هم من رسیدم اره؟
بله که شما هم اومدی و اون برخورد و کردی .
پوزخندی زدو گفت
دنبال حسابدار؟ سعید گورش کجا بود که کفن داشته باشه، مگه چقدر کار داره که حسابدار هم میخواد.
ابرویی بالا دادم و گفتم
شاید مادرتون میخواد یه سرمایه ایی هم به اقا سعید بده اونم براش کار کنه که دنبال حسابداره.
مجید کنایه من را گرفت،بعد از مدتی مکث گفت
بیا بریم بخوابیم. تا امشب زبان سرخت سر سبزت و به باد نداده.
ته دلم لرزید، جمله اش را با خودم مرور کردم. بیا بریم بخوابیم.
از جایم تکان نخوردم. مجید نزدیک اتاق خواب رفت و گفت
نمیای بخوابی؟
ارام و با صدایی لرزان گفتم
من همینجا میخوابم.
همچنان که میرفت با بی تفاوتی گفت
به جهنم، هر گورستونی دلت میخواد کپتو بزار.
به اتاق خواب رفت و در را بست. نفس راحتی کشیدم و شالم را برداشتم. مدتی صبر کردم سپس ارام برخاستم و گوشی ام را از داخل کیفم در اوردم.
برنامه تلگرام را دانلود و سپس نصب کردم. به جهت سرگرمی در جستجوی کانالهای مورد علاقه ام بودم که فکری به ذهنم خطور کرد شماره شهره را ذخیره کردم و به او پیام دادم
بیداری؟
بلافاصله پاسخم را نوشت
شما؟
عاطفه م
شرایط داری باهات چت کنم؟ خیلی چیزها هست که باید
https://eitaa.com/reyhane11/1534
پارت اول رمان #عشق_بیرنگ👆👆
❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_178 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#پارت_179
#رمان_آنلاین_عسل
به قلم ✍️ #فریده_علیکرم
شهرام اهل مطالعه بود. همش سرش تو کتاب و دفترش بود. اونم دانشجو بود. ولی اون بیشتر از من درس میخوند. هر وقت اسم گردش و شادی میومد شهرام میگفت مگه تو درس نداری؟ سه سال بعد ریتا بدنیا اومد، براش پرستار گرفتم تا به درسهام برسم.
با ذوق و شوق میگفتم اگه ریتا بزرگ شه میشه همون دوستی که میخواستم، اما از شانس بدم ریتا هم شد یکی مثل شهرام، البته از شهرام بدتر مثل مادر شهرام حسود و دو بهم زن.
وقتی تورو اولین بار دیدم، با خودم گفتم این خیلی خودشو میگیره، اما اشتباه کردم، تو همونی بودی که من دنبالش بودم، یه نفر مثل خودم، شاد و سر حال.
لبخندی زدم و گفتم
_مادر فرهاد حسود بود.
مرجان سری تکان دادو گفت
_خدارو شکر کن که الان نیست
_چطور؟
_پوستتو میکند، یه ادم خشک و شر درست کنی بود، اگه الان زنده بود، هرشب بین تو و فرهاد دعوا راه می انداخت، کاری که سالهای اول ازدواج من و شهرام میکرد.
من طبقه بالای خونه تو مینشستم ، اون پایین مینشست.سه ماه سه ماه که نبود. وقتی هم می اومد اینقدر زیر گوش شهرام میخوند تا دعوارو بپا میکرد.
شاید باورت نشه دو سه بار سر فتنه های اون شهرام روی من دست بلند کرد. ولی پدر شوهرم فوق العاده خوب بود. یه بار من رفته بودم دانشگاه وقتی اومدم خسته بودم ورودی خونه ما هم از کنار اشپزخونه، البته الان دیگه اونجا راه پله رو برداشتند اوردند از کنار استخر راه پله بالا رو زدند که یه واحد جداباشه
_من تاحالا بالا نرفتم
_یه واحده دوخوابس الانم خالیه
اهی کشیدوگفت
_به من گفت عروس من شام مهمون دارم، عمو بهجت با خاتون میخواستند از شمال بیان. بیا برای من شام درست کن
من گفتم ببخشید الهام جون من خیلی خسته م فردا هم امتحان دارم.
غروب شهرام اومد خونه ، دادو بیداد سرمن که چرا به مامانم گفتی به من چه مربوطه، نمیتونی مهمون دعوت نکن.
هرچی من قسم خوردم که بخدا من نگفتم باورش نشد رفت مامانشو اورد بالا توروی من مامانش گفت اره ، زنت به من احترام نمیگذاره، به من میگه به من چه، کمکم نکرد و از این حرفها ، اون که رفت دعوای ما شدت گرفت ، شهرام روی من دست بلند کرد، دفعه اولش هم نبود، من اومدم پایین ،فرهاد اونموقع بچه بود ، صداش کردم اومد بالا بهش گفتم من به مامانت چی گفتم؟ فرهاد هم عین حقیقتو گفت، پدرم خدابیامرز اونموقع زنده بود زنگ زدم بهش و اومد منو بردخونه خودشون.
فرداشب شهرام با باباش اومدند خونه ما، پدر مادرم خیلی ناراحت بودند چرا شهرام رو من دست بلند کرده اجازه ندادند من برگردم یه هفته بعدش جناب پدر شوهر این خونه رو برامون خرید زد به نام شهرام اسباب اثاثیه منو بردند خونه جدیدم و سه دنگ از خونه خودشون رو زدند به نام فرهاد
_اونموقع فرهاد چند سالش بود؟
_فرهاد ازمن هشت سال کوچکتره ، اونموقع فک کنم دوازده سالش بود. بدبخت همیشه تنها بود، یا می اومد خونه ما یا تنها میموند خونشون، باباش سر و تهش و میزدی شمال بود مامانش هم پیش داداشاش...
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
https://eitaa.com/reyhane11/20739
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁