☘🍃☘🍃☘🍃☘🍃☘
🍃☘🍃☘ ☘🍃☘🍃
☘🍃☘ ☘🍃☘
🍃☘ سلام ☘🍃
☘ ☘
☘ خدایا؛ ☘
🍃 امروز را با عشق تو 🍃
☘ آغاز میڪنم ☘
🍃 بخشندگے از توست 🍃
☘ عشق در وجود توست ☘
🍃قدرت در دستانِ توست... 🍃
☘عشق را در وجود ما قرار ده☘
🍃 تا مهربان باشیم 🍃
🌻 صبحتون بخیرو شادی 🌻
❤️ @roman222 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شما وقتی حالتون بده چیکار میکنین؟!
سر بر شانه خدا بگذار تا
قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه
از بهشت به رقص آیی
قصه عشق ، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید
مهم نیست .
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن .
فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست...
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_177 سریع گفتم _یه چند دقیقه دیگه حاضر میشم.
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#مــاه_تــابــانــم_بــاش
#پارت_178
با دیدن مری که به ماشین تکیه داده و برایان که کنارش ایستاده بود، نفس عمیقی کشیدم.
خداروشکر کردم که برایان هست وگرنه کنار این دختره دیوونه میشدم.
با آترین از ماشین پیاده شدیم که برایان نیشخندی زد و گفت
_به مادمازل... راه گم کردید.
به به آقای جنتلمن چه عجب از اینورا؟
با خنده رفتیم سمتش. باهاش سلام و احوال پرسی کردیم و بعد از کمی صحبت کردن آترین گفت
_خیلی خب... بهتره بریم تو، سریع تر کارمون رو انجام بدیم.
با این حرفش همه راه افتادیم سمت دری که اونجا بود.
با وارد شدنم یه سالن بزرگ پیش روم قرار گرفت. ابرویی بالا انداختم.
آترین دستش رو پشت کمرم گذاشت و گفت
_بیا تابان از این طرف.
منو با خودش کشوند سمت اتاقی.
کلی دم و دستگاه موسیقی توی اتاق بود.
ذوق زده به گیتاری زل زدم که اون گوشه بود.
بی توجه به بقیه، آروم رفتم سمتش و دستی روش کشیدم که صداش بلند شد.
خنده ی ریزی کردم که آترین کنار گوشم در حالی که نفساش رو خالی میکرد گفت
_معلومه خیلی دوست داریا.
سرم رو چرخوندم و آروم گفتم
_از بچگی آرزو داشتم گیتار داشته باشم و یاد بگیرم ولی خب چون بابام این اجازه رو نداد آرزوش تا الان به دلم موند.
با این حرفم اخماش رفت تو هم.
دستشو باز پشت کمرم گذاشت و آروم بالا و پایین کرد.
_پس الان که داری به آرزوی داشتن گیتار نزدیک میشی، باید حسابی حواستو بدی و تلاش کنی تا بتونی گیتار زن ماهر و خوبی بشی.
سری تکون دادم که برایان داد زد
_آهای! شما دوتا چی جیک جیک میکنید؟ میدونید چه کار زشتی هست که وقتی کنار دوتا بزرگوار هستید آروم باهم حرف بزنید؟
با این حرفش از آترین فاصله گرفتم و سوالی گفتم
_کدوم دوتا بزرگوار؟
حالا میدونستم منظورش خودش و مری هستش ولی . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹درود و صد سلام به امروز خوش آمدید
🗓 به یکشنبه خوش آمدید
☀️ ۲۸ شهریور ۱۴۰۰ خورشيدی
🎄 ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۱
🌙 ۱۲ صفر ۱۴۴۳ قمری
🌼به نام خداوند بخشنده مهربـان
🌸به نام او که رحمان و رحیم است
🌼به احسـان عـادت و خُلقِ کـرم است
🌸سلام صبح زیـباتون بـخیـر
🌼دلتون سرشار از عشق و صفا و صمیمیت
🌷روز زیباتون غرق در عطر گلهای زیبا🌷
─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
🎈 𝐉𝐨𝐢𝐧 :
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_178 با دیدن مری که به ماشین تکیه داده و برایا
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#مــاه_تــابــانــم_بــاش
#پارت_179
ولی قصد داشتم سر به سرش بزارم.
ابرویی بالا انداخت و گفت
_یعنی میخوای بگی نمیببینی؟
با این حرفش الکی به دور و ور نگاه کردم و بیخیال گفتم
_اصلا نمیبینمشون.
اگه منظورت خودتی که نهایتا با ارفاق میتونم بگم نیمچه بزرگواری حسابت کنن.
ولی متاسفانه اون دومی رو نمیبینم...
با این حرفم ابرویی بالا انداخت و شیطون گفت
_که اینطور...
منم با خنده سر تکون دادم که آترین جدی گفت
_خیلی خب بسه بریم سرکارمون.
بعد از حرفش رفت پشت میزی نشست.
همه با هم به سمتش حرکت کردیم.
من پشت سرش ایستادم که گفت
_برایان تو میتونی توی گیتار زنی کمک کنی دیگه نه؟
برایان آره ای گفت
_فقط باید وقتمو هماهنگ کنم باهاتون.
آترین باشه ای گفت.
مری
_منم همون پیانو رو بزنم؟
آترین با این حرفش سر بلند کرد و با کمی فکر گفت
_آره نمیخوام زیاد افراد جدید بیارم.
برای راحتی کارم از شماها استفاده میکنم.
بقیه چیزا هم با اسپانسر هست که خودش اوکی میکنه...
حالا بیاید کمی تمرین کنیم بعدش بریم.
ازشون فاصله گرفتم و روی صندلی رو به روشون نشستم.
مشتاق بهشون نگاه کردم.
میخواستم ببینم چیکار میکنن...
آترین داشت یه سری توضیحات بهشون میداد.
بعد از تموم کردن صحبتش و توضیحاتش شروع کرد به زدن گیتار.
آترین خیلی قشنگ میزد ولی هنوز کار داشت تا هر سه با هماهنگ بشن...
کمی تمرین کردن و بلاخره بعد از یک ساعت و خورده ای کارشون تموم شد.
آترین اومد سمتم و سوییچ رو گرفت جلوم.
با تعجب گفتم
_چیکارش کنم؟
سوییچ رو داخل دستم گذاشت و گفت
_برو تو ماشین تا من بیام...
باشه ای گفتم و خواستم برم که دیدم مری با ناز داره میره سمت آترین.
ترجیح دادم همونجا بمونم برای همین رو به آترین گفتم
_منتظر میمونم باهم بریم...
مشکوک زل زد بهم و گفت
_الان گفتی باشه که!
شونه ای بالا انداختم . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
نگران حرف مردم نباش
خدا پرونده ای را که
مردم مینویسند نمی خواند.
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
- امشب دیگه باید رخت سیاهو از تنت در بیاری ماهور!! خوبیت نداره زن حامله بعد چهلم شوهرش هنوز سیاه پوش باشه
- میشه یه طوری حرف بزنید که من هم متوجه بشم دایی جان؟
- می خوام که بیوه پسرم بشه زن حامی!
نگاهم رو طرف حامی که کنار دست حاج بابا نشسته بود، سوق دادم و تیز بهش خیره شدم. اون هم انگار دست کمی از من نداشت و با تشر از پشت میز بلندشد، طوری که صندلی به عقب افتاد و با صدای بلندی گفت:
- واسه خودت می بری و می دوزی حاجی؟ چی توی من دیدی که بیام بیوه داداشمو عقد کنم؟ من وماهک خواهرماهورعاشق هم هستیدشمامیگدبروخواهرماهک روبگیر؟؟؟ بابا، نزارید اتفاقی که خوش ندارم بیوفته این قائله رو هر چه سریع تر خاتمه بدید.
- منم دارم ختمش می کنم، حرفمم زدم! یا ماهور رو همین فردا عقدش می کنیی یا قید من و این خانواده وهر چی که قرار بود بهت برسه رو می زنی!من حرفم رو زدم حامی، تصمیم با خودته. یا ماهور یا لگد زدن به بختت..
https://eitaa.com/joinchat/2417229931C6a919b2a13
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به طلوع زندگی
سلام به دوستان گلم🌹
صبحتون بخیر و خوشی
سفره ها تون پر برکت
الهی امروز پر باشه از لبخندهای شیرین
الهی کـه تو کارتون موفـق
تو زندگیتون خوشبخت و
پیش خدا عزیـز باشیـد
دنیای فیلـــــــــــــــم👇👇👇
@Cinamatv
🌝 مــ🌙ــاه تـابـانمــ باش 🌝
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸🌝🌸 🌸🌝🌸 🌸 #مــاه_تــابــانــم_بــاش #پارت_179 ولی قصد داشتم سر به سرش بزارم. ابرویی بال
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#مــاه_تــابــانــم_بــاش
#پارت_180
شونه ای بالا انداختم و گفتم
_نظرم عوض شد.
باشه ای گفت.
با صدا کردن های مری که مخاطبش آترین بود، چرخید سمتش.
مری خودش رو چسبوند به آترین گفت
_الان کجا میخوای بری آترین؟
آترین دست گذاشت دو طرف بازوی مری و کمی از خودش جدا کرد.
گفت
_میریم خرید برای تابان.
با این حرفش مری ابرویی بالا انداخت و با حرص گفت
_خودش نمیتونه بره؟ من با تو کار خصوصی دارم.
اترین دستاش رو توی جیبش فرو برد
_اگه هم میخواست تنها بره من نمیذاشتم.
کار خصوصیت رو همین الان هم میتونی بهم بگی.
پنج دقیقه وقت داریم.
با این حرف آترین پوزخندی به مری زدم که پشت چشمی برام نازک کرد و گفت
_منظور من خصوصی خصوصی بود.
اینجا یه نفر هست به این نمیگن خصوصی.
آترین با این حرف مری به من نگاه کرد.
فکر کردم الان به من میگه برو اونور ولی اینطور نشد...
در عوضش دست انداخت دور کمرم و گفت
_تابان مشکلی نداره.
اون همه چیز زندگی من رو میدونه.
پس جلوش بگو، مطمعن باش به کسی نمیگه.
با این حرف آترین ذوق زده بهش نگاه کردم که لبخندی زد و منتظر به مری نگاه کرد.
بلاخره مری بعد از کمی مکث گفت
_نه مرسی ترجیح میدم وقتی تنها بودیم باهم حرف بزنیم خداحافظ...
بعد از حرفش بدون اینکه اجازه بده آترین چیزی بگه رفت.
آترین متعجب گفت
_چرا اینجوری کرد؟
با نیشخند گفتم
_چون حسودیش شد.
خواست چیزی بگه که برایان . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
️مراقب «دانشِ اشتباه» باشید ؛
بسیار از «نادانی» بدتر است !
جرج برنارد شاو......♚
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
🕊وقتی از رفیقت خبری نیست
خوشحال باش
چون حتما
حالش خوبه
و همه چیزش رو به راه است
که از یادش رفتی...🌺
🕊 انیشتین🕊
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️
چنان زندگی را سخت گرفته ایم ؛
گویی قرار است سالها باشیم !!
کاش یاد بگیریم
رهاکنیم ...
بگذریم ...
✅✅رها شویم...
✅به جملات زیبا بپیوندید👇
🆔:
❤️ @rooman222 ❤️