eitaa logo
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
1.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
200 ویدیو
4 فایل
𝓼 💫﷽💫 {وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ باڪدامین اشڪ میشود ردپای تو راازمیان دل پاڪ ڪرد.. جمعه ها پارت نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_179 ولی قصد داشتم سر به سرش بزارم. ابرویی بال
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 شونه ای بالا انداختم و گفتم _نظرم عوض شد. باشه ای گفت. با صدا کردن های مری که مخاطبش آترین بود، چرخید سمتش. مری خودش رو چسبوند به آترین گفت _الان کجا میخوای بری آترین؟ آترین دست گذاشت دو طرف بازوی مری و کمی از خودش جدا کرد. گفت _میریم خرید برای تابان. با این حرفش مری ابرویی بالا انداخت و با حرص گفت _خودش نمیتونه بره؟ من با تو کار خصوصی دارم. اترین دستاش رو توی جیبش فرو برد _اگه هم میخواست تنها بره من نمیذاشتم. کار خصوصیت رو همین الان هم میتونی بهم بگی. پنج دقیقه وقت داریم. با این حرف آترین پوزخندی به مری زدم که پشت چشمی برام نازک کرد و گفت _منظور من خصوصی خصوصی بود. اینجا یه نفر هست به این نمیگن خصوصی. آترین با این حرف مری به من نگاه کرد. فکر کردم الان به من میگه برو اونور ولی اینطور نشد... در عوضش دست انداخت دور کمرم و گفت _تابان مشکلی نداره. اون همه چیز زندگی من رو میدونه. پس جلوش بگو، مطمعن باش به کسی نمیگه. با این حرف آترین ذوق زده بهش نگاه کردم که لبخندی زد و منتظر به مری نگاه کرد. بلاخره مری بعد از کمی مکث گفت _نه مرسی ترجیح میدم وقتی تنها بودیم باهم حرف بزنیم خداحافظ... بعد از حرفش بدون اینکه اجازه بده آترین چیزی بگه رفت. آترین متعجب گفت _چرا اینجوری کرد؟ با نیشخند گفتم _چون حسودیش شد. خواست چیزی بگه که برایان . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸