eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
2.9هزار دنبال‌کننده
314 عکس
239 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
سرنوشت_مهلا دستپاچه گفتم نه خانم همه چی رو رواله فقط می خواستم بپرسم خیاط سراغ ندارین چند تکه پارچه دارم برای خودم و رضا لباس بدوزه. کبری خانم با ولع لقمه اش را غورت داد و گفت چرا چرا دارم چه کار خوبی می کنی مهلا... تو هنوز جوانی... سنی نداری... تا کی می خوای عذا دار بمانی؟ ناگهان انگار آب سردی روی سرم ریخته شد، من داغدار دخترم بودم. که یک سال از مرگش گذشته بود و من به فکر نو کردن رخت و لباسم بودم. بغض کردم و سرمو پایینتر انداختم. کبری خانم بلند شد و با دستش زیر چانه ام را گرفت و سرمو بالا آورد و گفت: مثل اینکه ناراحتت کردم. بعد با خنده ای گفت از همین الان توی لباس های نو تصورت می کنم که چقدر زیباتر میشی و چشمان درشتت خوش تر می درخشن. سراسیمه به طرف ایوان رفت و دستانش رو روی پرچین ستون کرده حیدر را صدا زد و با صدایش همه را بیدار کرد. خانم بزرگ از اتاقش بیرون پرید و پشت سرش شمس الله خان که می گفت چخبرته عروس؟ اول صبح خانه رو گذاشتی روی سرت... کبری خانم مثل همیشه محترمانه رو به شمس الله خان گفت ببخشید آقاجان شرمنده نمی دانستم توی خانه هستین. شمس الله خان که چشم هاش رو به سختی باز نگه داشته بود گفت دیشب دم دمای صبح به خانه آمدم الانم که تو خوابم را سیاه کردی. این را گفت و غر غر کنان به اتاقش برگشت.خانم بزرگ به طرف کبری خانم رفت و گفت چه شده عروس خبریه از چه خوشحالی؟انگار خون به زیر پوستت دویده... نکنه حامله ای؟ کبری خانم لبخندی زد و گفت خانم جان قربانت گردم نه حامله نیستم ولی مگر اجاقم کوره که دل توی دلتان نیست تا خبر بارداریم رو بشنوین.دو تا دخترم اجاقم را روشن نگه می دارن بعدش هم از کجا معلوم باز هم دختر نشه. خانم بزرگ چشم غره ای رفت و گفت دختر که برای خانه ی شوهره، مگه دخترای من ماندن که دخترای تو بمانن، الان هر کدام یه شهر مشغول شوهرداریشانن سال تا سال هم نمیان یک سری به پدر مادر پیرشان بزنن. کبری خانم باز با لبخند گفت دخترای من امروزی بار میان الانم فکر سوادشانم گذشت آن دوره که دختر فقط برای شوهر کردن و زاییدن بود. خانم بزرگ چشم غره ی بعدیش را شدیدتر به نمایش گذاشت و گفت پس کلاهت را محکم تر بگیر تا باد نبره...خانه بی پسر نمیشه... این ملک و املاک وارث می خواد... من که هر چه می گویم یه گوشت دره و یکیشم دروازه. این ها را گفت و پشت کرد و رفت. کبری خانم که توی فکر فرو رفته بود با صدای بتول به خودش آمد که از حیاط رو به کبری خانم می گفت بله خانم جان؟ حیدر را صدا زدین؟رفته جیر بازار تا مایحتاج مطبخ رو تهیه کنه. کبری خانم با بال و پری شکسته @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞