eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
8.1هزار دنبال‌کننده
313 عکس
238 ویدیو
50 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
یکم: گفت خودش واسم وکیل میگیره تا کارامو پیش ببره.اون داشت حرف میزد و من فکر‌م‌پیش حرفی بود که میخواستم‌بزنم بود.یک هرهو پریدم‌بین حرفش:_(فرزاد میشه واسم کارپیدا کنی؟!)با تعجب‌نگاهم‌کرد:_(چی؟!)با شرمندگی گفتم:_(اینجا سربار همه شدم.خیلی اذیت میشم!میخوام کارکنم!)فرزاد اخم‌کرد:_(میفهمی‌چی‌میگی؟!اگه بابام یا پدربزرگ حرفاتو بشنون بخدا خیلی ناراحت‌میشن ازت.چه سرباری چه اذیتی؟!اینجا خونه ی تو هم ه...)پریدم وسط حرفش:_(خواهش میکنم!غیرتو نمیتونم‌به کسی بگم!ناراحت میشن!)مردد سری‌تکون داد:_(بذار ببینم‌چه میکنم!)فردای همون روز وکیل داییم اومد و باقی کارایی که واسه به اسمم زدن اموال مونده بود انجام شد و قرار شد چند روز دیگه زمین و پول و خونه ای که به اسمم بود بیاد.نمیدونستم قراره به این‌زودی ارثمو بدن.دایی‌میگفت پدربزرگ‌سال ها قبل ارث‌همه ی بچه هاشو داده و کل اموالشو به اسم‌بچه هاش و بعضا اموال اضافه روبه اسم نوه هاش کرده.یه سری زمین داشتن و خونه.میگفت فقط من‌موندم که امروز و فردا به حقم‌میرسم.تو این‌چند روز گوشیمو جواب‌نمیدادم بارها پدرو مادرم و نهال و پارسا و پروانه و مهری خانوم‌زنگ زده بودن ولی جواب نداده بودم.تا روزی که فرزاد گفت واسم‌کارپیدا کرده.منشی یه مطب دکتر خانوم بود.دکتره یکی از دوستاش بود.حقوقش حدودا یک‌میلیون و‌پونصد بود ماهی.کم‌بود ولی واسه من دنیا بود.واسه اینکه برام بیمه رد شه نیاز به  پرونده ی دیپلمم داشتم.اما یادم‌افتاد پرونده ام خونه ی پارسا جا مونده.از پروانه کمک‌گرفتم.بهش که‌زنگ‌زدم اولش کلی جیغ و داد کرد که بی معرفتی و فلانی و بهمانی اما بعدش گفت‌فهمیده قضیه از چه قراره و مدام‌قسم و آیه میخورد که داداش من‌انقدر هم لاشی نیست!بهش گفتم واسه بار آخر یه کار ازش میخوام و اونم اینه که وقتی پارسا خونه نبود بهم‌بگه بیام برم‌پروندمو بردارم.قبول کرد.خیلی زودم قبول کرد.نباید بهش اعتماد میکردم!نباید.شب زنگ‌زد گفت پارسا خونه‌نیست و شرکته‌.حاضر شدم و خواستم‌زنگ‌بزنم آژانس که فرزاد دید لباس تنمه سوال و جواب کرد و وقتی گفتم‌میرم‌خونه ی‌پارسا مدارکمو بردارم‌اخم‌کرد و گفت‌باهم‌میریم‌که اگه یه موقع اون بی شرف خونه بود نتونه اذیتت کنه.طبیعی بود وقتی به پارسا گفت بی شرف من‌قلبم درد گرفت؟!با ناراحتی‌گفتم:_(اونطوری نگو!)تعجب‌کرد:_(چطوری؟!)با خجالت گفتم:_(نگو بی شرف!) قسمت صد و پنجاه و دوم: پوزخند صداداری زد:_(نیست مگه؟!کدوم آدم‌با شرفی میره با خواهرز...!)تشر زدم:_(فرزاد!خواهش میکنم!)یجوری‌نگام‌کرد که خجالت کشیدم و سرم‌رو انداختم‌پایین.یکم که نگاهم کرد گفت:_(خدا بده شانس!)بعد هم‌از در رفت بیرون و منم دنبالش رفتم.با ماشین فرزاد رفتیم.خیلی‌پولدار نبودن.یعنی نه در حد پارسا و خانواده اش.اما وضع مالیشون رو به بالا بود.تو راه حرفی بینمون رد و بدل نشد.وقتی رسیدیم‌از فرزادخواستم دم در منتظرم باشه من برم‌مدارکمو بردارم‌و برگردم.قبول نکرد و‌گفت باهام‌میاد و دم در منتظرم‌میشه.هرچی گفتم‌نیا گوش نکرد.میترسیدم!نمیدونم‌چرا!از‌ماشین‌پیاده شدم و با استرس رفتم‌بالا.فرزاد هم دنبالم.کلید داشتم.در رو باز کردم و وارد شدم.فرزاد دم در منتظرم‌وایساد.پروانه‌گفته بود این‌ساعت پارسا خونه نیست.رفتم‌تو اتاق خواب و تو کمد دنبال مدارکم‌گشتم.نبود که نبود!اصلا یادمم.نمیومد کجا گذاشتمش آخرین‌بار.نکنه خونه ی بابام‌باشه؟!با عجله و استرس کل‌کشو ها و کمد رو بهم‌ریختم به امید پیدا کردنش.تمام‌این گشتن شاید پنج دقیقه هم‌نکشید اما واسه من انگارهردقیقه یک ساعت میگذشت.تو حال خودم‌بودم‌و داشتم‌فکرمیکردم آخرین بار کجا گذاشتمشون که با صدایی که شنیدم‌قلبم اومد تو دهنم:_(دنبال این‌میگردی؟!)چنان‌برگشتم‌سمت در که انگار جن دیده باشم.مدارکم تو دست پارسایی بود که تو چهارچوب در ایستاده بود.خشکم‌زد و لال شدم.اومد تو و در اتاق روبست:_(جاتو میگفتی خودم‌میاوردم خدمتت!)با کنایه حرف میزد!من باید طلبکار‌میشدم!این‌چرا طلبکار بود پس؟!با حرص گفتم:_(نمیخواستم‌ببینمت!)و تو دلم‌فحشی نثار‌پروانه کردم.دختره ی لوس بی‌مزه!تکیه داد به در و ریلکس دستاشو تو هم‌قفل کرد:_(بگو ببینم!کجا بودی این چند وقتو؟!خونه ی کی موندی؟!فقط‌بدونم‌کی شب تورو پیش خودش نگه داشته!وایسا فقط!)چنان داشت تهدیدم‌میکرد و با غیض حرف‌میزد که ترسیدم.این‌چش شده بود!نگاه ازش گرفتم.باید زودتر‌میرفتم:_(بده مدارکمو!میخوام‌برم!)تا من‌برسم‌بهش در رو قفل کرد و کلیدشم‌گذاشت تو جیب شلوارش:_(کجا؟!تازه پیدات کردم!بشین‌حرف دارم‌باهات!)تا دیدم در رو قفل کرد دیوونه شدم.انگار که قاتلی چیزی باشه!نمیدونم‌چم شده بود.ترسیده بودم‌اما در عین حال عصبانی‌بودم:_(وا کن درو!حرفامون بمونه تو دادگاه!)خندید!انگار داشتم‌جوک‌میگفتم:_(باشه تو دادگاهم حرف میزنیم!ولی من طلاقت نمیدم!که بعد جدایی‌بری هر غلطی دلت میخوادو بکنی!) قسمت صد و پن