eitaa logo
📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
2.1هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
793 ویدیو
31 فایل
🌸 💌رمان های #عـاشــــ‌مذهبی‌ـــقانه💝 💌کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 💕 💌کانال دوم ما↓ @im_princess 💕
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ دفتر‌ صبح☀️ از سطری شروع می‌شود كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است به نام زیبای تو، ای خـدای صبح …☀️ ای خـدای روشنی …✨ ای خـدای زندگی …❣ هر صبح، آغازی است☀️ برای رسیدن به تو ..❣ الهی، به امید تو ..🙏
/بخش دوم میثاق غذاها را با تمام مخلفاتش سفارش داد و گارسون ڪہ رفت رو ڪرد بہ من و گفت: -خب ... الان من سراپا گوشم . - خودت خوب میدونے حرفم چیہ ...مشڪلم از ڪجاست . ولے تو این دو هفتہ حتے تلاشم نڪردے ڪہ اثبات ڪنے حسم اشتباہ میڪنہ . - آخہ من وقتے ڪارے نمیڪنم چیو باید اثبات ڪنم ثمر؟ - آرہ شاید تو الان ڪارے نڪردہ باشے ولے طرز رفتاراون خانم در شان تو و ڪارِ تو نیست. - یعنے چے ؟ میشہ واضح حرف بزنے؟ - یعنے اینڪہ من از طرز حرف زدنش ...از خندہ هاے الڪیش از اینڪہ مثلاا منو نشناختہ .‌... ازاینڪہ یہ ڪارہ میاد احوالپرسے تو ...از اینا حالم بدہ میثاق ..میفهمے؟ اصلا میدونے چیہ؟ دو هفتہ اس من ناراحتم و تو ناراحتے منو میبینے اما هیچ ڪارے نمیڪنے . -اخراجش ڪنم؟ منظورت اینہ ؟ بخاطر ڪارِ نڪردہ اخراجش ڪنم؟ - نہ اخراج نڪن ...هرگز اینڪارو نڪن . ولے من تو این مدت فقط یہ سوال بزرگ تو ذهنم بودہ ڪہ میخوام جواب بدے. - چہ سوالے؟ - اینڪہ اگر روابط تو و اون خانم عادے و معمولیہ چرا هادے باید بہ عموحمید چنین چیزے و بگہ ڪہ اون طاقت نیارہ و وسط مهمونے ازت سوال ڪنہ؟ تو میدونے عموحمید مثل پدر نداشتہ ے من و سوگند بودہ ...حتما احساس خطرے ڪردہ برا دخترش ڪہ تو لفافہ از تو سوال ڪردہ ... نہ ؟؟؟ -واقعاا متاسفم برات ثمر ..تویے ڪہ این حرفا رو میزنے اونم بہ من ...بہ میثاق ... متاسفم ڪہ منو اینجور شناختے . -منم براے خودم متاسفم ...چونڪہ تو بہ جاے دادنِ جواب منطقے فقط دارے بحث و بہ حاشیہ میبرے . میثاق ... من توے زندگیم بہ یہ اصل اعتقاد دارم ..اونم اینہ ڪہ... همیشہ چیزے مارو نابود میڪنہ ڪہ از عمق جونمون عاشقشیم .... با گفتن این جملہ دیدم ڪہ جان از صورت میثاق رفت... گوشہ ے چشمش جمع شد و تنش بہ رعشہ اے خفیف افتاد ....چند لحظہ ڪہ گذشت با بهت و ناباورے پرسید: -یعنے ...یعنے من ...دارم تورو ..نابود میڪنم؟ - نہ ڪہ بخواے ولے میتونے ...فقط تو میتونے نابودم ڪنے .فقط تو میثاق. - ثمر ...میدونے چیہ ؟. من از اول بچگیم پدر نداشتم ... بهترین مادر دنیارو داشتم ڪہ از دستش دادم ...اما هیچڪدوم از این اتفاقا منو تبدیل بہ یہ موجود ترسناڪ و عقدہ اے نڪرد ......اما اگر یہ روزے برسہ ڪہ تورودر عین داشتن ، نداشتہ باشم..‌‌. یعنے جسمت هرروز ڪنار من باشہ ولے قلب و روحت نہ ... اونروز من ترسناڪ ترین، آدم روے زمینم... -تو ....دارے تهدیدم میڪنے ؟ -نہ ... دارم با خودم آشنات میڪنم ... نذار ...نذار برسم بہ نقطہ ے جنون ...نذار ثمر. از حالت چشمها و لحن صحبت هایش ترسیدم...چشمهایش قفلِ صورتم شدہ بود و صدایش انگار از تہ چاہ درمے آمد.... شبیہ میثاقِ یڪ ساعت قبل نبود ... آب دهانم را با شدت قورت دادم و با صدایے نسبتا لرزان گفتم: -باشہ ...باشہ ...تو آروم باش ... اصلا الان فقط اومدیم غذا بخوریم ...بعدا راجع بهش حرف میزنیم. خبب؟ جوابے بہ حرفم نداد و چشمانش را محڪم بست ... لرزش شانہ اش هنوز پیدا بود و قفسه‌ے سینہ اش بالا وپایین میشد... آنروز بود ڪہ فهمیدم چشمهایے ڪہ عاشقش هستم چقدر میتوانست ترسناڪ باشد ... ✍🏻نویسنده: الهہ رحیم پور شعر:علیرضا آذر اینستاگرام: e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
8.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ بهترین راه زمینه سازی ظهور از نظر شهید بهشتی ره 👌 حتما ببینید و نشر دهید 🤲
پاهایم را عصبے تڪان میدادم و پوست گوشہ ے ناخنم را با دندان میڪندم ... ساعت ۶ونیم عصر بود و هنوز میثاق بہ خانہ نیامدہ بود . قرار بود ساعت ۵ خانہ باشد تا حاضر شویم‌ و بہ عقد ریحانہ برسیم ... در این ترافیڪ تهران ،اگر همان ساعت ۶ونیم هم مے آمد باز بہ عقد نمیرسیدیم... یڪ ساعتے بود ڪہ لباسهایم‌را پوشیدہ بودم و جلوے تلویزیون معطل میثاق نشستہ بودم ... بدتر از همہ این بود ڪہ گوشے موبایلش هم خاموش شدہ بود . نیم ساعتے گذشت و دیگر داشتم تبدیل بہ انبار باروت میشدم ڪہ میثاق زنگ در خانہ را فشرد... با قدمهایے محڪم‌و از سر حرص بہ سمت در رفتم ...در را باز ڪردم و بدون گفتن ڪلمہ اے بہ سمت اتاق رفتم ....میثاق چند قدمے جلو آمد و با صدایے نسبتا بلند گفت: - اول سلااام... دوم ببخشیید ...باور ڪن ترافیڪ بود . صدایم را بلند ڪردم و با لحنے طلبڪارانہ گفتم: - گوشیت چرا خاموش بود؟ من دوساعتہ هم نگرانم هم معطل... -شارژش تموم شد لعنتے .... از این حرفش حسابے ڪفرے شدم ؛ از اتاق بیرون آمدم و گفتم: - توڪہ تو ماشینت جاے شارژر دارے.. چرا نزدے بہ شارژ ..؟ نمیدونسے من منتظرم اینور؟ - عزیزم جاے اصول الدین پرسیدن پالتوتو بپوش بریم . -با همین لباسات میخواے بیاے؟ - مگہ چشہ؟ - میثاق ...تو برا سر ڪوچہ رفتن دوساعت تیپ میزنے اونوقت میخواے بیاے عقد دوست صمیمے من ڪت شلوارم‌نمیپوشے؟ -بہ جان ثمر حالشو ندارم ... خوبہ پیرهن شلوارم دیگہ ...بپوش بریم. ابرویے بالا انداختم و دیگر سوالے نڪردم ... بہ سمت مبل رفتم و از روے دستہ اش پالتو و ڪیفم را برداشتم و همراہ با میثاق سوار آسانسور شدیم و بہ سمت ماشین رفتیم . سوار ماشین ڪہ شدیم ... گوشے میثاق را برداشتم تا بہ بلوتوث ماشین وصل ڪنم . همین ڪہ صفحہ گوشے را روشن ڪردم نامِ فرستندہ ے پیامے توجهم را جلب ڪرد : " میم.‌زر" [" رسیدم ‌ممنون ولے ڪاش از نعمت وجودت زودتر بهرہ مند میشدم . "] چشمهایم از فرط تعجب باز شد و بے مقدمہ بہ سمت میثاق سربرگرداندم و گفتم: - ڪاش از نعمت وجودت زودتررر بهرہ مند میششدم؟ میثاق با تعجب نیم نگاهے بہ صورتم انداخت و گفت: - چیے؟ - آهاا فهمیدم... میم.زر همون مخفف مهرناززرینہ ...نگہ دار میثاااق . نگہ دااار پیادہ میشم. - چے میگے ثمرر ؟؟ چیشدہ؟ باعصبانیت گوشے موبایلش را بہ سمتش پرت ڪردم و داد زدم : -یا نگہ میدااارے یا در ماشینوباز میڪنم ... میثاق با هول و واهمہ سریع فرمان را بہ سمت راست چرخاند و پایش را محڪم روے ترمز فشارداد. Sapp.ir/roman_mazhabi بہ محض توقف ماشین در را باز ڪردم و با قدمهایے محڪم بہ سمت جلو حرڪت ڪردم... صداے میثاق از پشت سرم بہ گوش میرسید ڪہ میگفت: -ثمررر... نمیخواے بگے چیشدہ؟؟ وایسااا ڪجا میرے؟ بدون اینڪہ سر برگردانم با صدایے بلند فریاد زدم: -گووشیتو چڪ ڪن میفهمے ... اشڪ بے امان از چشمهایم میبارید و قلبم تحت فشار بود ... دلم میخواست تمامِ طولِ اتوبان را پاے پیادہ طے ڪنم و بہ حال زار زندگے ام بگریم .... تمام خاطرات خوش این ۲ سال و اندے زندگے پیش چشمم رژہ میرفت ... از آن روزے ڪہ میثاق و هادے را در خانہ خالہ مهین دیدم و بہ چشمهاش دل باختم تا روزے ڪہ با لباس عروس در ڪنارش ایستادم و بہ قلبش و عشقش "بله" گفتم ...تا همین چند روزپیش ڪہ در آن رستوران، تهدیدم ڪرد ڪہ نقطہ ے جنونش هستم ...همہ و همہ مثل پتڪ بر سرم ڪوبیدہ میشد ... با حال خراب راہ میرفتم و حواسم بہ هیچ چیز و هیچڪس نبود ... سرم از درد تیر میڪشید و دستهایم میلرزید ...اشڪ هاے غلتانم در سوز سرماے بهمن ماہ روے گونہ ام میچڪید و صداے باد در گوشم میپیچید.... حواسم بہ هیچ ڪس و هیچ چیز نبود جز خاطراتِ سمجے ڪہ دست بردار نبودند ... بے توجہ بہ اطراف راہ میرفتم ..ڪہ صداے بوق ماشینے ،ناگهان مرا بہ خود باز آورد ... سر برگرداندم و میثاق را پشت فرمان دیدم . دستش را مدام روے بوق گذاشتہ بود و میخواست وادارم ڪند تا بایستم ... لحظہ اے مڪث ڪردم... میثاق از ماشین پیادہ شد و بہ سمتم آمد ... نمیخواستم صدایش را بشنوم ... وجودم پر از خشم‌بود و حسادت و .... شاید ڪمے هم‌نفرت.... دروغ بزرگترین خط قرمز زندگے مان بود ... و میثاق دروغ گفتہ بود .... دروغ ... ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ پست ویژه ❓ همه مردم ایران این کلیپ را ببینند. انتخابات ریاست جمهوری نزدیک است. باید با آگاهی کامل پای صندوق رأی رفت. ✡ جریان نفوذ و غربگرایان داخلی باز هم دنبال فریب افکار عمومی هستند... 👌 حتما ببینید و نشر دهید ⚠️ در به نفوذی های اصلاح طلب رای ندهیم تا ماجرای ها تکرار نشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبی آروم✨ به امید تجلی روزی مملو از انوار الهی براتون آرزومندیم...✨🙏 ✨ ✨ -------------------
{❤️} مزارت هر بار حال و هوایـے دیگر دارد و من هر بارش را از جان دوست‌تر دارم...🌱 ✨ 💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『🌼'!』 ! بعـد‌نمـاز‌یه‌جورے‌تسبیحات‌رو‌تند‌میگه‌که‌‌انگار‌ گذاشتن‌‌دنبالش.. الحمدالله‌ومیگه‌المدلله دارے‌با‌خدا‌مناجات‌میکنی‌هااا شاید‌داری‌اینجوری‌زود‌میگی‌که‌پاشی‌بری‌ غذات‌سر‌دنشه:/ گوشیش دیر نشه✋🏿
Γ🔮🔗✿ ‌• •[توڪل‌بہ‌خدا توسل‌بہ‌اهل‌بیت توجہ‌بہ‌دو‌لب‌سیدعلۍ والسلام✌️🏻 هیچ‌خبر‌دیگہ‌اے‌تو‌عالم‌نیست همہ‌دنیا‌رو‌گشتیم . . . خبرے‌نیست!]• . 👤
{ از آستینم نَفت میریزد...ڪبریت روشن ڪن ،بسوزانم} میثاق با گام هایے سست و لرزان بہ سمتم آمد ... نگاهم بہ اتوبان بود و ماشین هایے ڪہ با سرعت از ڪنارمان عبور میڪردند... میثاق گلویے صاف ڪردو با لحنے ترحم برانگیز گفت: - ثمر.‌‌.. نگام نمیڪنے؟ بے آنڪہ نگاهم را از اتوبان بگیرم ، گفتم: - میثاق ...برو ...نمیخوام صداتو بشنوم... - بہ خدا دارے اشتباہ میڪنے... ڪاش میشد بهت بفهمونم ..ڪاش میشددد...ڪااااش میششد... جملہ اش ڪہ تمام‌شد با غیض سربرگرداندم و گفتم: - اشتبااہ میڪنم؟؟؟ آرہ اشتبااہ میڪنم ..ولے نہ در مورد تو ومهرناز... درمورد ادامہ زندگیم با تو دارم اشتباہ میڪنم. درست میگن ڪہ اگہ از اشتباہ طرف بگذرے بهش فرصت دادے تا دوبارہ تڪرارش ڪنہ. -ثمر...ثمر ...باورم نداارے میدوونم ...ولے بہ جانِ... جملہ اش را ڪامل نڪرد.سرش را پایین انداخت و با مشت بر روے سقف ماشین ضربہ اے زد.... بغض ڪردہ بود و میترسید اشڪهایش جلوے من سرازیر شود...انگشت اشارہ ام را بہ سمتش گرفتم و بالحنے محڪم و جدے گفتم: - روز اولے ڪہ زندگیمونو شروع ڪردیم بهت گفتم اگہ از عرش بہ فرش بیوفتے... اگہ گوشہ خیابون چادر بزنے... اگہ نون خشڪ تو سفرم بذارے ..باهات میمونم ...ولے اگہ دروغ بگے و خیانت ڪنے براے همیشہ از قلبم پرتت میڪنم بیرون... Sapp.ir/roman_mazhabi جان از صورتش رفت...نفسش بہ ڪندے بیرون مے آمد... با صدایے لرزان و ڪلماتے منقطع گفت: - اَ...الان..پرتم...میڪنے ...بیرون؟ جوابے بہ سوالش ندادم .... سرم را برگرداندم و ڪمے نزدیڪ ماشین هاے درحال عبور شدم... دستم را درهوا تڪان دادم و عبارت"دربست"را بلند تڪرار ڪردم... چند لحظہ بعد پژوے یشمے رنگے ڪہ رانندہ اش مرد مُسنے بود برایم نگہ داشت ... سوار شدم و آدرس خانہ ے مامان مرضے را دادم ... ماشین ڪہ حرڪت ڪرد از شیشه‌ے پنجرہ نیم نگاهے بہ عقب انداختم... میثاق ،آشفتہ و پریشان بہ درِ ماشین تڪیہ دادہ بود و در بُهتے عظیم فرو رفتہ بود ... ندایے در درونم فریاد میزد : "طوفان تازہ شروع شدہ ".... ✍🏻نویسنده:الهہ رحیم پور شعر:احسان افشارے اینستاگرام:e.lahe_rahimpoor ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━━━━┓ 📚Sapp.ir/roman_mazhabi ┗━━─━━━━━━⊰✾✿✾⊱┛ ❤کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال مجاز است❤
‌‌🕊| عزیزی‌میگفت: هروقت‌احساس‌کردید از دور‌شدید و‌دلتون‌واسه‌آقا‌تنگ‌نیست این‌دعای‌کوچیك‌رو‌بخونید به‌خصو‌ص‌توی‌قنوت‌هاتون.. "لَیِّن‌قَلبی‌لِوَلِیِّ‌اَمرِك" یعنی : خدا‌جون‌دلمو‌‌واسه‌امامم‌نرم‌کن˘˘‌🌿'! !(: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌