🔴 رئیس کمیته علمی ستاد استهلال دفتر رهبر انقلاب: خواندن نماز آیات هنگام ماه‌گرفتگی امشب واجب است. ▪️ماه گرفتگی ساعت ۲۳:۰۵ تا ۰۰:۲۲ ادامه دارد.

🔴بازجویی به خاطر یک بیت شعر! 🔹حدود یک ماه و اندی در کمیته مشترک ضدخرابکاری زندانی بودم و قسمت اعظم بازجویی های من هم برمی گشت به شعری که گفته بودم:" باز این دژخیم پلید،از گلستان خلق گلهای تازه چید". بازجوها هم می گفتند: تو منظورت از دژخیم شخص اول مملکته. من گفتم خوب شما این چنین تفسیر می کنید و به من ربطی ندارد. آنها هم تهدید می کردند که به جای یکسال می دهیم ده سال محکومت کنند. 📚 (خاطرات سرکار خانم شهیندخت جعفری). کتاب آن روزهای نامهربان.انتشارات موزه عبرت ایران.ص87 ✅کانال تاریخ پهلوی👇 https://eitaa.com/joinchat/4153737506C363110af5c

۶۴ سال پیش در چنین روزی ؛ ششم آبان ماه ۱۳۳۸، کودکی در محله سرچشمه تهران به دنیا آمد که آرمانش، نابودی اسرائیل شد. تولدت مبارک پدر موشک ایران ... ☫به جمع سربازان گمنام بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/3617980416C11748e2114

. میدونی آدما چرا شغلتو میپرسن؟ چون روشون نمیشه مستقیم بگن چقدر پول داری تا به همون اندازه بهت احترام بذارن.

#اجتماعی 🎥دکتر حسن عباسی: با کرونا می خواستند القای تقابل علم با دین کنند؛ غافل از اینکه مشخص شد علم شان هم کشک بود...! 👈چرا سازندگان واکسن، خودشان واکسن نزدند؟ حسین جعفری: وقتی که حریف مهره اش را چیده ست در بررسی اش منطقه را سنجیده ست تعطیلی کشور و مریضی مردم اینها همه بازی تدارک دیده ست حسین جعفری

💢آب معدنی؟ پدری توی بیمارستان نفس های آخرشو میکشید و سه تا پسرهاش بالای سرش بودند ... رو کرد به پسر اولی و گفت : رستورانها مال تو رو کرد به پسر دومی گفت : هتل ها هم‌ مال تو به پسر آخری هم گفت: عزیزم سوپرمارکتها هم مال تو و از دنیا رفت ... سه تا پسر شروع کردند به گریه و زاری، دکتر که شاهد ماجرا بود گفت : صبر داشته باشید فردا پس فردا سرتون به املاک گرم میشه و داغتون یادتون میره، ولی هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنید و براش فاتحه و خیرات کنین ... پسرا گفتن : چی میگی واسه خودت آقای دکتر ...؟! کدوم ملک ؟! کدوم هتل؟! پدر ما از دار دنیا هیچی نداشت، اون با نیسان آب معدنی میفروخت ، داشت کارهاشو تقسیم میکرد ...!🌺 👳

اگر دوست دارید بدونید داغ فرزند با پدر چه می‌کنه باید بگم که ایشون پدر آرمان هستند:

بیژن بیژنی ، خوشنویس و خواننده

غم هجران : بیژن بیژنی

🚨وب سایت عبری واله🚨 سرهنگ یایر شلم فرمانده حمله به اردوگاه بوریج در غزه به اسارت مقاومت فلسطین درآمد.

🔆زنگ عبرت 👌‏تو برنامه خودمونی دختره جایزه تبلت میخواست اما یه چیز دیگه گیرش اومد‌‌؛ 🙏آقای رجبی گفت به خاطر خانومیت و حجاب ریشه‌دارت تا ده دقیقه دیگه خودم بهت تبلت میدم :) درد و بلای عمو مهران بخوره تو سر بعضی سلبریتی ها ... 🇮🇷کانال‌های نشریه عبرتهای عاشورا 🇵🇸 🌍 @ebratha_ir ایتا 🌍 @ebratha.org سروش

هر کجای دنیا با هنرمندان و سلبریتی‌هایی که امنیت ملی و آرامش اجتماعی رو تهدید کنن شدیدتر برخورد میکنن!!!🤨 📝 پاورقی 📌 شنبه تا چهارشنبه 🕗 ساعت ۱۹:۴۵ 📺 شبکه دو سیما 🔴 پاورقی | @pavaraghi_tv2

پسر بچه فقیری وارد کافی شاپ شد و پشت میز نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن به سراغش رفت. پسر پرسید: بستنی شکلاتی چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت. پسرک پول خردهایش را شمرد بعد پرسید بستی معمولی چند است؟ خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پرشده بود و عده نیز بیرون کافی شاپ منتظر بودن با بی حوصلگی گفت :35 سنت پسر گفت برای من بستنی معمولی بیاورید. خدمتکار بی حوصله یک بستنی از ته مانده های بستنی های دیگران آورد و صورت حساب را به پسرک دادو رفت، پسر بستنی را تمام کرد صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق پرداخت کرد و رفت.. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت گریه اش گرفت ،پسر بچه درروی میز در کنار بشقاب خالی 15سنت انعام گذاشته بود در صورتی که میتوانست بستنی شکلاتی بخرد. 🔻شکسپیر چه زیبا میگوید: بعضی بزرگ زاده می شوند، برخی بزرگی را بدست می آورند، و بعضی بزرگی را بدون اینکه بخواهند با خود دارند #حکایت

هر صبح چاک پیرهنی تازه می‌کند یارب به دست‌کیست‌گریبان آفتاب #بیدل_دهلوی

شاعر گرامی آقای احمد بابایی

ژاک آتالی یهودی : چگونه ما بیماری را شایع میکنیم ⁉️ 👆چه کسانی باور میکنند و به مسلخ میروند؟!⁉️

حسین خواجه امیری

‌ 💢انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود. هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد. وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد. ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن برهند. آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت. در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.»🌺 👳 @mollanasreddin 👳

خیلی عالی عالی عالی عالی حتما نگاه کنید خیلی عالی

🔴پاسخ جالب جواد قارایی به کسی که گفته بود شما در حیطه کار خودتان پست بگذارد. #درود_به_شرفت 🇮🇷کانال‌های نشریه عبرتهای عاشورا 🇵🇸 🌍 @ebratha_ir ایتا 🌍 @ebratha.org سروش