eitaa logo
ریحانه 🌱
12هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
603 ویدیو
17 فایل
روزهای جمعه و تعطیلات رسمی پارت نداریم عضو انجمن رسمی انلاین ایتا https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 کپی از رمانهای داخل کانال ممنوع و حرام 🚫 تبلیعات کانال ریحانه https://eitaa.com/joinchat/632881253Ce4b7a15039
مشاهده در ایتا
دانلود
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_177 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ _باشه عزیزم چشم _فعلا کاری نداری؟ _نه _مواظب خودت باش. خداحافظ. گوشی را قطع کردم مرجان را دیدم روی کاناپه روبرویی نشسته بود. ارام گفتم _سلام _سلام صبح بخیر _فرهاد میگه دلم برات تنگ شده عکستو بفرست مرجان فکری کردو گفت _تو مدل های مختلف از خودت عکس بنداز که اگر فرهاد گفت عکس بده جایی بودیم، داشته باشی. ریتا ساعت پنج برمیگرده امروز کلاس داره، پاشو بریم بیرون فکری کردم وگفتم _اگر فرهاد زنگ بزنه چی؟ _زنگ نمیزنه ، اگر هم زد یکاریش میکنیم. _چیکار میکنیم _برو یه کنج خلوت بگو خونه م، از اون برنامه های تماس تصویری نداری که _نه _خداروشکر _راستی عسل اینستاگرامت و پاک کردی؟ اره فرهاد پاکش کرد _چرا؟ _چون عکس خودم رو پروفایلم بود _عکست بی حجاب نبود که شانه ایی بالا انداختم و گفتم _فرهاده دیگه مرجان با زیرکی گفت _میترسه ستاره از عکست سو استفاده کنه. _ سکوت کردم. لباس پوشیدیم و از خانه خارج شدیم، مرجان ارام گفت _من همیشه دلم میخواست یه دوستی داشته باشم که شاد باشه و با من پایه باشه، اما نداشتم. وقتی با شهرام ازدواج کردم هجده سالم بود. تازه دانشگاه قبول شده بودم، با خودم گفتم شهرام همون دوستیه که باهام میچرخه و میگرده و مثل همون دوستیه که میخواستم. اما اونم نبود... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
❣زبان عشق❣ _دیروز گفتم که برای طلاق حمایتت نمی‌کنم از حرفم ناراحت شدی، اما هنوزم پای حرفم ایستادم. شده باشه ده سال توی این خونه تو رو نگه میدارم تا امیر اخلاق هاش رو اصلاح کنه. اما امیر انقدر بد نیست که تو بخوای به رابطه تون پایان بدی. _ چرا اهمیتی به سوالم نداد و ادامه ی حرف خودش رو زد _ازش تعهد میگیرم قول می گیرم که دیگه این کار رو نکن _اگه تکرار کرد چی؟ بابا دوباره ازش تعهد جدیدتری می‌گیری؟؟ بابا سکوت کرد که ادامه دادم _برای مشهد قول داد، دوباره نزد زیرش؟ بابا امیر تا حالا چند بار منو زده میدونی؟ امیر با من بدرفتاری میکنه، چه قبل از عقد چه بعد از عقد، من به شما نمی گفتم، چون همیشه همه میگن که دنیا حاضر جوابه، تقصیر دنیاست جلوی زبونش رو نمیتونه بگیره. اگر جلوی زبونت رو بگیری همه چیز درست میشه. بابا من به خاطر حرفهای شما جلوی زبونم رو گرفتم ظلمهایی که به من کرد به بهتون نگفتم، کتک خوردم و سکوت کردم گفتم نمیخوام همه فکر کنند من ناسازگارم و قصد سازگاری با امیررو ندارم، من با امیر کوتاه اومدم، کنار اومدم. گفت پول ندارم طبقه بالای خونه باباش نشستم نذاشت برای جهیزیه بیام به هیچکس نگفتم، تا خودتون فهمیدید، به محض ورودم به خونه ش برای من قوانین مشخص کرد. بغص کردم و این وضوح از صدا معلوم بود ناراحتی نگاه بابا که بین لب‌هام و چشم‌هام جابه جا می شد کاملا مشخص بود _ میخواستم بیام خونه شما نمی ذاشت، دلم براتون تنگ شده بود می گفت حق نداری بری، گفت باید عادت کنی تنها زندگی کنی، همون حرفی که شما به مامان زدید، دنیا باید یاد بگیره با شوهرش کنار بیاید. من یاد نگرفتم که کنار بیام بابا؟ یاد گرفتم که جواب بدم؟ من با امیر کوتاه اومدم. بغضم ترکید و اشک از چشم هام جاری شد... https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @onix12 در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ 📣📣 دوستان عزیز اگر میخواید بقیه.ی رمان رو به صورت یکجا بخونید با پرداخت هزینه حق اشتراک که سی هزار تومن هست میتونید اگر تمایل به خوندن به صورت یکجادارید پی وی پیام بدید👇👇 @Fafaom در غیر این صورت رمان تا انتها به صورت پارت پارت تو همین کانال گذاشته میشه ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام🌹 اعضا محترم و خوب کانال بنده رمان رو از نویسنده خریدم و نحوه پارت گذاری در اختیار بنده است و نویسنده هیچ نقشی در این کار نداره اینکه گاهی پارت گذاشته نمیشه نویسنده در جریان نیست خواهش میکنم پی وی ایشون نرید ایدی نویسنده فقط به جهت خرید رمان در کانال گذاشته میشه🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جانم... 😔😭 🌱 اگر چوب خشکم، اگر کهنه ام نینداز دورم، عصا می شوم 🌱 خرابم، دعایم کن آقای من که با یک دعایت بَنا می شوم 🌱 نشد تو آدم شوم ببر کربلا، می شوم 🖤❤️💚 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_178 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ شهرام اهل مطالعه بود. همش سرش تو کتاب و دفترش بود. اونم دانشجو بود. ولی اون بیشتر از من درس میخوند. هر وقت اسم گردش و شادی میومد شهرام میگفت مگه تو درس نداری؟ سه سال بعد ریتا بدنیا اومد، براش پرستار گرفتم تا به درسهام برسم. با ذوق و شوق میگفتم اگه ریتا بزرگ شه میشه همون دوستی که میخواستم، اما از شانس بدم ریتا هم شد یکی مثل شهرام، البته از شهرام بدتر مثل مادر شهرام حسود و دو بهم زن. وقتی تورو اولین بار دیدم، با خودم گفتم این خیلی خودشو میگیره، اما اشتباه کردم، تو همونی بودی که من دنبالش بودم، یه نفر مثل خودم، شاد و سر حال. لبخندی زدم و گفتم _مادر فرهاد حسود بود. مرجان سری تکان دادو گفت _خدارو شکر کن که الان نیست _چطور؟ _پوستتو میکند، یه ادم خشک و شر درست کنی بود، اگه الان زنده بود، هرشب بین تو و فرهاد دعوا راه می انداخت، کاری که سالهای اول ازدواج من و شهرام میکرد. من طبقه بالای خونه تو مینشستم ، اون پایین مینشست.سه ماه سه ماه که نبود. وقتی هم می اومد اینقدر زیر گوش شهرام میخوند تا دعوارو بپا میکرد. شاید باورت نشه دو سه بار سر فتنه های اون شهرام روی من دست بلند کرد. ولی پدر شوهرم فوق العاده خوب بود. یه بار من رفته بودم دانشگاه وقتی اومدم خسته بودم ورودی خونه ما هم از کنار اشپزخونه، البته الان دیگه اونجا راه پله رو برداشتند اوردند از کنار استخر راه پله بالا رو زدند که یه واحد جداباشه _من تاحالا بالا نرفتم _یه واحده دوخوابس الانم خالیه اهی کشیدوگفت _به من گفت عروس من شام مهمون دارم، عمو بهجت با خاتون میخواستند از شمال بیان. بیا برای من شام درست کن من گفتم ببخشید الهام جون من خیلی خسته م فردا هم امتحان دارم. غروب شهرام اومد خونه ، دادو بیداد سرمن که چرا به مامانم گفتی به من چه مربوطه، نمیتونی مهمون دعوت نکن. هرچی من قسم خوردم که بخدا من نگفتم باورش نشد رفت مامانشو اورد بالا توروی من مامانش گفت اره ، زنت به من احترام نمیگذاره، به من میگه به من چه، کمکم نکرد و از این حرفها ، اون که رفت دعوای ما شدت گرفت ، شهرام روی من دست بلند کرد، دفعه اولش هم نبود، من اومدم پایین ،فرهاد اونموقع بچه بود ، صداش کردم اومد بالا بهش گفتم من به مامانت چی گفتم؟ فرهاد هم عین حقیقتو گفت، پدرم خدابیامرز اونموقع زنده بود زنگ زدم بهش و اومد منو بردخونه خودشون. فرداشب شهرام با باباش اومدند خونه ما، پدر مادرم خیلی ناراحت بودند چرا شهرام رو من دست بلند کرده اجازه ندادند من برگردم یه هفته بعدش جناب پدر شوهر این خونه رو برامون خرید زد به نام شهرام اسباب اثاثیه منو بردند خونه جدیدم و سه دنگ از خونه خودشون رو زدند به نام فرهاد _اونموقع فرهاد چند سالش بود؟ _فرهاد ازمن هشت سال کوچکتره ، اونموقع فک کنم دوازده سالش بود. بدبخت همیشه تنها بود، یا می اومد خونه ما یا تنها میموند خونشون، باباش سر و تهش و میزدی شمال بود مامانش هم پیش داداشاش... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا جانم... 😔😭 🌱 اگر چوب خشکم، اگر کهنه ام نینداز دورم، عصا می شوم 🌱 خرابم، دعایم کن آقای من که با یک دعایت بَنا می شوم 🌱 نشد تو آدم شوم ببر کربلا، می شوم 🖤❤️💚 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 بی توجهی به همسر بیشتر از کتک و آزار فیزیکی یک زن را رنج می‌دهد! پس با بی‌توجهی او را نسبت به خود دلسرد نکنید و وقتی درمنزل هستید زمان بیشتری را با او سپری کنید 🖤❤️💚 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ریحانه 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 #پارت_179 #رمان_آنلاین_عسل به قلم ✍️⁩ #فریده_علی‌کرم
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 به قلم ✍️⁩ نزدیک یک پارک ایستادو گفت _پیاده شو بریم دوچرخه سواری. سوار دوچرخه شدم خوشحال و شاد پامیزدم و میخندیدم. مرجان از دور صدایم میزدو من با اشتیاق خودم را به او میرساندم نهار را در رستوران خوردیم ساعت سه به خانه بازگشتیم خوشبختانه فرهاد در این تایم با من تماس نگرفته بود. مرجان روی کاناپه ها دراز کشید و گفت خیلی خوش گذشت. میخوام هر روز بهم خوش بگذره، ریتا روزهای زوج تا پنج مدرسه میمونه ، کلاس تقویتی داره، روزهای فرد ساعت دو میاد، چهارشنبه با مارال و اریا میفرستمش بره قزوین، خونه دوست مارال. با استرس گفتم _به اقا شهرام نگه؟ _نه عزیزم، مال خودشو دهن لقی نمیکنه، کارهای منو لو میده. چهار شنبه و پنج شنبه و جمعه تعطیله ، صبح شنبه بیاد.بره مدرسه ش. روزهای خوبی بود مرجان از مطب و بیمارستان مرخصی گرفته بود و مدام در حال تفریح بودیم.چهارشنبه بعد از رفتن ریتا به خانه خودمان رفتیم مرجان قلیان را اماده کردو گفت _چقدر خوب بود اگه ریتا و شهرام و فرهاد یه سفر یک ماهه با برزیل میرفتند قهقهه خنده م بلند شدو گفتم _حالا چرا برزیل؟ _دورترین جایی که به ذهنم رسید اونجا بود. کمی خندیدم و گفتم _نمیترسی اگه اقاشهرام زنگ بزنه به ریتا بگه گوشی و بده به مامانت؟ لبخند مرجان محو شدو گفت _نفوس بد نزن ایشالا که زنگ نمیزنه. _گفتی نفوس بد یاد عمه کتی افتادم، خیلی به این حرف اعتقاد داشت. مرجان سکوت کرد، ارام گفتم _دلم برای خونش تنگ شده. مرجان لبش را گزیدو گفت _میای بریم؟ _کجا؟ _خونه عمه ت چشمانم گرد شدو گفتم _فرهاد به من گفته حق ندارم پامو به اون روستا بزارم. _الان که نیست. _میترسم _چهار ساعت رفتمونه، چهار ساعت برگشتمون.الان راه بیفتیم شب میرسیم.فردا شمال میگردیم، پس فردا هم برمیگردیم جمعه صبح خونه اییم... 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/reyhane11/20739 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
❣زبان عشق❣ نگاه چپ چپ بابا از لای در اتاق نیمه باز هم ترس به تنم انداخت اما دلم می‌خواستم شجاع باشم و حرفم رو بزنم تا بعدا حسرت نخورم بابا با حرص بلند شد و رفت صدای کوبیده شدن پاهاش روی پله ها نشان از عصبانیتش می‌داد یکی از شمع های داخل اتاق که روی میز چسبونده بودم رو روشن کردم نشستم و رانوهام رو بغل کردم . نمیدونستم ساعت چنده و بیرون چه خبره دوست هم نداشتم خبری از بیرون بگیر دلم می‌خواست تنها باشم و گریه کنم کاش میتونستم آهنگ ملایم گوش کنم کاش به جای اینکه گوشی را از امیر می‌گرفتم و میشکستمش سیم کارت رو در می آوردم و باهاش آهنگ گوش می‌دادم دلم آهنگ غمگین و گریه میخواد دوست دارم گریه کنم بدون اینکه ضعف کنم دو روزه هیچی نخوردم و اصلا اشتها هم ندارم ولی سرکیجه و ضعف سراغم اومده طوری که به سختی میتونم از روی زمین خودم رو به تخت برسونم از گرسنگی حالت تهوع گرفتم و سرم درد میکنه احساس ضعف و بی حالی باعث شد همونجا روی زمین بخوابم خوابم میاد یکم ترسیدم با بلند ترین صدایی که داشتم مامان رو صدا کردم مامان استرس حالم رو داشت و فوری بالا اومد _چیه دنیا جان _حا..لم ..خوب ...نیست با صدای بلندی گفت _چرا چیشده آقا رضا بیا بالا بدبخت شدیم تلاش کرد در رو باز کنه ولی پایین میز گیر کرده بود به موکت اتاق و قصد کنار رفتن نداشت _چی شده _حالش بد شده نمی تونم در رو باز کنم بابا محکم در رو هول داد و زیر لب غر میزد _اخه بچه این چیه گذاشتی پشت در در رو باز کرد داخل اومدن دیگه توانی برای باز نگه داشتن چشم هام نداشتم https://eitaa.com/reyhane11/12524 پارت اول رمان 👆👆 ❤️ جمعه ها پارت نداریم ❤️ ❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣💚❤️💙❣ واقعا حلال و حرام براتون مهم نیست ما که زیر هر پارت نوشتیم کپی حرام بازم کپی میکنید میزارید تو کانالتون به قلم ✍️⁩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈زمان زیادے گذشت .... _فهميدم هميشه اونى كه ميخواى نميشه...! _فهميدم هركسى كه باهاته الزاماً "دوستت" نيست! _غرور بزرگ ترين دشمنه... _خدا بهترين دوسته ... _خانواده نعمته ... _سلامتى بالاترين ثروته... _اسايش بهترين نعمته ... _فهميدم" رفتن" هميشه از روى نفرت نيست ... _هركى زبونش نرمه دلش گرم نيست... _هركى اخلاقش تنده،جنسش سخت نيست! _هركى ميخنده، بدون درد و غم نيست! _ظاهر دليلى بر باطن نيست... _فهميدم كسى موظف به اروم كردنت نيست... _فهميدم بحث كردن با خيليا اشتباهه محضه... _گاهی اوقات صمیمے ترین ڪست میشه غریبه ترین ادم...🌹 🍂🌱🍂🌱🍂🌱 @reyhane11 🍂🌱🍂🌱🍂🌱