eitaa logo
رمان کده.PDF_ROMAN
2.9هزار دنبال‌کننده
314 عکس
239 ویدیو
51 فایل
@Sepideh222 ایدی من درصورت ضرورت #رمان_کده https://eitaa.com/roman_kadeh @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه ی ویلایی بزرگی بود،از آن خانه ها که استخری هم وسط حیاطشان داشتن و از بالای دیوارش دوطبقه بودنش پیدا بود.محمد از سوراخ در به داخل حیاط دید می زد که گفتم بدبخت شدم محمد. سر خمیده به طرف دروازه شو صاف کرد و مضطرب گفت چرا چی شد رضا؟! به دیوار تکیه دادم و گفتم از خونشون پیداست من در حدشون نیستم هرگز اگه دخترشونو بهم بدن. محمد با پشت دستش سعی در پنهان کردن خنده اش داشت و گفت هرگز تو این حال و هوا ندیده بودمت...عجب غلطی کردم گفتم یه شاگرد هم استانیت تو کلاس دارم. کتاب روزنامه پیچش رو زیر بغلش گذاشت و گفت راه بیوفت تو که آزادی،ولی من یکم دیگه دیرتر برم خونه اهل و عیال دمار از روزگارم در میارن. در حال قدم زدن برای رفتن به خونه هامون بودیم که گفت حالا واقعا خاطرخواهش شدی؟...خیلی ازت کوچیکتره...البته با شناختی که ازش دارم خیلی بیشتر از سنش فهمیده است. سرمو پایین انداختم و گفتم این همون دختریه که یه عمر دنبالش بودم،محمد خودمم نمیدونم چرا مجذوبش شدم منی که دست از ازدواج کشیده بودم و محال می دونستم از دختری خوشم بیاد. محمد با دست ضربه ای به کتفم زد و گفت به نظرم عجله نکن بزار کمی بگذره توی مدرسه زیر نظرش بگیر...ببین هم کُف هم هستین. با غمی که توی چشمام بود گفتم من از رضایت ندادن خانوادش می ترسم،توی تهران هم فقط دلم به دائی جان خوشه که اونم پیری بهش غلبه کرده و حال خوبی نداره. به خونه رسیدم کوکب خانم که چند سالی توی یکی از اتاقاش مستاجر بودم و منو مثل پسر فرنگ رفته اش می دونست،روی ایوون با دیدنم چادرش رو دور کمرش پیچید و گفت خسته نباشی پسرم یکم قیمه و پلو گذاشتم اتاقت،گفتم بوش پیچیده تو هم خسته از مدرسه میای بخوری جون بگیری. طول حیاط موزاییک شده رو به طرف اتاق زیر زمینیم طی کردم و گفتم خدا عمرتون بده کوکب خانم همیشه شرمندم می کنین. در حین برگشتن به داخل خونه اش گفت این حرفا چیه مادر تو هم مثل پسر خودم میمونی . کتم رو آویزون کردم و با همون لباس هام دراز کشیدم و خیره شدم به سقف کچ کاری شده و پنکه ی سقفی اتاق.حساب کتاب اینو می کردم که چقدر پس انداز دارم و چه خونه و چه مراسم عروسی درخورش می تونم بگیرم.چند تا بچه داشته باشیم و اسم هاشونو چی بزاریم... با صدای میو میوی گربه ای که از لای در سعی در داخل اومدن و دلی از عذا دراوردن با قیمه ی کوکب خانم داشت از رویا پریدم. نهار خورده نخورده دوباره کتم رو تن کردم و راهی خونه ی دائی جان شدم.پیرمرد به سختی سر جاش نشست و گفت خیره پسرم انگار اومدی چیز مهمی بگی؟ زن دایی فهیمه سینی چای رو جلومون گذاشت و @roman_kadeh ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞