eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
8.1هزار دنبال‌کننده
313 عکس
238 ویدیو
50 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
ان بعد از پدرش واسش چیزی کم نذاشتم نمیتونم همینجوری دخترم و به شما بدم ! خیلی راحت متوجه منظور عمو شد زن خان گفت : بله درست میگین ماهم گفتیم چیزی کم نمیذاریم ،زمین هایی که روشون کار میکنین واسه خودتون . برق شادی توی چشمای عمو مشخص بود که قبولشه ، پاشدم که نارضایتیم رو اعلام کنم که عمو با اخم گفت بشین و ساکتم کرد. زن خان گفت برید و صحبتاتون و کنین و خبرمون کنین : عمو گفت ما قبولمونه ! زن خان گفت مبارکه واسه بقیه ی کارها میفرستم سراغتون فقط دخترتون و زود آماده کنین ما عجله داریم ما عروسمون رو زود میخایم ! ازین‌ همه عجله ی عموم ناراحت شدم حتی اجازه نداد مادرم صحبت کنه و نظر مادرمو پارت نهم زن خان رفت عمو و مامان رفتن تا بدرقه ش کنن توی فکر رفتم یعنی قرار چی به سر زندگیم بیاد مطمئنم بعد از من که برم عمو دوباره آزار و اذیت مامان و شروع میکنه و زن عمو بدتر که دل خوشی از مامان نداشت ! توی فکر بودم که مامان اومد داخل _ستاره مامان دیدی که عموت حتی نظر من و نپرسید دخترم بگو بینم نظرت چیه اگه نظرت منفیه برت میدارم و ازینجا با هم میریم هیشکی هم نمیتونه جلومون و بگیره . میدونستم مامان داره بخاطر من این حرفا رو میزنه و دلش نمیاد فراری بشیم ، فقط من که نبودم رضا بود علی بود تازه مامانم فوق العاده سعید و دوس داشت ، -مامان اگه قبول نکنم چه اتفاقی میفته ؟ _ستاره من همیشه کنارتم در هر صورت هر اتفاقی که بیفته مگه من یه دختر بیشتر دارم محکم مامانمو بغل کردم میدونستم اگه قبول نکنم خان هممون حتی از خونه ی خودمون بیرون میکنه اما نمیتونستم با دلی که واسه سعید میتپه برم و زن کسی دیگه بشم اونم زن رسمی نه ،زن صیغه یی ،انقد توی بغل مامانم موندم که خوابم برد وقتی بیدار شدم شب بود مامان کنارم بود _بیدار شدی ستاره ؟ +مامان من نمیتونم به کسی دیگه فکر کنم مامان من دلم پیش سعید _فکر کردی یه مادر متوجه رفتار بچه ش نمیشه من از اولشم میدونستم ولی میدونی که زن عموت چقدر با ما بد شده به نظرت میذاره با سعید ازدواج کنی ؟ تصمیم گرفتم که زن پسر خان بشم تا خانوادمم آرامش داشته باشن +مامان من زن پسر خان میشم ولی تا بعد از عقد نمیخام ببینمش تنها شرط ازدواج هم همینه -ستاره از تصمیمت مطمئنی ؟ +اره مامان این شد که من تصمیمی گرفتم ولی مگه میشد سعید و فراموش کنم سعید و علی از هیچی خبر نداشتن انگاری عمو و زن عمو چیزی میدونستن که گفتن نمیخایم به سعید و علی خبر بدیم اما دیگه هیچی واسم مهم نبود ، عمویی که حاضر شده بود هم خون خودش رو بفروشه به زمین حتما کار دیگه هم ازش سر میزد.... پارت دهم همه چیز سریع پیش رفت عمو به خانواده خان خبر دادن و اوناهم شرط من و قبول کردن مشخص بود اصلا واسشون مهم نیست که من شوهر آیندمو ببینم یا نه . شوهر که شاید فقط تا آوردن یه بچه باید کنارش باشم ،یه بچه میارم و بهشون میدم و از دستشون راحت میشم‌ و تا آخر عمر ازدواج نمیکنم دیگه با این افکار خودمو دلداری میدادم . دو روز دیگه میومدن که من و ببرن گفتن بخاطر اینکه فقط واسه بچه دار شدن میخان من و بگیرن واسه پسرشون نمیخان جشن بگیرن . زن خان پیام داد که ؛ یه خونه دور از خونه ی خودشون واسم تدارک دیدن نخاستن توی خونه ی خودشون باشم چون زن اول پسر خان قبول نکرده بود که من توی یه خونه کنارش باشم . ازین موضوع خیلی خوشحال شده بودم که قرار نیست کنار آدمایی زندگی کنم که فقط به چشم یه آدم بی ارزش بهم نگاه کنن ، بی ارزش بودم چون عموم قبول کرد من زن صیغه یی بشم ،چیزی از خوشگلی کم نداشتم ، پوست سفید و گندمی چشمای درشت و مشکی ، کار بدی هم توی عمرم نکرده بودم که این بلا میخاست سرم بیاد ... بالاخره روز موعود فرا رسید و لباسای من و جمع کردن و طبق گفته ی زن خان حق نداشتم جهیزیه یا وسیله یی ببرم . همینجوری با یه کیسه لباس آماده بودم تا دنبالم بیان ، صدای در که اومد تازه استرس به جونم افتاد رفتم توی بغل مامانم گریه میکردم و میگفتم توروخدا نذار من و ببرن رفتم و پای عمو رو میبوسیدم میگفتم عمو میترسم نذار من و ببرن بخدا نوکریتون و میکنم بذارین پیشتون بمونم مگه من چیکار کردم مامانم هم با من گریه میکرد اما با لگدی که عمو بهم زد فهمیدم هیچ راهی ندارم پاشدم و سوار گاری شدم که فرستاده بودن . شنیده بودم که خان ماشین داره و خانوادش بااون جابجا میشن اما دنبال من گاری فرستاده بودن یعنی اتمام حجت با من که اصلا جز خانوادشون نیستم . گاری حرکت کرد پشت سرمو نگاه کردم تنها کسی که گریه کرد و دلتنگش شدم مادرم بود ،حتی رضا و سمانه نیومدن ببینن چه بلایی به سرم اومد ، شاید عمو رو میبخشیدم در آینده ولی رضا رو به عنوان برادر هرگز . دیگه از کوچه رد شدیم مامانمو نمیدیدم ..