eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.6هزار دنبال‌کننده
437 عکس
49 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_818 مامان بچه رو ازم گرفت که جعبه رو ازش گرف
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 *** روزهای اول هر کاری مامانم کرد که به خونه اون‌ها برم تا بهتر بتونه کمکم کنه قبول نکردم و گفتم خونه خودم راحت‌ترم. مهدیه اما پیش خاله موند و به‌خاطر همین اون زیاد نمی‌تونست پیشم بیاد و به‌خاطر همین کلی خودش رو سرزنش می‌کرد ولی امیرعلی هر دفعه باهاش حرف می‌زد که پیش مهدیه باشه بهتره و من‌هم مامانم پیشم هست. علی‌رضا روز به روز بیشتر بی‌قراری می‌کرد و به‌حدی گریه می‌کرد که دیگه خودم هم از شدت سر درد و این‌که نمی‌فهمیدم چرا این‌طوری می‌کنه به گریه می‌افتادم. چند بار به دکتر بردیمش و هر بار گفتن مشکلی نداره و بعضی از بچه‌ها خودشون توی بچگی زیاد گریه می‌کنن. مامان اون‌روزها خیلی کمکم بود و اگه پیشم نبود مطمئنم یه روز هم دووم نمی‌آوردم! ده روز پیشم موند و بعد از اون اداره‌اش رو به خودم داد و با این‌که گفت هر روز پیشت میام باز فهمیدم قرار بود چه سختی‌هایی بکشم. دردم بهتر شده بود و دیگه مثل روزهای اول نبود و می‌تونستم حداقل بدون کمک ک*سی درست بشینم. یه شب که مثل همیشه دیر خوابید و یک ساعت نشده بود که باز توی خواب یهو با جیغ و گریه بیدار شد دوست داشتم سرم رو به دیوار بکوبونم! توان این رو نداشتم که بلند بشم و از گهواره‌اش بیرون بیارم و که به ناچار دستم رو سمت امیرعلی بردم و آستینش رو کشیدم. - امیر تو رو خدا پاشو دیگه نمی‌کشم! پاشو این بچه رو بده به من بهش شیر بدم جون ندارم بلند بشم. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram