با خدای مهربانت حرف بزن
"وَ استَغفری لِذنبک ..."
و برای گناهت استغفار کن ...
#یوسف۲۹
———🌻⃟————
@rkhanjani
امروز عزیزی برایم نوشت" امیدوارم خدا هرگز چشم از تو برندارد "
و من علی رغم بیماری تمام روز حنجره ام پر شد از این دعا ، و در امیدواریِ بی حدی نفس کشیدم ...
میدانی یک وقت ها فکر می کنم
این مهربانی های خُرد چقدر می توانند اشتیاق بدهند به قلب های بی قرار و خسته ای که احساس تمام شدگی دارند ...
بیایید دریغ نکنیم مهربانی مان را
بیایید امروز امید بپاشیم به کل دنیا
بیایید امروز دستانمان را پر از مهر کنیم و زنگ دل غمگینی را بفشاریم و به سر و صورتش خنده بپاشیم...
شاید همین را خدا حساب کند و ما را به خاطر تمامِ غم هایی که به دلها داده ایم ببخشد...
#مثل_خیلی_ها
#دعامون_کنید.
———🌻⃟————
@rkhanjani
📢 اگر مخلوق به خداوند توجه کند، خداوند هم او را یاد خواهد کرد؛ «فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم»
استاد میرباقری:
◀️ حضرت امام سجاد(ع) در دعای وداع ماه رمضان میفرمایند: خدا راهها و بابهای ویژهای برای شما باز کرده است که یکی از آن راهها، دعوت به "ذکر" و توجه به خودش است. «أين التُّراب و ربُّ الأرباب»! ما کجا و توجه به خدا کجا؟! خدای متعال با محبت و لطافت، این در را باز کرده، ولی ما اصلاً متوجهِ عظمت این باب نیستیم.
◀️ خیلی مهم است که مخلوق به خدا توجه کند؛ آنوقت، توجهِ هیچ، موجب توجهِ به همه چیز میشود که او به ما عنایت و لطف کند و به یاد ما باشد؛ "فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُم"»
@rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 ابراز پشیمانی از ازدواج با همسر
🔴 #استاد_عباسی
@rkhanjani
🔴 #امام_صادق_عليه_السلام:
💠پدرم، هرگاه دچار غم و اندوهى مىشد، زنان و كودكان را گرد مىآورد و دعا مىكرد و آنها #آمين مىگفتند.
📙 الکافی،ج ۲،ص ۴۸۷
💠 گاهی در مشکلات و گرفتاریها زن و فرزند را جمع کنیم، #دعا کنیم و حاجت خود را از خدا بخواهیم و آنها #آمین بگویند.
💠 اینکار، میتواند حس معنوی، همدلی و وحدت را به فضای خانه #تزریق کند.
@rkhanjani
💕_____💕_____💕
✍دلم میخواهد» نمک زندگی است که اگر زیاد باشد، زندگی شور میشود!♨️
💏خانواده محلی است که در آن زشت است انسان زیاد بگوید🔰
⭕️ «دلم میخواهد». یعنی نباید مدام به فکر تأمین دلبخواهیهای خودش باشد.👌
💠البته نه اینکه هیچوقت دلم میخواهد نگوید ولی خیلی کم! ❗️
⭐️عدهای به خانۀ امام حسین(ع) رفته بودند و
با دیدن برخی لوازم منزل، به حضرت گفتند:✍
🏡 «شما فرشها و پُشتیهای خوب و قشنگی برای خانۀ خود تهیه کردهاید!»🌈
💫حضرت فرمود:✍
⭐️ «همسرم اینطور دلش خواسته است»🌷
🌹امام صادق (ع) ✍
⚡️دَخَلَ قَوْمٌ عَلَى الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع فَقَالُوا یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ نَرَى فِی مَنْزِلِکَ أَشْیَاءَ نَکْرَهُهَا وَ إِذَا فِی مَنْزِلِهِ بُسُطٌ وَ نَمَارِقُ فَقَالَ ع إِنَّا نَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ فَنُعْطِیهِنَّ مُهُورَهُنَّ فَیَشْتَرِینَ مَا شِئْنَ لَیْسَ لَنَا مِنْهُ شَیْءٌ⚡️
؛📗کافی/6/476
🌷این یعنی امام حسین(ع) با دل همسرش راه آمده است،💖
💎 البته این دلبخواهیها گاهی باید تأمین شود✔️
🔻ولی متاسفانه بعضیها همهاش سعی میکنند دلبخواهیهای خودشان را در خانه تأمین کنند♨️
⭕️که این اشتباه است.❌
💢 «دلم میخواهد» مثل نمک غذاست که فقط یک مقدار کمی، باید استفاده شود،💯
🌐 «دلم میخواهد» هم نمک زندگی است که اگر زیاد باشد، زندگی شور میشود!⛔️
#سبک_زندگی
@rkhanjani
💗نگاه خدا💗
#قسمت_سیوسه
-سارا جان خیالت راحت باشه آقا امیرطاها پسره خیلی خوبیه.
سوییچ را سمت کاظمی گرفتم.
حرکت کردیم.
گوشیم زنگ خورد.
- سلام بابا جون خوبین؟
بابا رضا : سلام دخترم ،ادرس محضرو برات فرستادم یه ساعت و نیم دیگه محضر باش
- چشم بابایی
امیر طاها همانطور که به جلو خیره بود گفت: ببخشید کجا باید برم؟
- ببخشید اگه میشه منو برسونین خونه ،لباسامو باید عوض کنم
-باشه ،فقط بگین از کدوم سمت باید برم
- چشم شما برین بهتون میگم. حتما پیش خودتون میگین این دختره چقدر کثیفه که من دو بار نجاتش دادم نه؟
- من همچین فکری نکردم !
- ولی بدونین من هیچ خطایی نکردم
-میدونم.
سرم را تکیه دادم به شیشه ماشین و آرام اشک ریختم.
به خانه رسیدیم.
تشکر کردم.
-اگه باز جایی میخواین برین من منتظر میمونم تا بیاین ببرمتون.
-نه به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،با اژانس میرم.
-باشه هر طور راحتین!
امیر طاها رفت.
چشمانم پف کرده بود چند مشت آب سرد روی صورتم ریختم. لباسم را عوض کردم و راهی محضر شدم.
مادر و پدر مریم خانم، پدر شوهر و مادر شوهرش، مادر جون و پدر جون، خاله زهرا و آقا مصطفی آمده بودند.
رفتم جلو بابا و مریم را بغل کردم.
- ببخشید که دیر شد
رفتم خونه لباس عوض کردم
- اشکالی نداره عاقد هم همین تازه رسید.
اصلا فکر و ذهنم در مجلس نبود. فقط داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم.
با صدای دست اطرافیان به خودم آمدم.
بعد از مراسم، من ماندم،بابا، مریم و امیر حسین.
- سارا ماشین نیاوردی؟
- نه بابا جون حوصله رانندگی رو نداشتم با آژانس اومد.
-کاره خوبی کردی همه باهم میریم خونه
من و امیر حسین پشت ماشین سوار شدیم ،مریم هم جلو.
-ببخشید حاج رضا اینو میگم الان که داریم میریم تا برسیم خونه شب شده میشه شام بریم بیرون؟
-سارا بابا تو چی میگی ؟
- هر چی شما بگین واسه من فرقی نمیکنه
امیر حسین نگاهم کرد و خندید.
همیشه دلم میخواست برادر یا خواهر داشته باشم ولی به خاطر قلب مامان دکتر اجازه نمیداد.
با سردرد به خواب رفتم.
صبح دو دل بودم برای رفتن به دانشگاه. چشمم به عبا خورد. با لبخندی عمیق برداشتماش. داخل کیسهای گذاشتم.
داشتم کفش میپوشیدم که مریم خانم صدایم کرد.
- ساراجان بیا صبحانه بخور بعد برو
- سلام
- سلام عزیزم بیا بشین برات چایی بریزم
- دستتون درد نکنه
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani
#یاصاحب_الزمان_عج
ما عاشق بے قرار یاریم همہ
بر درد فراق او دچاریم همہ
از پاے بہ جان او نخواهیم نشسٺ
تا سر بہ قدومش بسپاریم همہ
سلام صبحت بخیرهمه ے دنیاے من
🖤آجرک الله فی مصیبه جدک
@rkhanjani
کنجی نشست و آهِ لبش شد ابالغریب
یعنی به یادِ آبِ روان گریه میکند . . .
#یاسیدالساجدین
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
@rkhanjani
🏴 دوران امامت حضرت علیبنالحسین "علیهالسلام" که تقریبا سیوپنج سال طول کشید، از اول تا آخر، جهاد و مبارزه بود؛ حتی یک روز از این دوران را امام بزرگوار، به سکوت و عدم تحرک و عدم تلاش نگذراند. اگر تلاشهای امام سجاد نبود، شهادت امام حسین "علیهالسلام" ضایع شده بود و آثار آن نمیماند. سهم امام چهارم، سهم عظیمی است.
▪️انسان ۲۵۰ساله، حلقه سوم، ص۵۹۱
#شهادت_امام_سجاد(علیهالسلام)
@rkhanjani
روز جمعه 💎💎
☀️امام صادق علیه السلام فرمودند :
*ثواب صدقه در شب و روز جمعه هزار برابر است.*
مستدرک الوسائل، ج۶، ص۱۰۶
💎💎💎
روز جمعه ست و متعلق به آقا امام زمان مان برای فرج و سلامتی شان #صدقه
فراموش نشود🔻🔻
📌 واریز به شماره کارت
۶۱۰۴-۳۳۷۵-۳۳۵۸-۰۲۷۸
IR780120020000004191545981شماره شبا
علیرضا جمالی
#مواسات_و_همدلی
#اطاعت_امر_ولایت
#احسان_عمومی
———🌻⃟—————
💗نگاه خدا💗
#قسمت_سیوچهار
تصمیم گرفتم با مترو بروم.
سر ساعت رسیدم.
داخل محوطه همه نگاهم میکردند و زیر لب پچ پچ میکردند.
نفس عمیقی کشیدم.
از پله ها بالا میرفتم که یکی صدام زد.
- سلام ساحره جان خوبی؟سلام عزیزم دیشب تا صبح فکرم درگیر تو بود! بهتری الان؟
- میبینی که فعلا زنده م.
خدا رو شکر ، کجا میری؟
- دارم میرم بپرسم ببینم میتونم ساعت و روزای کلاسمو عوض کنم؟
ساحره : چه فکر خوبی کردی
میگم کارت تمام شد بیا کافه دانشگاه من اونجام کلاسم دیر تر شروع میشه.
رفتم دفتر دانشگاه. ماجرا را تعریف کردم. با کلی خواهش و التماس کلاسهایم راجابه جا کردم. تنها یک کلاس مشترک با یاسری داشتم.
در کافه دنبال ساحره میگشتم.
ساحره بلند شدو صدام کردم.
امیرطاها و محسن هم بودند.
خوب چیکار کردی ساراجان؟
- فقط یه کلاسو نمیشد کاری کرد که مجبورم تحمل کنم.
لبخند امیرطاها را در چهره اش دیدم.
محسن گفت: خوب خیلی خوبه اون یه روزم خیلی مواظب خودتون باشین از این آدمی که من دیدم هر کاری از دستش بر میاد .
با اه گفتم: میدونم.
-خوب حالا چه روزایی رو برداشتی؟
- سهشنبه و پنجشنبه و جمعه فشرده صبح تا غروب
ساحره: ما هم کلاسامون دوشنبه و پنجشنبه و جمعه اس پس میبینمت
- خیلی خوبه.
ساحره نگاهی به ساعتش انداخت.
-اوه اوه پاشین پاشین باید بریم سر کلاس دیر شده.
سارا جون مواظب خودت باش راستی شمارتو بده یه موقعی واست زنگ بزنم
- اره حتما
ساحره رو کرد به امیرطاها.
-ببخشید آقای کاظمی کتابتونو میدین؟
کتاب را گرفت.
-بگو ساراجان؟
-ععع ساحره این چه کاریه داخل کتاب مردم شماره مینویسی؟
چیکار کنم محسن؟ همین تو دسترس بود باز رفتیم کلاس شمارشو وارد گوشیم میکنم.
ادامه دارد...
🏴 @rkhanjani