eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
4.6هزار دنبال‌کننده
314 عکس
238 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
من جلوتر و مروارید پشت سرم وارد اتاق شدیم.سماور مارجانم کنج اتاق بود و دو تا استکان و نعلبکی هم درون سینی منتظرمان.من چکار کرده بودم؟ قرار بود سایه ی سرش باشم،مرد خونه اش باشم،تنها گذاشتمش کنار شهرناز افریته و با دختری که هیچ وجه مشترکی با من نداشت برگشته بودم تهران... مروارید هنوز سر پا ایستاده بود و طوری که انگار به ته دنیا رسیده خشکش زده بود. هر چند دل خوشی ازش نداشتم و به مارجانم بی احترامی کرده بود ولی سعی می کردم درکش کنم،دختری که توی خونه ی ویلایی درون هکتارها زمین وسط بهشت زندگی کرده بود الان به کنج اتاق تاریک توی غربت محکوم شده بود. آروم گفتم بشین مروارید خسته شدی... ملتمسانه بهم خیره شد و گفت می خوام برگردم من نه از تو خوشم میاد نه از این زندگی نه از این شهر نه از این آدما...می خوام برگردم رضا... صداش مظلومانه تر شده بود مثل پرنده ای که توی قفس گیر کرده،نزدیکتر رفتم و گفتم چرا از من خوشت نمیاد؟ با گریه گفت نمیدانم دست خودم نیست ازت بدم میاد،ازت متنفرم،از دیدنت حالم.... با ترس گفتم هیس همسایه ها میشنون هر کی ندانه فکر میکنه من دزدیدمت. مگه ندزدیدی؟مگه سیاه بختم نکردی؟مگه آرامشمو ازم نگرفتی؟من نمیدانم خانوادم از چی تو خوششان آمد؟این بود تهران تهرانشان که میگفتن؟من کم خواهان نداشتم همه هم کله گنده،آخه من چرا باید عروس زنی مثل مهلا بشم؟ ناخودآگاه دستمو بلند کردم و گفتم بار اخرت باشه راجب مارجانم اینجوری حرف می زنی؟ وقیح تر گفت بزن...منتظر چه هستی بزن...مادرت یه زن بی عرضه است. دندونامو از حرص روی هم می فشردم و مانع فرود اومدن دستم روی صورتش می شدم.لا اله الا اللهی گفتم و از در خارج شدم.همسایه ها دور حوض طوری نگاهشان به در اتاق ما بود که انگار صفحه ی سینما رو تماشا می کردن. غلام سیاه با پیراهن یقه درازش و آستین های بالا زده در حین اینکه سیگار کنج لبش بود و گوشه ی حیاط چمپاتمه زده بود گفت چیه پسرجان عروست از همین اول سر ناسازگاری گذاشته؟زن باید روزی یه جاش بشکنه تا سر به راه بشه اینی که من دیدم از الان جلوشو نگیری کلاهت پس معرکه است... از روی ایوان یک قدم جلوتر رفتم و با عصبانیت گفتم ازین به بعد خواستی راجب ناموس من حرف بزنی دهنتو آب بکش.. فهمیدی یا جور دیگه حالیت کنم؟ غلام سیاه سیگار رو زمین انداخت و بلند شد. سیگار رو زیر پا له کرد و گفت مثلا آب نکشم چه غلطی می خوای بکنی؟ از پله ها پایین رفتم و گفتم یبار دیگه حرفشو بزن تا بفهمی چه غلطی می کنم. غلام سیاه حمله کرد سمتم و صدای جیغ و داد بچه ها و زن ها بلند شد.یکی من می زدم و یکی @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞