eitaa logo
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
1.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
200 ویدیو
4 فایل
𝓼 💫﷽💫 {وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ باڪدامین اشڪ میشود ردپای تو راازمیان دل پاڪ ڪرد.. جمعه ها پارت نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_180 شونه ای بالا انداختم و گفتم _نظرم عوض شد.
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 خواست چیزی بگه که برایان گفت _من الان وقتم ازاده میخواید بریم گیتار بگیریم؟ با این حرفش با خوشحالی گفتم _واقعاااااااا؟ با خنده سری تکون داد که ملتمس به آترین نگاه کردم. گفت _خیلی خب بابا بریم قیافه ات رو اینجوری نکن برای من... برایان با خنده گفت _وای تابان دمت گرم. فکر نمیکردم آترین جلوی کسی کم بیاره... چشم غره ای بهش رفتم و گفتم _برایان خان من هر کسی نیستم. من میتونم خیلی راحت همه رو به زانو در بیارم چی فکر کردی با خودت؟ ایندفعه دیگه برایان قهقه زد و بین خنده اش گفت _بله درست می فرمائید بانو... با این حرفش حرصی نگاهی به آترین کردم که اونم داشت میخندید. ابرویی بالا انداختم و گفتم _کتک دوست دارین؟ آترین نوچ نوچی کرد و دست گذاشت پشت کمرم در حالی که هولم میداد سمت در خروجی گفت _نه اصلا لطفا عصبانی نشید و راه بیوفتید دیر میشه... رفتیم سمت در خروجی و ازش خارج شدیم. سوار ماشین شدم که دیدم برایان نمیاد. آترین شیشه رو کشید پایین رو به برایانی که بیرون ماشین وایستاده بود گفت _چرا سوار نمیشی؟ برایان نگاهی بهمون کرد _بخاطر اینکه ماشین آوردم. شما برید منم با ماشین خودم میام. آترین اهانی گفت _خیلی خب پس ما میریم تو پشت سرمون بیا... برایان رفت سوار ماشینش شد. آترین هم اروم راه افتاد و وقتی برایان پشت سرمون رسید گاز داد. زودتر از اونچه که فکرشو بکنیم رسیدیم به بازار. آترین منو یه جای پیاده کرد و گفت . . . 🌸 🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸