eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
675 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #استاد_رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله..
وَقُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ تو نیز مثل بندگانم دعا کن: «خدایا، مرا بیامرز و به من لطف کن که تویی بهترین مهربان.» آیه اخر سوره مومنون..🍀 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
‌ تسلیم واقعیت ها شدن ، انسان را رشد میدهد. - علیرضاپناهیان - ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خشت‌های طلا فرو می‌ریزند! دل‌ها، به لرزه در می‌آیند! چشم‌ها، لبریز اشک می‌شوند! نوحه‌ها بر لب‌ها جاری می‌شود! قلب‌ها دوباره داغدار می‌شود... و مردی تنها که در کنار خرابه های خانه پدری، آرام آرام، دعای فرج می‌خواند! ۲۳ ماه محرم، سال‌روز تخریب حرمین شریفین امامین عسکریین، به دست فرقه‌‌ ضاله وهابیت را تسلیت🖤🖤 چهارشنبه ۲۳ محرم ۱۴۲۷ق (۳ اسفند ۱۳۸۴ش) حدود ساعت ۷ صبح توسط تروریست‎های تکفیری وابسته به القاعده شاخه عراق به رهبری ابومصعب زرقاوی🏴🏴🏴 ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗نگاه خدا💗 -میخوای جیغ بزن واسه من که مشکلی پیش نمیاد به فکر خودت باش که معلوم نیست چی حرفایی به گوش بابا حاجیت برسه. به من نزدیک شد. اشک در چشمام حلقه زد و از صورتم سرازیر شد. ناگهان در کلاس باز شد. چند نفر داخل شدند. -ببخشید خواهر اتفاقی افتاده ؟ مهمینجور گریه میکردم، سرم را تکان دادم. وسایلم را برداشتم و از کلاس بیرون زدم. دویدم سمت محوطه که ناگهان پایم پیچ خورد.‌ زمین خوردم. تمام وسایلم دورم ریخت. یک نفر داشت وسایلم را جمع می‌کرد. -خیلی ممنون نمیخواد خودم جمع میکنم. به من که نگاه کرد، شوکه شدم. -شما! شما اینجا چیکار میکنین آقای کاظمی؟ - خوب من اینجا درس میخونم. - خیلی ممنونم که کمکم کردین ببخشید میپرسم ! چیزی شده؟ چشمانم پر از اشک شدو گفتم: هیچی چیزه خاصی نیست. سوار ماشین شدم. سرم روی فرمان،فقط گریه می‌کردم. ( دیگر جانی نداشتم. چشمم به یاسری افتاد پیش چند تا پسر ایستاده بود و می‌خندید. چشمم به ماشینش داخل محوطه افتاد. قفل فرمان را برداشتم. نگاهی پر از نفرت به یاسری کردم‌ و رفتم سمت ماشینش. با قفل فرمان کل شیشه ماشینش را شکستم. چه غلطی کردی دختره بیشعور؟ - بیشعور خودتی و جد و آبادت فکر کردی منم مثل این دوستای پاپتی ام که هر چی گفتی بترسم ازت. دفعه اخرت باشه اومدی سمتم. - خوب ؛ اگه بیام سمتت چیکار میکنی هاااا بگو دیگه. دوباره سر و کله‌ی کاظمی پیدا شد. -ببخشید چیزی شده؟ -نه خیر بفرما شما. - این سرو صدایی که شما راه انداختین فک نکنم چیز مهمی نباشه ؟ -برادر خانوادگیه شما برو به نمازت برس. پریدم به یاسری. - غلط کردی من با تو هیچ سری ندارم که بخواد خانوادگی باشه . یاسری دستانش را مشت کرد تا من را بزند.کاظمی دستش گرفت و گفت: دیگه داری پاتو از گلیمت دراز تر میکنی برو پی کارت؟ از حراست هم آمدند.یاسری را بردند. - دختر حاجی از این به بعد از سایه ات هم بترس. بعد از رفتنش نشستم روی زمین و گریه کردم. -ببخشید خانم هدایتی لطفا بیاین این خانوم رو کمکش کنین حالشون خوب نیست. خانم هدایتی من را برد داخل کافه. کمی آب قند برایم اورد. آقای کاظمی و چند تا از دوستانش هم دم در کافه بودن -اسم من ساحره است ،چرا اقای یاسری همچین کاری کرد ؟ -اسم منم ساراست . همه ماجرا را برایش تعریف کردم. -واییی که ای بشر حقشه اخراج بشه. - ساحره گناه من چیه که اینقدر بدبختی بکشم ، من که کاری با کسی ندارم. - عزیزم غصه نخور درست میشه. ساحره رفت سمت اقای کاظمی و دوستانش. نمیدانستم چه به‌هم می‌گویند. ولی من اصلا حالم خوب نبود. به ساعت نگاه کردم ساعت دو بعد ظهر بود. - کجا میری سارا؟ - باید برم جایی بابام منتظرمه - اخه تو تمام تنت داره میلرزه دختر نصف راه پس میافتی؟ - ماشین دارم آروم آروم میرم خودم. ساحره رو کرد به کاظمی گفت : آقای کاظمی منو محسن کلاس داریم میشه شما سارا جانو ببرین؟ کاظمی کمی من من کرد و گفت:باشه. نمیدانم خوشحال بودم یا ناراحت. ادامه دارد... 🏴 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺عشق قبل از ازدواج 🌺 بدون تردید نباید😊 بلوغ عاطفی را با عشق اشتباه گرفت❌ در مراحل اولیه انتخاب همسر باید👍 احساسات را کنار گذاشت ✅ عشق و علاقه نمی تواند تنها دلیلی برای ازدواج باشد 🤔 و چنین انتخاب کردن بی‌شک نادرست است🤕❗️ ــــــ‌‌‌‌‌ـــــــــــــــــ🍒🌼ـــــــــــ‌‌‌‌‌ــــــــــ 🌺واقع بینانه فکر کنیم🌺 به زبان ساده تر وقتی کسی را اول دوست داشته باشید❤️ و بخواهید تازه او را انتخاب کنید✅ چون دوستش دارید خوبی های او را 😇 بیش از آنچه دارد می بینید 🦋 و باز چون دوستش دارید👌 و بدی های او را می‌بیند 👀 ولی نادیده گرفته و توجیه می کنید 🚫❗️ زیرا نمی خواهید او را از دست بدهید 💑 و باز هم چون دوستش دارید💜 به خودتان اجازه نمی‌دهید 😒 درباره او نقص های او به طور کامل کنید😱 اصلا چیزی به عنوان فکر کردن💬 جز در مورد دوست داشتن هایتان برای شما باقی نمی ماند🤔 ــــــ‌‌‌‌‌ـــــــــــــــــ🍒🌼ـــــــــــ‌‌‌‌‌ــــــــــ 🌺دیدگاه های مختلف🌺 در حالی که بسیاری از نظریه پردازان 👨‍💻 چه با رویکرد دینی و اسلامی✔️ وچه با رویکردهای غربی همچون بنیامین فرانکلین می‌گوید💬 قبل از ازدواج چشمهایت را باز کن 😇 و بعد از ازدواج آنها را ببند👍 یعنی زمان بررسی ضعف ها پیش از ازدواج است✅ 📚برگرفته از کتاب سین جین های خواستگاری @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با خدای مهربانت حرف بزن "وَ استَغفری لِذنبک ..." و برای گناهت استغفار کن ... ۲۹ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
امروز عزیزی برایم نوشت" امیدوارم خدا هرگز چشم از تو برندارد " و من علی رغم بیماری تمام روز حنجره ام پر شد از این دعا ، و در امیدواریِ بی حدی نفس کشیدم ... میدانی یک وقت ها فکر می کنم این مهربانی های خُرد چقدر می توانند اشتیاق بدهند به قلب های بی قرار و خسته ای که احساس تمام شدگی دارند ... بیایید دریغ نکنیم مهربانی مان را بیایید امروز امید بپاشیم به کل دنیا بیایید امروز دستانمان را پر از مهر کنیم و زنگ دل غمگینی را بفشاریم و به سر و صورتش خنده بپاشیم... شاید همین را خدا حساب کند و ما را به خاطر تمامِ غم هایی که به دلها داده ایم ببخشد... . ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
❤️ بی تاب‌ام‌حسیـــــن💔 دریاب‌ام‌ حسیـــــن💔 💔 @rkhanjani
📢 اگر مخلوق به خداوند توجه کند، خداوند هم او را یاد خواهد کرد؛ «فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُم» استاد میرباقری: ◀️ حضرت امام سجاد(ع) در دعای وداع ماه رمضان می‌فرمایند: خدا راه‌ها و باب‌های ویژه‌ای برای شما باز کرده است که یکی از آن راه‌ها، دعوت به "ذکر" و توجه به خودش است. «أين‏ التُّراب‏ و ربُّ الأرباب‏»! ما کجا و توجه به خدا کجا؟! خدای متعال با محبت و لطافت، این در را باز کرده، ولی ما اصلاً متوجهِ عظمت این باب نیستیم. ◀️ خیلی مهم است که مخلوق به خدا توجه کند؛ آن‌وقت، توجهِ هیچ، موجب توجهِ به همه چیز می‌شود که او به ما عنایت و لطف کند و به یاد ما باشد؛ "فَاذْكُرُوني‏ أَذْكُرْكُم"» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 : 💠پدرم، هرگاه دچار غم و اندوهى مى‌شد، زنان و كودكان را گرد مى‌آورد و دعا مى‌كرد و آنها مى‌گفتند. 📙 الکافی،ج ۲،ص ۴۸۷ 💠 گاهی در مشکلات و گرفتاری‌ها زن و فرزند را جمع کنیم، کنیم و حاجت خود را از خدا بخواهیم و آنها بگویند. 💠 اینکار، می‌تواند حس معنوی، همدلی و وحدت را به فضای خانه کند. @rkhanjani
💕_____💕_____💕 ✍دلم می‌خواهد» نمک زندگی است که اگر زیاد باشد، زندگی شور می‌شود!♨️ 💏خانواده محلی است که در آن زشت است انسان زیاد بگوید🔰 ⭕️ «دلم می‌خواهد». یعنی نباید مدام به فکر تأمین دل‌بخواهی‌های خودش باشد.👌 💠البته نه اینکه هیچ‌وقت دلم‌ می‌خواهد نگوید ولی خیلی کم! ❗️ ⭐️عده‌ای به خانۀ امام حسین(ع) رفته بودند و با دیدن برخی لوازم منزل، به حضرت گفتند:✍ 🏡 «شما فرش‌ها و پُشتی‌های خوب و قشنگی برای خانۀ خود تهیه کرده‌اید!»🌈 💫حضرت فرمود:✍ ⭐️ «همسرم این‌طور دلش خواسته است»🌷  🌹امام صادق (ع) ✍ ⚡️دَخَلَ قَوْمٌ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَقَالُوا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ نَرَى فِی مَنْزِلِکَ أَشْیَاءَ نَکْرَهُهَا وَ إِذَا فِی مَنْزِلِهِ بُسُطٌ وَ نَمَارِقُ فَقَالَ ع إِنَّا نَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ فَنُعْطِیهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَیَشْتَرِینَ مَا شِئْنَ لَیْسَ لَنَا مِنْهُ شَیْ‏ءٌ⚡️ ؛📗کافی/6/476  🌷این یعنی امام حسین(ع) با دل همسرش راه آمده است،💖 💎 البته این دل‌بخواهی‌ها گاهی باید تأمین شود✔️ 🔻ولی متاسفانه بعضی‌ها همه‌اش سعی می‌کنند دل‌بخواهی‌های خودشان را در خانه تأمین کنند♨️ ⭕️که این اشتباه است.❌ 💢 «دلم می‌خواهد» مثل نمک غذاست که فقط یک مقدار کمی، باید استفاده شود،💯 🌐 «دلم می‌خواهد» هم نمک زندگی است که اگر زیاد باشد، زندگی شور می‌شود!⛔️ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💗نگاه خدا💗 -سارا جان خیالت راحت باشه آقا امیرطاها پسره خیلی خوبیه. سوییچ را سمت کاظمی گرفتم. حرکت کردیم. گوشیم زنگ خورد. - سلام بابا جون خوبین؟ بابا رضا : سلام دخترم ،ادرس محضرو برات فرستادم یه ساعت و نیم دیگه محضر باش - چشم بابایی امیر طاها همان‌طور که به جلو خیره بود گفت: ببخشید کجا باید برم؟ - ببخشید اگه میشه منو برسونین خونه ،لباسامو باید عوض کنم -باشه ،فقط بگین از کدوم سمت باید برم - چشم شما برین بهتون میگم. حتما پیش خودتون میگین این دختره چقدر کثیفه که من دو بار نجاتش دادم نه؟ - من همچین فکری نکردم ! - ولی بدونین من هیچ خطایی نکردم -میدونم. سرم را تکیه دادم به شیشه ماشین و آرام اشک ریختم. به خانه رسیدیم. تشکر کردم. -اگه باز جایی میخواین برین من منتظر میمونم تا بیاین ببرمتون. -نه به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،با اژانس میرم. -باشه هر طور راحتین! امیر طاها رفت. چشمانم پف کرده بود چند مشت آب سرد روی صورتم ریختم. لباسم را عوض کردم و راهی محضر شدم. مادر و پدر مریم خانم، پدر شوهر و مادر شوهرش، مادر جون و پدر جون، خاله زهرا و آقا مصطفی آمده بودند. رفتم جلو بابا و مریم را بغل کردم. - ببخشید که دیر شد رفتم خونه لباس عوض کردم - اشکالی نداره عاقد هم همین تازه رسید. اصلا فکر و ذهنم در مجلس نبود. فقط داشتم به اتفاقات امروز فکر می‌کردم. با صدای دست اطرافیان به خودم آمدم. بعد از مراسم، من ماندم،بابا، مریم و امیر حسین. - سارا ماشین نیاوردی؟ - نه بابا جون حوصله رانندگی رو نداشتم با آژانس اومد. -کاره خوبی کردی همه باهم میریم خونه من و امیر حسین پشت ماشین سوار شدیم ،مریم هم جلو. -ببخشید حاج رضا اینو میگم الان که داریم میریم تا برسیم خونه شب شده میشه شام بریم بیرون؟ -سارا بابا تو چی میگی ؟ - هر چی شما بگین واسه من فرقی نمیکنه امیر حسین نگاهم کرد و خندید. همیشه دلم میخواست برادر یا خواهر داشته باشم ولی به خاطر قلب مامان دکتر اجازه نمیداد. با سردرد به خواب رفتم. صبح دو دل بودم برای رفتن به دانشگاه. چشمم به عبا خورد. با لبخندی عمیق برداشتم‌اش. داخل کیسه‌ای گذاشتم. داشتم کفش می‌پوشیدم که مریم خانم صدایم کرد. - ساراجان بیا صبحانه بخور بعد برو - سلام - سلام عزیزم بیا بشین برات چایی بریزم - دستتون درد نکنه ادامه دارد... 🏴 @rkhanjani