eitaa logo
•°•°ره‍‌ رو ع‍‌ش‍‌ق‍‌°•°•°
1هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
13 فایل
عضوشوچون عضوشدنت کانال روقشنگترمیکنه🙃 کپی وایده برداری ازرمان ممنوع حتی ازاسم رمان❌ کپی ازمطالب حلال به شرط صلوات برای ظهورآقا✔ غیراز مطالبی که کپی ممنوع و حرام❌ زده شده⭕ لینک ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 زاپاس کانال @romanmfm
مشاهده در ایتا
دانلود
رفقا شبتون بخیر باید خدمتتون عرض کنم که متاسفانه مشکلی برای بنده پیش اومده. فردا ظهر که پارت رو دادم،احتمالا نتونم دیگه پارت بدم تا چند روز چند روز معلوم نیست شاید دوروز ،شاید یه هفته سعی میکنم خیلی زود برگردم . خوشحال میشم لف ندید و همراهم بمونید تا برگردم و پر قدرت ادامه بدم.
به عنوان آخرین فعالیت برای این چند روز چند تا کلیپ که ساخت خودمه میزارم🙂
سلیمانی فقط یک فرد نیست یک تفکر است یک اعتقاد است درختی است که از لحظه ای که خون سردار سلیمانی آن را آبیاری کرد در حال رشد و ریشه دواندن در جهان است به وقت عاشقی:) ۱:۲۰
ینی میشه بازم بیام..:) 🥺
قربون حرمت برم آقاجان🥺💔
هر چقدر این عکسا را میبینم بیشتر آتیش میگیرم 😭🥺💔
﷽ ═آغـ ـوـش اܩن بـراבر2═ نورا: در خونه رو که زدم انگار منتظرم بودن.وارد شدم که در توسط آقاجون باز شد و اقا محمد و اقا داوود و اقا کیان و اقا محسن هم پشتشون نمایان شدن. انگار دیگه جون از پاهام خارج شد که همونجا لب حوض افتادم .همه سریع به طرفم دویدن.با گریه از اقا محمد میخواستم کمکم کنه. نورا: اقا محمد تورو خدا یه کاری کنید.حامد نیست😭تقصیر منه .اگه من اونجور رفتار نمیکردم و میزاشتم حرف بزنه و توضیح بده اینجوری نمیشد. محمد : نورا خانم لطفا توضیح بدید چیشده.اصلا سر چی با حامد بحث کردید ؟ رسول : به زور از جام بلند شدم و دم در ورودی ایستادم.دستم به چهارچوب در بود و منتظر نگاهم به نورا خانم. نورا : حامد که رفت دم مغازه یه پیام برام اومد.از یه شماره ناشناس بود .بازش کردم .یه عکس بود .بازش که کردم .. محمد: نورا خانم دیگه نتونست ادامه بده .لب زدم:ادامه بدید .لطفا بگید . نورا: دیدم یه عکس هست که حامد توی جمع دخترونه نشسته و داره می‌خنده😭 وقتی برگشت باهم بحث کردیم .یکم دنبالم اومد اما من تاکسی گرفتم.وسطای راه پشیمون شدم. به راننده گفتم برگرده.وقتی برگشتم هیچ اثری از حامد نبود .فقط گوشیش روی زمین افتاده بود و صفحه اش شکسته بود. رسول : با شنیدن حرف نورا خانم حس کردم از یه پرتگاه بلند پایین افتادم..آروم به در تکیه زدم و سر خوردم و نشستم . من میمیرم اگر حامد چیزیش شده باشه.من بدون حامد دیگه نمیتونم.خدایا این چه سرنوشتیه. نورا خانم داشت گریه میکرد .داوود و کیان بهت زده داشتن نگاه میکردن.اقاجون دستش رو به لب حوض گرفت و نشست.نورا خانم دستاش رو روی زمین گذاشت و همونطور که سرش پایین بود و خم شده بود اشک میریخت و هی میگفت تقصیر منه.اما من در بین همه ی این اتفاقات ذهنم کشیده شد به طرف دیگه ای.لحظه ای که حامد و تورا خانم با لبخند انگشتر رو توی دستشون کرده بودن.لبخند عمیق حامد تنها دلخوشی من برای زندگی شده بود . محمد :نورا خانم لطفا گوشیتون رو بدید به من . نورا: دستم رو توی کیف کردم و گوشی رو بیرون آوردم و به اقا محمد دادم. محمد: گوشی رو گرفتم و وارد اون صفحه شدم.شماره رو برای علی فرستادم و زنگ زدم بهش. (محتوای تماس بین محمد و علی ) علی سایبری:جانم اقا محمد: علی سریع این شماره ای که برات فرستادم رو ردیابی کن. علی سایبری :یه لحظه صبر کنید لطفا محمد:زود باش علی علی سایبری:آقا سیمکارت سوخته. محمد : نه 😤نباید اینطور میشد علی سایبری:آقا محمد چیزی شده؟ محمد : بعدا حرف میزنیم. محمد : تلفن رو قطع کردم. همون موقع صدای تلفنم بلند شد.واردش شدم .از شماره ناشناس بود .بازش کردم .نوشته بود(اگه دنبال منی باید بگم که دستت به من نمیرسه.اگر هم دنبال نیروت هستی باید بگم به اونم دست پیدا نمیکنی مگر اینکه کسی رو که میگم آزاد کنی تا نیروت رو بدم.در غیر این صورت باید آرزوی شنیدن صداش رو با خودت به گور ببری) محمد :اخمام توی هم رفت.لعنتی‌ لعنتی 😤 رو به محسن گفتم :محسن بیا . به طرفم که اومد گوشی رو به طرفش گرفتم تا خودش بخونه. محسن:ا...الان باید چیکار کنیم؟ محمد جون حامد در خطره محمد : میدونم محسن اما نمیتونم کسی رو آزاد کنم. محسن :محمد یه نگاه به زنش بکن.این دختر داره تلف میشه .محمد باید یه کاری کنیم نمیشه که حامد رو به حال خودش رها کنیم .پس زنش چی؟پس پدرش چی؟محمد فراموش کردی رسول امیدش به حامده؟ محمد: شما اینجا بمونید .باید مراقب خانواده اش باشیم.احتمال داره بخوان به خانواده اش نزدیک بشن. محسن:باشه محمد: به طرف نورا خانم حرکت کردم‌. سرم رو پایین انداختم و لب زدم:نورا خانم . نورا: سرم رو بلند کردم و گفتم:خبری شد ؟حامد کجاس اقا محمد ؟ محمد : پیداش میکنم .فقط باید یه چیزی بهتون بگم . نورا:چ..چی؟ محمد:اون عکس فتوشاپ بوده.حامد اهل این کارا نبوده. اون توسط سوژه شناسایی شده .اوناهم چون میخواستن زندگیش رو خراب کنن این کار رو انجام دادن .شما که باور نکردید ؟ نورا :اولش چرا اما اگه تا آخر باور داشتم بر نمیگشتم .به پاک بودنش اطمینان پیدا کردم که برگشتم. برگشتم ازش عذر خواهی کنم.برگشتم ازش بخوام خودش برام توضیح بده .اما ...اما نبود 😭 محمد : لطفا آروم باشید .من میرم پیداش میکنم. نورا: اقا محمد تو رو خدا حامد رو بهم برگردونید 🥺 محمد :قول میدم پیداش میکنم. رسول:نگاهم گره خورد به چشمای اقا محمد. امید داشتم به خدا که حامد رو سالم بهم بر میگردونه.من امید داشتم بهش.امید داشتم به اقا محمد .به چشمای مسممی که داشت موقع قول دادن به نورا خانم. میدونستم احتمالا حامد گرفتار شده اما امید داشتم به بچه ها . ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ پ.ن.به روی آینه ی پُر غبار من بنویس: بدون عشق جهان جای زندگانی نیست . .♥️ https://eitaa.com/romanFms
https://harfeto.timefriend.net/17098941770514 ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ لینک ناشناس جهت ارسال نظرات زیباتون در مورد رمان 😊
این قسمت سوسک بالدار🤦‍♀🪳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بریم فعالیت کنیم❤️