جاه و سوم:
که بعد جداییبری هر غلطی دلت میخوادو بکنی!)انقدر از این حرفش شوکه شدمکه هیچی نتونستمبگم.مگه چه غلطی کرده بودم؟!اصلا چه غلطی داشتمبکنم؟!اصلا من و غلط؟!با حرص گفتم:_(منو با خودت مقایسه نکن!وا کن درو زود باش!)انگار بهش برخورد این طوری حرف زدنم.باحرص عین خودمگفت:_(تو قبلش زر بزنبگو پیش کی مونده بودی اینمدتو!)اومد سمتم و خواست دستمو بگیره که داد زدم:_(به من دست نزن!عوضی!وا کن درو!وا کن!)من داد وبیداد کردم و اون سعی میکرد آروممکنه.میگفت حرفبزنیم بعد هرجا خواستی برو.اما گوشم بدهکار نبود.به چهارمین دادمنکشیده با مشت های محکمی که کوبیده شد به در و پشت بندش صدای داد فرزاد انگار آب جوش خالی کردم روی سرم.تا مغزم جلز و ولز کرد:_(نرگس!نرگس!هوی بی شرف وا کن درو!)لعنت به من!چرا یادمرفت فرزاد دم در منتظر بود؟!پارسا انگار باورنمیکرد چیزایی که میشنید رو.با تعجبنگاهم کرد.نمیدونم چه شکلی شده بود قیافمکه مدارکمرو محکمکوبید تو صورتم و رفت سمت در.مغزم آژیرکشید.الانبود که دعوا شه بینشون.تا پارسا درو وا کرد بیخیال مدارکولو رویزمین دویدمسمت در.پارسا به محض وا کردن در چنان فرزادو هول داد که کممونده بود بیفته.صدای عربده ی پارسا تنمو لرزوند:_(نشونتمیدم الانکیبی شرفه کثافت!)و مشت بود که کوبید تو صورت فرزاد.صدای جیغمبلند شد:_(پارسا نزن!)فرزادم انگار بهش برخورد کتک خوردن که اونممقابله به مثل کرد.هرچی داد و بیداد کردمفایده نداشت.پس خودم رو انداختمبین پارسا و فرزاد تا شاید مانع دعواشون بشم.اصلا معلوممنبود چرا و سرچی دارن دعوامیکنن.پارسا واسش خط و نشون میکشید و فرزاد از خودش دفاعمیکرد.وقتی دیدم هیچکدومول کن نیستن زدمزیرگریه و به فرزاد التماس کردمبریم.عقب کشید وبا حرص انگشتی واسه پارسا تکون داد:_(کار منبا تو تموم نشد!)بعد همبه مناشاره کرد:_(راه بیفت!)دنبالش دویدم که پارسا دستموگرفت:_(توهیچجا نمیری!)دستمو از دستش درآوردم و داد زدم:_(به تو ربطی نداره!)فرزاد عینشیر زخمی وایساده بود و هرآنمنتظر بود حمله کنه.پارسا دوباره دستموگرفت و از بین دندونای بهمچفت شده اش غرید:_(هنوز زنمنی!هنوز زنمنی و با این بی شرف میای تو خونه ام؟!)پاکقاطی کرده بود.به التماس افتادم:_(تورو خدا ول کن دستمو برم!)جدیگفت:_(هیچ جا نمیری!میمونی همینجا!)
#رمانسرا
قسمت صد و پنجاه و چهارم:
میدونستم اگه بیشتر اصرار کنم باز دعواشون میشه.رو کردمبه سمت فرزاد:_(فرزاد تو برو!منخودمبرمیگردم!)پارسا چنان فشاری به دستم داد که با صدای بلندی گفتم آخ!فرزاد همونجا وایساده بود و تکوننمیخورد.داد زدم:_(برو دیگه!)نگاهی به من و پارسا کرد و رفت.بعد رفتنش پارسا دستمو ول کرد.رفت درو بست و قفل کرد و نشست رویکاناپه.از جیبش پاکت سیگاری درآورد و روشن کرد و تو سکوت کشید.چرا مندقت نکرده بودمبه حال وروزش؟!ریشاش بلندتر شده بود و موهاش عین همیشه مرتب نبود.لباساش هم همینطور.باورمنمیشد اصلا اینی که نشسته روی کاناپه پارسا باشه.سیگارمیکشید؟!انقدر بهمریخته و نامرتب بود؟!وایسادم تا سیگارشو بکشه.وقتی تموم شد داد زدم:_(سیگارتم کشیدی وا کن درو میخوامبرم!)انقدر آرومبودنش روی اعصابم بود.انگار نه انگار کمیپیش اون همه اتفاق افتاده بود.سیگاردومش رو روشنکرد و با صدای آرومیگفت:_(بیا بشین!)حرصی از این همه آرومبودنش جیغ زدم:_(چیچیو بیا بشینمیگم درو وا کن!)اونبود که داد زد:_(بیا بشینگفتم!)نتونستممخالفت کنم.دورمثل اینکه دور پارسا بود.رفتم و رویکاناپه با فاصله نشستم.سربلندکرد ونگاهم کرد.یکی دو دقیقه بی حرف فقط به صورت اخموی من نگاه کرد و بعد گفت:_(تویی که به من انگ خیانتکار میزنی بگو ببینم اینپسره کی بود!من خیانتکارم یا تو؟!)بیشتر از اینکه موقع گفتن این حرفا عصبانیباشه ناراحت بود.وقتی این حرفو شنیدم دیوونه شدم.کاراش کم بود حالا مهر خیانتم روی پیشونیم میزد.از جا پرید و جیغ و داد کردم:_(خجالت نمیکشی؟!من خیانتکارم؟!میخوای گناه خودتو با تهمت زدن به منبشور...!)عصبانی ازجاش بلند شد و وایساد رو به روم:_(داد و بیداد نکن الکی!توضیح بده!کیه اینپسره ی بی شرف ها؟!کیه که چند وقته مدام باهاش میری این ور اون ور!کیه که دستشو گرفتی آوردیش تو خونه ی من!کیه که بهت جسارت جدا شدن از منو داده؟!)ماتمبرد.پارسا چیداشتمیگفت؟!وقتی نگاهمو دید پوزخندی زد:_(آره فکرکردی عینکبکسرمو کردمزیربرف آره؟!فکرکردی خبرنداشتم من تا میرفتمسرکار تو میرفتی بیرون و شب برمیگشتی خونه نه؟!قبل اینکه منو مقصر کنی خودت توضیح بده ببینمکیه اینپسره که انقدر وقتتو باهاش میگذرونی؟!)چی باید میگفتم؟!میگفتمپسرداییمه؟!میگفتممنبچه ی واقعی پدر و مادرمنیستم؟!ساکت شدم.پارسا که سکوتمو دید آرومترشد
#رمانسرا_گل_نرگس
قسمت صد و پنجاه و پنجم:
:_(زنگ زدم مامان بابات بیان اینجا تکلیفمونو مشخص کنن!باشه من یه اش