🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_180 شونه ای بالا انداختم و گفتم _نظرم عوض شد.
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#مــاه_تــابــانــم_بــاش
#پارت_181
خواست چیزی بگه که برایان گفت
_من الان وقتم ازاده میخواید بریم گیتار بگیریم؟
با این حرفش با خوشحالی گفتم
_واقعاااااااا؟
با خنده سری تکون داد که ملتمس به آترین نگاه کردم.
گفت
_خیلی خب بابا بریم قیافه ات رو اینجوری نکن برای من...
برایان با خنده گفت
_وای تابان دمت گرم. فکر نمیکردم آترین جلوی کسی کم بیاره...
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم
_برایان خان من هر کسی نیستم.
من میتونم خیلی راحت همه رو به زانو در بیارم چی فکر کردی با خودت؟
ایندفعه دیگه برایان قهقه زد و بین خنده اش گفت
_بله درست می فرمائید بانو...
با این حرفش حرصی نگاهی به آترین کردم که اونم داشت میخندید.
ابرویی بالا انداختم و گفتم
_کتک دوست دارین؟
آترین نوچ نوچی کرد و دست گذاشت پشت کمرم
در حالی که هولم میداد سمت در خروجی گفت
_نه اصلا لطفا عصبانی نشید و راه بیوفتید دیر میشه...
رفتیم سمت در خروجی و ازش خارج شدیم. سوار ماشین شدم که دیدم برایان نمیاد.
آترین شیشه رو کشید پایین رو به برایانی که بیرون ماشین وایستاده بود گفت
_چرا سوار نمیشی؟
برایان نگاهی بهمون کرد
_بخاطر اینکه ماشین آوردم.
شما برید منم با ماشین خودم میام.
آترین اهانی گفت
_خیلی خب پس ما میریم تو پشت سرمون بیا...
برایان رفت سوار ماشینش شد.
آترین هم اروم راه افتاد و وقتی برایان پشت سرمون رسید گاز داد.
زودتر از اونچه که فکرشو بکنیم رسیدیم به بازار.
آترین منو یه جای پیاده کرد و گفت . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸