❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#نبض_من💗
❄️#پارت43
سر خوبی خوشی بریم سر خونه زندگیمون.....
فقط نظر شما مهمه....
حرفی نمیزنید
+خودتون که همه چیو گفتید! ولی ببخشید میتونم بپرسم از کی؟ یعنی منظورم اینه از کجا فهمیدید دوستم دارید قصد توهین خاصی ندارم فقط سوال واسم..
_حقیقتش بار اول که دیدمتون متل بقیه بودید یعنی تو مسجد مثل بقیه دخترا برای کمک در حد سلام علیک تا فهمیدم رفیق صمیمی ترانه خانوم هستید.........
به قول خودتون نمیدونم چرا ولی سرما جلو هم سبز میشدیم در واقع من جلوتون سبز میشدم که خودتون اصلا از این موضوع راضی نبودید...
خلاصه مطلب......
خبر قبولی منم که اومد من اردیبهشت رفتم تا تیر دقیقا میشه گفت دوماه....
برای آموزشی.. اینا...
بعدش هم که بعد این دوماه تو حیاط خونمون دیدمتون عوض شده بودید یعنی چهره ای لاغر تر شده بودید صورتتون سربه زیر تر انگار این دوماه برای من شما اندازه دوسال گذشته بود از تغییرات هردومون......
ولی نمیدونم تو حیاط بود یا تو اولین شبی که از گریه نای نداشتی با چشم کر از تنفر بهم نگاه کردی.. ..
ولی بدون من عاشقتم آیه لطفا باهام باش میخام خاطرات خوبم رو باهات به اشتراک بزارم....
نویسنده؛آتنا صادقی
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#نبض_من💗
❄️#پارت44
حرف هام تمومه فقط مونده حرف های خودت که چی میخوای چی نمیخوای هرچی باشه قبوله فقط باهام باش همین.....
نمیدونستم چی به علی اکبر بگم آنقدر صداش آرامش بخش بود که دوست داشتم تا آخر عمر این صدا رو بشنونم و باهاش باشم...
+من مشکلی ندارم باهاتون.. ولی اون. نگاه تنفر رو درک کنید..
_چرا مگه؟؟
+من از نیمه شعبان پارسال شمارو دوست داشتم فقط وانمود میکردم از همه بدم میاد....
اون شب هم رقیه که بعد فهمیدم دختر عمه تون هست...باهاتون
داره صحبت میکنه قبلش نمیدونستم
اونشب از گریه عزاداری نبود نه اینکه بگم نه نیست بود ولی اینگار بغص تو گلوم خیلی وقت بود مونده بود زار میزدم همین....
من باهاتون مشکلی ندارم....
فقط برای ازدواج الان نه....
_باشه چشم منم مشکلی باهاتون ندارمم
نویسنده؛آتنا صادقی
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
...❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#نبض_من💗
❄️#پارت45
رفتیم پایین که مادر علی اکبر گفت
_خب ایشالله که عروسم میشی نه؟؟
از سرخی گونه هام...
متوجه شدن که جوابم مثبیته...
و صلواتی دادن تبریک گفتن یه شیرینی کوچولو هم خوردیم
بقیه ام درحال حرف زدن بودن و من رفتم تو اتاق..
به ترانه زنگ زدم...
+سلام خانم مصدق...
_سلام بر خانم مصدق 2
هردو زدیم زیر خنده...
+ترانهههه عررررر
_زهرمار رر اسکل مبارکت باشه عزیزم به خیر خوشیییی.
+فداتااتتتتتتتتت
بعداز تلفن ترانه قطع کردیم...
رفتم پایین بعد از ربع ساعت بلند شدن برن خداحافظی خلاصه مطلب بله
من مونده بودم شب آنقدر تو فکر خیال غرق بودم حالم خوب بود که دیدم یهو پیامی دیدم از طرف کسی اومد شمارش ناشناس بود:
نوشته بود
•این قُمار عاقبتش جانِ مرا میبازد!
•از همانجا که رسد دَرد، همانجاست دَوا .
•تو آن نوری که دوزَخ را به آب خود بِمیرانی
•دیگران چون بِروند از نظر از دِل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
•در روزِ خوشی همه جهان یارِ تواند
یارِ شبِ غم نشان کسی کَم داده است
•اَندر تَنِ من جان و رَگ و خون همه اوست
به هر سو رو بگردانی، بگردانم به جانِ تو
شبت بخیر آیه ام:/
مردمممم علی اکبر بود....
براش نوشتم....
شماره منو از کجا پیدا کردی؟
سریع فوتی نوشت
_شرمنده زنگ زدم علی، علی هم از ترانه گرفت، علی هم به من داد
+اوم درسته
_تو نمیخوای یه شعری تقدیم من کنی؟!
+وایسا
قلب من به این امید میتپد که تو هستی تویی وجود دارد....
واسش فرستادم...
_ای جانم شبت خوش خواب های خوب ببینی من برم
+شب توهم خوش باشه
نویسنده؛آتنا صادقی
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#نبض_من💗
❄️#پارت46
از شدت ذوق به زور خوابم برد
تا با صدای مامان از خواب بلند شدم..
_وخی وخی وخی وخی بلند شووو
+مامان بزار بخوابمممممم..
_دختر علی اکبر اومده دنبالت پایین نشسته
+علی اکبر کیه ولم کن
_خاک تو سرم هوییییی
مغزم هنگ بود تا فهمیدم چیشد خودم رو تخت نشستم
+گفتی کییی؟؟؟؟
_علی اکبر
+واییییی
سریع رفتم روسریم سرم کردم چادر رنگیم رو پوشیدم رفتم پایین رو مبل نشسته بود سرش تو گوشیش بود
+سلام..
_سلام خانوم خوبی صبح ات بخیر
+صبح شماهم بخیر
_خواستم بریم بیرون دوری بزنیم.
+دور؟ نمیدونم
_ترانه علی هم هستند!!
گفتن الان میایم!
که یهو زنگ در اومد باز کردم ترانه ع ای بودن بعد از سلام احوال پرسی و زنداداشم گفتن علی بالخره رفتیم بیرون آماده شدیم
علی و علی اکبر جلو نشسته بودن جلو من ترانه عقب نشسته بودیم
آنقدر رر خوشحال بودم که خدا میدونه انگار تو ابرهایییی بودمممم که خداااا گذاشته بود تو دامن من
نویسنده؛آتنا صادقی
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️⛄️❄️
⛄️❄️⛄️❄️
❄️⛄️❄️
⛄️❄️
❄️
⛄️#نبض_من💗
❄️#پارت47
رفتیم بیرون فست فودی عذا خوردیم یکمی هممم دور زدیم من گذاشتن خونه علی اکبر هم اومد سلامی به بابام بده مامان بده بعد بره هرچی مامان اصرار کرد شب بیاین گفت آن شاالله روز دیگه و گفت امشب خودم میام دنیال آیه خانوم اگر اجازه بدید
که بابا هم بدون هیچ حرفی قبول کرد ورفت.....
شب شده بود مراسم روسری مشکی رو ورداشتم گیره بهش زدم که علی اکبر زنگ زد گفت بیا دم در
رفتم از مامان بابام خداحافظی کردم رفتم پایین
با موتور اومده بود..
+موتور؟؟
_اول سلام خانوم خوبی؟
+ببخشید سلام شوکه شدم
_حقیقتش خواستم اولین بار وقتی میام دنبالت خودمون دوتا موتور باشه
+موتوره باکلاس تصادف نکنیم؟
_کلاس موتورسواری رفتم مسابقه دادم چی میگی بپر بالا
+چون هنوز بهم محرم نشده بود مجبور شدم طوری بشینم سوار شم که بهش دست زنده باشم.
آنقدر هوا خوب بودد که کیف میکردم عین خیالم نبود مثل خری بودم که بهش تیتاب داده بودن اگر.
هم کسی منو میدید شک نداشت میگفت عقلش کمه.
نویسنده؛آتنا صادقی
کپی رمان بدون ذکر منبع حرام است🔥https://harfeto.timefriend.net/17232765440029
نظراتتون در مورد رمان برامون تو ناشناس بگید 🙃🌸👆🏻👆🏻👆🏻
•--------࿐✿࿐---------•
@romane_mazhaby💕
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀 #چهارشنبه_های_زیارتی
هوا سرد است و
دلتنگ زیارت میشود روحم
کنارت کم میشود
از وسعت غمها و اندوهم...
#امام_رضا_جانم
#چهارشنبه_های_زیارتی
•
💛🌼مولا امیرالمومنین علی«؏»
بالای بسترش گریه میکرد؛
اشک های او را دید و فرمود:
«پروردگارم؛
تو را به غمِ دل
و اشک های علی ام قسم میدهم؛
که گناهان شیعیانم را عفو کنی..!»
-حضرتمادر«س»
13.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
5.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀به مناسبت ۲۱ رجب یادروز حضرت رباب، مادر حضرت علی اصغر علیهماالسلام
امام صادق علیه السلام فرمودند:
وقتى امام حسين عليه السلام🫀
به شهادت رسید، آن همسرش که از قبیله کلب بود (یعنی حضرت رباب سلام الله علیها) برايش ماتم گرفت.
🍃وبَكَت وبَكَينَ النِّساءُ وَالخَدَمُ حَتّى جَفَّت دُموعُهُنَّ وذَهَبَت...
رباب و زنان و خادمان آنقدر گريستند که اشک چشمشان خشک شد!
🍃 به چشمهایمان بیاموزیم که در غربت امام زمان علیه السلام هرچقدر هم اشک بریزند باز هم کم است...
#حضرت_رباب_سلام_الله_علیها
مدت هاست منتطر خبری هستم که بگویند، ساکت را جمع کن، برویم پیش شاه غریبان:))
#عکس_پروفایل
#یاامام_رضا