eitaa logo
نسیم فقاهت و توحید
659 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
99 فایل
•┈┈✾🍀﷽🍀✾┈┈• این کانال شامل ؛ 📚 جلسات سخنرانی و تدریس #رضا_خانجانی و همچنین؛ 📤 نشر بیانات متفکران و شخصیتهای طراز اول #انقلاب_اسلامی ارتباط با مدیر @samenolhojajjj
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 عوامل شکننده اقتدار مرد 1⃣ 🌸 لازم به ذکر است بدانید اقتدار، اسکلت همه‌ی کارکردهای مرد🧔 است. ⁦❇️⁩ چهار رفتار هست که اقتدار مرد رو می‌شکند مراقب باشید انجام ندید و اگر انجام دادید به جبرانش بپردازید. 1)جدل: مجادله با مرد🧔 ممنوع. ⁦☘️⁩ اگر مرد داره غلط‌ترین حرف عالم رو میزنه وای به حالت اگر باهاش مجادله کنی، زندگیتو باختی. 🔸 یعنی غلطش را بپذیریم؟ 🔹 به هیچ وجه. می‌خواهیم طوری آگاهش کنیم که دست به اقتدارش نزنیم. ⁦♦️⁩ خانمها🧕 چرا مجادله می‌کنن؟ دنبال سه تا مفهوم هستند: یکی اینکه به این میگن بحث منطقی. میگن: خب دو تا آدم تحصیل کرده، عاقل و بالغ بیا ببینیم.... منظور دومشون اینه: درست چیست؟ مثلاً میگه برو بپرس، از خانواده‌ی خودت بپرس، اگر قبول کردن این کارت درسته؟ سوم: من را هم ببین‌: تو چرا با من مشورت نکردی؟ منم همسر توأم دیگه، چرا به من نگفتی؟ تو منو نادیده می‌گیری...🙁 ⁦✳️⁩ با این قصدها با شوهرش مجادله می‌کنه غافل از اینکه با جدلش داره به مرد میگه تو معیوب و ناقصی.⛔ بریم اثر مجادله رو بر مرد🧔 ببینیم: خانمی که داره مجادله می‌کنه میگه پایهٔ تو اینجوریه کج و معوج و ترک خورده و... مرد🧔 دوست نداشت اقتدارش این جور به نظر بیاد. 💠 دیدید آقایون توی مجادله‌ها از حرف صد درصد غلط‌شون هم دفاع می‌کنن؟ خانم🧕 میگه این داره لجاجت می‌کنه. 🔹نه عزیزم این داره از ماهیتش دفاع می‌کنه می‌خواد بگه من این نیستم. مثال: خانم گفته آقا بریم بازار؟ 🔹 آقا: نه، عزیزم هوا ابریه☁️☁️ وقت مناسبی نیست. وای به حال خانمی که بگه بهانه هوا رو نگیر بگو نمی‌خوام برم، اولاً من هواشناسی گوش👂 کردم بارون💦 نمیاد، ثانیاً ما چتر☂️ که داریم، تازه من که از بارون خوشم میاد. مردم موقع بارون💦 میزنن بیرون. ⁦✳️⁩ گیرم که این رو بردی بازار. این بازار میاد؟ شکنجه‌ات می‌کنه: ترافیک رو دیدی؟😡 جای پارک داریم؟ خریدتو کردی؟ دیگه راحت شدی؟ بریم. ⁦☘️⁩ تا چند وقت هم میگه تازه بازار رفتیم چه خبرته؟😡 خانم: مسئله‌اش چیه نمی‌خواد خرج کنه؟ نه خانم، مجادله کردی و بردیش، دیگه برای تو رویه و رفتار درستی نمونده، مرد رو شکوندی و رفتی.⛔ در حالی که اگر خانم در روش صحیحش ولو متوجه بشه آقا🧔 داره متوسل به بهونه میشه بگه آره راست میگی اگر تو این هوا بارون💦💦 هم بیاد اذیت میشی، می‌ذاریم هر وقت خودت مناسب دیدی.✨✨✨ و وقتی شب🌌 بارون نیومد نیاد بگه علی آقا چقدر هم بارون اومد🤔 نخیر می‌دونه آقا با گفتن بارون💦💦 میاد خودشو شکست. بِدَووه بیاد ترمیم‌اش کنه نه تنها اقتدارش رو نشکونه اصلاح کند، بگه عجب هواییه این هوای مشهد با اون ابرهایی ☁️☁️ که دیدیم باید بارون💦💦 شرشری می‌گرفت معلوم نیست چرا نیامد. 💠 اینجا اولین چیزی که به ذهن مرد🧔 میاد اینه که اینو ببرم بازار هر چی دلش می‌خواد بخره. زنی که اقتدار منو احیاء می‌کنه میشه پاش جان داد.✨✨ مجادله با مرد ممنوع⛔⛔⛔ ادامه دارد.... 💞 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕐⚡️ 🔥۳ گناه که حتماً چوبش رو تو همین دنیا میخوری ‼️ @rkhanjani
✅پرسش: من شوهرم بهت خيانت کرده والان چندماهه من بخشيدمش ودرشهرديگري زندگي ميکنيم ولي من همش,شک دارم وازاينکه بخشيدمش وزندگي ميکنم خيلي ناراحتم ميشه راهنمايي بفرمايين چکارکنم طلاق بگيرم يانه چي باعث ارامشم ميشه يه دونه پسر12ساله دارم 🌺پاسخ بزرگوار بي وفايي براي انسان بسيار تلخ است و زجرآور. ولي نبايد هيجانات الان زندگي و روابط شما را اداره كند. شما نگران هستيد براي چيزي كه آرامش شما را به هم زده بنابراين نبايد تصميمي عجولانه بگيريد كه خانه آرامش شما را به طور كل ويران مي كند. درباره احساسات تان كه جريحه دار شده است با همسرتان در وقتي كه وقت كافي دارد و آرام است سخن بگوييد. ولي مراقب باشيد بحث به پرخاشگري ختم نشود. در وقت مناسب به واكاوي و بازنگري روابط زناشويي خود بپردازيد ببينيد اين رابطه چه ضعف هايي داشته كه اين مشكل پديد آمده است. اگر جايي خودتان كم مي گذاشتيد و يا ضعفي داشته ايد جبران كنيد. 🌀✳️نشخوار ذهني مراقب باشيد كه افكار منفي بعد از اين بخشش همه چيز را خراب نكند. ترس، خشم، انتقام، شك، بی‌اعتمادی، احساس گول خوردگي و حماقت ممكن است وقت و بي وقت وارد ذهن شما شود. اين دوره را اگر مديريت نكنيد شما را تا مرز افسردگي مي كشاند. بنابراين به ذهن خود اجازه ندهيد با نشخوار ذهني آرامش شما را بگيرد و نور اميد را در شما خاموش و رابطه شمار را سرد كند. از تحريم كردن شوهر از روابط زناشويي او را تنبيه نكنيد كه ممكن است به سردي رابطه و تكرار ختم شود. براي مديريت ذهن خود از روش هاي زير كمك بگيريد: مشغول فعاليت و كارهاي هنري، زمزمه بندهايي از آيات و ادعيه، محاسبات ذهني، شنيدن سخنراني هاي علمي و ديني و ديدن فيلم هاي طنز و شنيدن موسيقي حلال، توجه به افراد با گذشت مثلا افرادي كه قاتل فرزند را بخشيد،توجه به اجر الهي، ذكر لااله اله الله و سوره فلق و ناس براي دفع خاطرات منفي و وسوسه شيطان، اختصاص وقت خاص، مثل 4 بعد از ظهر، براي فكر كردن در اين باره و اجازه ندادن به ذهن كه هميشه درگير باشد 🌀✳️بنويسيد و بسوزانيد احساسات خود را در قالب نامه اي به شوهرتان بنويسيد و بعد آنها را بسوزانيد. اگر اضطراب خود را مهار نكنيد انباشته مي شود و تبديل به خشم و افسردگي مي شود. با خداوند در اين بخشش معامله كنيد. ببخشيد تا مورد بخشش و آمرزش خداوند قرار گيريد. 🌀✳️پيامدهاي طلاق اگر هيجان بر شما خواست غلبه كند به آن دستور ايست بدهيد. پيامدهاي طلاق براي خود و فرزند و خانواده را وارسي كنيد. با چندين فردي كه طلاق گرفته اند انس بگيريد ببينيد وضعيتشان بهتر شده است يا بدتر. بسياري از افرادي كه طلاق مي گيرند مي گويند اگر مي دانستيم طلاق اين سختي هارا دارد، مشقت و رنج بخشش و حل اختلافات و اصلاح همسر را با جان و دل مي خريديم. بله زماني است مردي واقعا عوضي است خب چاره اي جز جدايي نسيت ولي اگر فردي راه را عوضي رفت و برگشت بايد كمكش كرد در مسير مستقيم حركت كند و توبه كند تا آرامش داشته باشد و احساس گناه نداشته باشد و حرمتش نزد خانواده از بين نرود. 🌀✳️نظارت دروني براي نظام خانواده هيچ نظارتي مثل نظارت دروني و خود را در محضر خدا و ائمه ديدن نيست. تلاش كنيد با گفتگوهاي ديني، يافتن پاسخ شبهات مذهبي، انس با بزرگان اخلاق، معاشرت با خانواده سالم، نماز اول وقت و سفرهاي زيارتي و سياحتي دور و نزديك معنويت را در منزل تقويت كنيد. 🌀✳️ ️رجم و راندن شيطان شيطان كارش ايجاد كينه و دشمني است بنابراين پيوسته اينجا براي سردي رابطه و تشويق به طلاق، خودش تلاش خواهد كرد و گاهي ديگران را وسوسه مي كند تا با زبان ديگران سبب انهدام رابطه شوند. پيوسته مراقب اين وسوسه ها باشيد. 🌀✳️ بلاگردان ها و پايگاه امن با ياد خداوند و ائمه شيطان را برانيد. از دعا و توسل و صدقه و نذر و قرباني كردن و رد مظالم و خواندن حديث كسا براي افزايش آرامش و دفع گرفتاري ها كمك بگيريد. 🌺 ☘🌺@rkhanjani 🌺☘🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️عنایت امام زمان عجل الله به خاطراحترام به والدین ⭕️تشرف کارگر حمام در نجف باامام زمان عجل الله @rkhanjani
✋ هفت فرمان رهبری به فعالان فضای مجازی @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_سیزدهم ﷽ ایلیا: نماز که خواندیم. در گوش میثم گفتم:بیخیال این بچه جوابی نداد. موقع
﷽ ایلیا: به حسینیه که رسیدیم، با میثم رفتیم سراغ نقشه برداری پروژه اما سید از همانجا با چندنفر از بسیجی ها رفتند روستای پایینی برای کمک. فکرمیکردم میثم دیگر کاری به کار سعید ندارد اما چهار روز بعد حدودا ساعت سه شب کل حسینیه با فریادهای سعید بهم ریخت صورتش مثل گچ سفید شده بود. همه سردرگم و عصبانی دنبال دلیل داد و فریادهایش بودیم که دیدم میثم با خونسردی لبخندزنان وارد شد. سعید دستش را سمت او کشید و رو به سید گفت:کار خود مارموزشه ببین چطور میخ...😬 میثم شانه ای بالا انداخت و گفت: چرا تهمت میزنی...😒 سعید که صورتش از خشم قرمز شده بود و رگ گردنش بیرون زده بود، گفت: از اول اردو اینا دارن اذیتم میکنن هی هیچی بهشون نمیگی.... 😤 سید طاها سعی کرد آرامش کند و گفت: حالا که طوریت نشده... ✋ سعید صدایش را تاجایی که میتوانست بالا برد:سید!!! چی چیو طوری نشده نزدیک بود... 😠 یکدفعه میثم به طعنه گفت: نزدیک بود کار دست خودش بده😂 سعید پرید سمتش باهم گلاویز شدند. رفتم جلو جدایشان کردم و میثم را بردم بیرون. پرسیدم: +چیکار کردی؟ 😐 -ادبش کردم😏 +چطوری؟🤔 -رفته بود ادای این بسیجیا رو دربیاره نصفه شبی نماز شب بخونه تو تاریکی،  منم با یه ملافه سفید از طرف بیابون دویدم سمتش و صداهای وحشتناک از گوشیم پخش کردم. زهره ترک شد. عین زنا جیغ میکشید🤣 +الان تو خیلی مردی مثلا؟ 🙄 -بذار دو روز بگذره بعد ادا آدم حسابیا رو دربیار ایلیا صورتم را از او برگرداندم و رفتم داخل. دیدم سعید وسایلش را جمع میکند و آرام اشک هایش را پاک میکند. شده بود سوژه خنده همه. کار آسانی نبود اما یک آن رفتم جلو و ساکش را از دستش گرفتم. با صدای بلند گفتم: تقصیر من بود، غلط کردم. تو بمون ما برمیگردیم. همه هاج و واج مانده بودند. کوله ام را بستم و رو به میثم گفتم: میای یا می مونی؟ بی آنکه چیزی بگوید آمد دنبالم. رسیدیم سر جاده که گفت: بیخیال ساعت چهار صبح... با عصبانیت نگاهش کردم ساکت شد. کمی بعد پرسید: پس پروژه ات چی؟ جوابش را ندادم. نیم ساعت نگذشته بود که سید با ماشین آمد دنبالمان. تک بوقی زد و سرش را بیرون آورد: کرمانشاه-تهران، خط یک نبود؟ رفتم سوار شدم. میثم هم دنبالم راه افتاد. نماز صبح  در جاده بودیم. سید زد کنار با قبله نما جهت را نشان داد و خودش ایستاد به نماز. روی خاکی کنار جاده ماهم نمازمان را خواندیم. فکرش را هم نمیکردم این کار را بکند اما زنگ زد  به استاد گفت: برای کار مهمی ما را فرستاده تهران و اگر اجازه بدهد دو هفته دیگر برمیگردیم سرپروژه... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
•|🌿🌹 •|و خدا خواست بهترین باشی...🌿 @rkhanjani
♻️قسمت دوم ❓دلیل بسیاری از بدپوششی هایی که شاهدش هستیم چیه؟ ⏩در قسمت قبل گفتیم افراد زیادی هستن که بدحجابی شون ناشی از لج کردن با خانواده،همسر و یا قانون کشورشون هست.افراد لجباز نمی خوان بپذیرن اشتباه می کنن و اگر هم اونها رو متوجه اشتباه شون کنی مسئولیتش رو به عهده نمی گیرن و دیگران رو مسئول کار اشتباه خودشون می دونن 😏بعضی خانم ها ممکن لجبازی توی خصلت شون نبوده باشه ولی به صورت مقطعی به دنبال مواجهه با مشکلات و تغییرات توی زندگی شون تنها راه حلی که به ذهنشون برسه برای پیش برد اهداف شون لجبازی باشه 🙎‍♂اکثر مردها حتی اون هایی که خیلی مذهبی هم نیستن روی پوشش همسرشون حساس هستن و با بدحجابی خانمشون مخالفن اما ممکن پیدا بشن مردهایی که خودشون دربند هیچی نیستن مثلا با خانمای همکارش خیلی صمیمی باشه و یا کارهایی که خانم ها روش حساسیت دارن انجام میده ولی انتظار دارن خانمشون هرچی گفتن قبول کنه 💯اینجا چندتا نکته مطرحه اول اینکه حساسیت آقایون روی پوشش خانم ها نشون دهنده توجه و دوست داشتن زیاده و نباید نوعی کنترل و سخت گیری تلقی بشه.دوما حجاب جز احکام واجبه و چه شوهر بخواد از ما چه نخواد باید رعایت کنیم پس نمی تونیم بخاطر لجبازی با شوهر حکم خدا رو زیر پا بذاریم ⁉️در مواجهه با همسر لجباز چگونه برخورد کنیم؟ 1⃣در مواردی که خانم بعد از مدتی تصمیم می گیره پوشش خودش رو کاهش بده، مرد باید اول به خودش رجوع کنه ببینه چیکار کرده که خانمش فکر می کنه اینجوری داره مقابله به مثل می کنه.اگر خودش مقصر هست اول خودش رو اصلاح کنه بعد بره سراغ همسرش 2⃣اگر این اقدام ناشی از کم توجهی و نادیده گرفتن همسرش بوده محبتش رو نسبت به همسرش زیاد کنه و در صحبت کردن با او سعی نکنه ازش انتقاد کنه و سرزنشش کنه.برای شروع صحبت تعریف و تمجید رو چاشنی کار کنید 3⃣لجبازی رو با لجبازی جواب نده.روی ویژگی های مثبت همسرش تمرکز کنه و کمک کنه بهش تا اعتماد به نفسش رو بالا ببره،او را بخاطر انجام دادن کارهای مثبت حتی اگر کوچیک و کم اهمیت باشن تحسین کنه 4⃣سعی کنید با همسرتون صحبت کنید تا دلیل لجبازیش رو متوجه بشید.در ابتدای بحث طوری وانمود کنید که موافق نظراتش هستید.در ادامه سعی کنید به او بفهمانید تغییر رفتارش به نفع خودش هست و کم کم عقیده تون رو براش بگید تا حالت تدافعی نگیره 5⃣وقتی طرف آرام شد و زمینه پذیرش حرف شما براش فراهم شد نظرتون رو بگید و طوری رفتار کنید انگار عقیده شما بهترین راه ممکنه.در هنگام مطرح کردن پیشنهادتون سرتون رو بالا بگیرید و مستقیم به چشم هاش نگاه کنید و اجازه ندین در خلال صحبت های شما حواس تون رو پرت کنه 6⃣وقتی متوجه اشتباهش شد بحث رو رها کنید و مطلقا سرزنشش نکنید 📌این راهکارها در مواجه با افراد بدحجابی که بدحجابی شون از روی لجبازی هست کاربرد داره و اختصاص به زن و شوهر نداره ادامه دارد... 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله..
فلینظرِالانسانُ الی طعامهِ ۲۴ ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
نوشته‌ام را اینگونه آغاز کردم من شکیبا کننده‌ی تو‌ بودم و‌‌ ادامه دادم که اگر کسی غیر از ما این عبارت را بخواند تصور ‌می‌کند من چقدر برای تو آرامش بهمراه داشته‌ام ولی خودمان حتما به این تصور لبخند می‌زنیم.‌ چیزی ‌فرای‌ من، تو را آرام میکرد و آن «دوست داشتن» بود. تو آدمی بودی که در دقیقه‌ها دقت داشتی و من آدمی بودم بی اعتنا به دقیقه‌ها. بارها دیر آمده بودم -بارها که چه بگویم از همان بار اول- و تو‌ با لبخند پذیرای من بودی و این جمله را چاشنی لبخندت میکردی که «تحمل تاخیر هیچکس را ندارم جز تو» و بعد ادامه میدادی «خدا تو را در راه من گذاشته تا صبور تر شوم»... «دوست داشتن» آدم‌ها را شکیبا می‌کند‌ و من شکیبایی تو را دوست داشتم ✍️ مجید میرزایی ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
نسیم فقاهت و توحید
نوشته‌ام را اینگونه آغاز کردم من شکیبا کننده‌ی تو‌ بودم و‌‌ ادامه دادم که اگر کسی غیر از ما این عب
‏سنگ صبور داشتن خیلی قشنگه.. بدون ترس میتونی حرفتو بزنی از همه چیزایی که قلبتو شکسته یا خوشحالت کرده میگی.از گذشته حرف می‌زنی، از حس و حال و آرزوهات میگی. باهاش که حرف می‌زنی،یه وقتایی حس میکنی با خودت هیچ فرقی نداره.سنگ صبور داشتن یکی از اتفاقای خوب این دنیاست... ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﻬﺮ ﺁﺏ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﻭ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺳﻄﺢ ﺁﺏ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺍﺳﺘﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﻣﻲ‌ﮔﺬﺷﺖ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﺶ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻧﺸﺴﺖ. ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺑﻲ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﮔﻔﺖ: «ﻋﺠﻴﺐ ﺁﺷﻔﺘﻪ‌ﺍﻡ ﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺯﻧﺪﮔﻲ‌ﺍﻡ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻧﻤﻲ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﮐﺠﺎ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻢ؟"» ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺮﮔﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﻬﺮ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ, ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﮒ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ. ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺏ ﻣﻲ‌ﺍﻓﺘﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﻲ‌ﺳﭙﺎﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﻣﻲ‌ﺭﻭﺩ.» ﺳﭙﺲ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺳﻨﮕﻲ ﺑﺰﺭﮒ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﻬﺮ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ‌ﺍﺵ ﺩﺍﺧﻞ ﻧﻬﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﺁﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﻘﻴﻪ ﺳﻨﮓ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻳﻦ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻳﺪﻱ. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ‌ﺍﺵ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺮ ﻧﻴﺮﻭﻱ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺁﺏ ﻏﻠﺒﻪ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻤﻖ ﻧﻬﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﺩ. ﺣﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ ﺁﻳﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻲ ﻳﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺮﮒ ﺭﺍ؟» ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺘﺤﻴﺮ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﺍﻣﺎ ﺑﺮﮒ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺍﻓﺖ ﻭ ﺧﻴﺰ ﺁﺏ ﻧﻬﺮ ﺑﺎﻻ ﻭ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﻣﻲ‌ﺭﻭﺩ ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻴﺴﺖ ﮐﺠﺎﺳﺖ!؟ ﻻﺍﻗﻞ ﺳﻨﮓ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ ﮐﺠﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩﻱ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ ﺁﺏ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﻣﺤﮑﻢ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺗﮑﺎﻥ ﻧﻤﻲ‌ﺧﻮﺭﺩ. ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﻴﺢ ﻣﻲ ﺩﻫﻢ!» ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺟﺮﻳﺎﻥ‌ﻫﺎﻱ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻭ ﻧﺎﻣﻼﻳﻤﺎﺕ ﺟﺎﺭﻱ ﺯﻧﺪﮔﻲ‌ﺍﺕ ﻣﻲ‌ﻧﺎﻟﻲ؟ ﺍﮔﺮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ‌ﺍﻱ ﭘﺲ ﺗﺎﺏ ﻧﺎﻣﻼﻳﻤﺎﺕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﻫﺮ ﺟﺎﻳﻲ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻲ ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺪﻩ.» ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﻭﺩ. ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻘﻲ ﮐﺸﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﻣﺴﺎﻓﺘﻲ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ, ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲ‌ﮐﺮﺩﻳﺪ ﻳﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺮﮒ ﺭﺍ؟» ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﻦ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻲ‌ﺍﻡ, ﺑﺎ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻟﻖ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺴﺘﻲ, ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺳﭙﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ‌ﺍﻱ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺫﺭﺍﺕ ﺁﻥ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﻳﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﺯ ﺍﻓﺖ ﻭ ﺧﻴﺰﻫﺎﻳﺶ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﻝ‌ﺁﺷﻮﺏ ﻧﻤﻲ‌ﺷﻮﻡ. ﻣﻦ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺮﮒ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﭘﺴﻨﺪﻡ.» @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ راه علاج از درگاه خداوند چیست‌ ؟ من بسیار از خود و از خدای متعال هستم . آیا راه علاجی برای این بیمار هست؟! ✅پاسخ : به طور حتم و یقین بدانید که اصلاً ناامید نیستید ، چون اگر ناامید بودید ، حتی این سؤال را نیز نمیپرسیدید . همین سؤال و جویایی راه چاره یا علاج ، خود نشان از امیدواری دارد . منتهای مراتب ، وقتی تألم و یا اختلالی در روح ، روان و اعصاب پیدا میشود ، شیاطین نیز فرصت مناسبی برای نفوذ و القای وسوسه‌ پیدا میکنند. 1⃣ناامیدیِ بیجا ، غیر منطقی و خلاف واقعیت ، همان قدر مذموم است که امید بیجا و غیر منطقی مذموم است ، مثل کسی که امید داشته باشد ، روزی از آسمان به جای باران ، طلا ببارد! 2⃣ناامیدی ‌های بیجا ، هم به حَسَبِ شخصِ ناامید و هم به حَسَبِ موضوعات متفاوت است ، اما در ریشه‌ یابی ، میتوان آنها را به طور کلی به دو بخش «عدم شناخت ؛ بالتبع عدم باور» تقسیم نمود. عدم شناخت خدا ، آنگونه که خودش خود را در کتاب هستی و کتاب وحی (قرآن مجید) معرفی کرده است. عدم شناخت "خود" ، استعدادها و توانها؛ عدم شناخت نعمت [موقعیت ، شرایط ، امکانات ، مواهب و ...] که موجب ناشکری میشود و ناشکری نیز عذاب دنیوی و اخروی را به دنبال می‌ آورد. ♦️نکته : "شکر" ، شناخت مُنعم ، نعمت و استفاده‌ ی درست از آن و ضایع نکردن آن میباشد و کمترین حد آن شکرگویی به زبان میباشد. راه چاره: پس با توجه به نکات فوق ، اولین و تنها راه چاره و نجات ، "شناخت" است که مبتنی بر "علم و فکر" میباشد ؛ باید مطالعه نمود ، باید قرآن خواند ، باید آموزه‌ های اهل عصمت (علیهم السلام) را که والاترین معلمان و مربیان هستند فرا گرفت ؛ منتهی همه با تفکر ، تأمل و تعقل. در راستای این شناخت ، ایمان به آن لازم است و باید بدانیم که ایمان ، به قلب "متکبر" وارد نمیشود و نتیجه بگیریم که ناامیدی از رحمت الهی ، که افترای به اوست ، در تکبری (هر چند ناخودآگاه و غیر محسوس) ریشه دارد ، و عارضه ‌ی تکبر نیز با بندگی (عبادت) ریشه کن میشود که سرآمد آن "نماز" میباشد. در همین راستای شناخت و ایمان ، مبارزه‌ ی منفی نیز لازم است ، یعنی همانگونه که ابتدا باید به «لا إله» ایمان آورد تا ایمان به «الا الله» محقق گردد ، و اهل «یکفر بالطاغوت» شویم تا بتوانیم اهل «یؤمن بالله» شویم ، و باید با هوای نفس مبارزه کنیم تا بتوانیم به جای بندگی نفس ، افسار و کنترل آن را در درست بگیریم ... ، باید با حالات روحی و روانی ، یا افسردگی ، یا عادتهای غلط ذهنی و عملی ، یا با خرافات و آنچه که به حکم عقل ، علم و وحی میدانیم درست نیست و غلط است ، مبارزه کنیم. 🔰"ذکر" یعنی همین یادآوری‌ ها . مرتب و مستمر به خودمان یادآور شویم که خداوند سبحان ، رحمان ، رحیم ، غفار ، رازق ، لطیف ، رئوف و محبوب است ؛ پس هیچ جایی برای ناامیدی وجود ندارد ، ضمن آنکه میدانیم ، ناامیدی به او ، افترای به رحمت واسعه‌ ی اوست ، شرک به اوست و همه از شیطان است ، لذا تأکید نمود که اولاً هیچگاه از رحمت من ناامید نشوید ، ثانیاً دو گناه را هرگز نمیبخشم ، یکی شرک به من است و دیگری ناامیدی از رحمت من (که هر دو اهانت و افترای به خداوند سبحان میباشند). 🔰ذکر نعمت نیز لازم و واجب است ، اگر انسان بررسی ، مطالعه و تفکر کند که از چه نعماتی برخوردار شده است ، میبیند که جایی برای ناامیدی وجود ندارد و میتواند از آن نعمتها استفاده‌ ی بهینه ببرد . 🔰فرمود : «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ؛ و اما نعمتهای پروردگارت را بازگو کن ! / الضَحی ، 11» ؛ و باید بدانیم و توجه داشته باشیم که اولاً بازگویی نعمت ، بدون شناخت آن ممکن نیست و ثانیاً بازگویی (مثل تذکر ، نصیحت ، امر به معروف و نهی از منکر و ...) ، باید اول به خود باشد و سپس به دیگران. 🔸آیا علم امروز در روانشناسی ، تعلیم و تربیت ، باور ، اتکا ، امید ، ترس ... و تدبیر در مدیریت آنها ؛ با این همه پیشرفت ، جز بخش کوچکی از علم کلانی که خداوند متعال در قرآن کریم و بالتبع اهل عصمت در آموزه‌ های خود تعلیم داده‌ اند ، دست یافته و میگوید ؟! ———🌻⃟‌———— ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نسیم فقاهت و توحید
#رمان_مسیحا #قسمت_چهاردهم ﷽ ایلیا: به حسینیه که رسیدیم، با میثم رفتیم سراغ نقشه برداری پروژه اما سی
﷽ حورا اتاقم شده بود زندان! میل به غذا نداشتم. ایلیا از وقتی برگشته بود یک جور دیگر شده بود. یکی دو روز هم دانشگاه نیامد. شبیه بچه هایی بود که از مدرسه بیرونشان کرده اند. از بی توجهی هایش خیلی دلگیر بودم. حال و حوصله درس را نداشتم. نرفتم دانشگاه.فکر میکردم پدرم درگیر کارش است و حواسش به من نیست اما همان موقع در باز شد و قامت بلند پدرم  را دیدم.  از جایم بلند شدم. پدر دستی به ریش کوتاه و جوگندمی اش کشید و اتاق بهم ریخته را از نظر گذراند.  نقاب لبخند بر صورتم کشیدم و گفتم: «فکر کردم رفتی بابا» نگاه جدی و خونسرد پدرم بالاتر از شیشه های عینکش قرار گرفت. فقط آرام گفت: «حاضر که شدی بیا پایین برسونمت» دو قدم دنبال پدر که داشت از اتاق بیرون میرفت، آمدم و گفتم: «امروز نمیرم دانشگاه...» و درمقابل چرخش پدر، بلافاصله گفتم: «سرم یکم درد میکنه» پدرم چیزی نگفت و از پله ها پایین رفت. نگرانی و دلشوره هایم  دو برابر شد. نکند چیزی فهمیده باشد!  دنبالش دویدم و گفتم: « شاید یه سر به کتابخونه ات بزنم.» پدر کتش را پوشید و همانطور که  وارد حیاط میشد همین یک جمله را رو به من گفت: «کار خوبی میکنی » نگاه معنادار مادر از کنار تلوزیون توجهم را جلب کرد. اماخودم را به آن راه زدم  و به اتاقم برگشتم. با خودم فکر کردم از همه چیز به سمت خواب فرار کنم. اما خوابم نمی برد. دست بردم سمت کشو و یک قرص سرماخوردگی برداشتم، خواستم قورتش بدهم اما به زبانم چسبید و تلخی اش تمام دهانم را درگیر کرد. قرص را لای دستمال تف کردم. حوصله نداشتم بلند شوم و در را ببندم. دستهای یخ کرده ام را زیر پتو بردم و پتوی نقش برجسته  را روی سرم کشیدم. مدتی بعد  با اخمی عمیق به خوابی عمیقتر رفتم. صحنه های فیلمی که دیده بودم با سرعت گردباد در اطرافم ظاهر و محو میشدند. فریادهایم در گلو خفه مانده بود که ناگهان از برج بلندی به پایین سقوط کردم و با لرزش پاهایم از خواب بیدار شدم. اولین چیزی که وقتی چشم باز کردم دیدم، چشمان خمار و نگران مادرم بودند.  مادر با تعجبی خوف آمیز پرسید: «چی شده؟ چرا اینقدر ناله میکنی؟» دست مادر با خنکای دلنشینی بر پیشانی گرمم  نشست: « هنوزم داغی! حتما تب کردی» مادر این را با نگرانی تمام گفت. بلند شد اما  صدایم او را دوباره نشاند: -نرو مامان +میخوام به دکتر حسینی زنگ بزنم _نه نمیخواد فقط یکم پیشم بمون +بچه شدی؟ _مامان سردمه +بذار برم پتو بیارم _برام آب میاری و یه استامینوفن؟ +هنوز دکتر نشدی نسخه تجویز میکنی برا خودت؟ _فقط میخوام یه خواب راحت و عمیق داشته باشم بدون هیچ کابوسی... +زنگ میزنم دکتر _خیلی خب، نه دکتر نه قرص و شربت...همون دمنوش پونه و آویشن تو... لبخند مادر در نگاهم نقش بست. آن روز تا نزدیکی غروب مادر به سختی ملینا را از اتاقم دور نگهداشت. بعد از چند ساعت استراحت و خوردن چند لیوان دمنوش و یک کاسه سوپ، از تختم پایین آمدم. رفتم  دست و صورتم را شستم . بعد لباسهایم را عوض کردم. وقتی شال قرمزم را روی سرم می انداختم، مادرم از آشپزخانه بیرون آمد و پرسید: «کجا میری؟» نگاهم را در خانه چرخاند و جواب داد: «با آتوسا جای همیشگی... میدون آزادی» یکدفعه ملینا با یک جعبه لاک رنگی  از اتاقش بیرون دوید و گفت: « منم میام» پشت پلکی نازک کردم و گفتم: «کسی تو رو نمی بره بچه» ملینا معترضانه داد زد: «ماماااان» مادر سبدمیوه را روی میز ناهار خوری گذاشت و رو به من گفت: «اگه اونقدر حالت خوبه که میری بیرون خب خواهرتم بِبَر... » کیفم را روی مبل پرت کردم و گفتم: «اصلا نمیرم. میخوام کتاب بخونم» لبخندِ پرکشیده از لبان غنچه ای ملینا و ابروانی که مادر بالاانداخت با آخرین رد پرتوی خورشید، در خانه مان همزمان شد. من خسته و کلافه خواستم  چراغ راهرو را روشن کنم اما انگار چراغ سوخته بود. انتهای راهرو درِ چوبی کتابخانه  را با صدای جیر جیر پیاپی، باز کردم. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @rkhanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا