eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.4هزار دنبال‌کننده
433 عکس
51 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1509 با لحن تندی لب زد: - رضوان بسه! یه لحظه
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 - چی‌کار می‌کنی؟ دستم کنده شد؛ ولم کن! من رو توی اتاق خودش کشوند و در رو پشت سرش بست. تا خواستم برم دستش رو کنار گوشم گذاشت و نذاشت از پشت در تکون بخورم. - خوبی؟ چرا این‌جوری می‌کنی؟ توی چشم‌هام خیره شده بود و دم نمی‌زد! چه‌طور امکان داشت که نمی‌فهمیدم چرا این‌جوری داره نگاهم می‌کنه؟ - علی با توأم! اصلاً نماز خوندی من رو این‌طور می‌کشی تو... توی کسری از ثانیه، دستش رو پشت کمرم گذاشت و محکم ل*.. رو روی ل** گذاشت. باز فقط این بازوش بود که هدف ناخن‌هام قرار گرفته بود؛ تقصر خودش بود، نبود؟! آروم ازم جدا شد که آروم بهش خیره شدم. لبخند محوی زد و گفت: - لباس بپوش بریم بیرون. - کجا بریم؟ - بپوش! - چی بپوشم؟ اشاره به تخت کرد که پاکتی رو دیدم. ذوق کرده بهش خیره شدم که لبخندش عمیق‌تر شد. زود رفتم بازش و با دیدن پیرهن شلوار سفید رو به روم جیغ زدم: - خیلی خوبی علی! خیلی عالیی تو پسر! با خنده بهم خیره شده بود که لباس‌ها رو برداشتم و توی کمد رفتم. زود عوض کردم و موهام رو باز گذاشتم و از کمد بیرون اومدم. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram