دلــآرامـــ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1518 لعنت به من که بهش قول داده بودم به کسی
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
#part_1519
تا خواستم چیزی بگم خودش با صدای از ته چاه دراومده گفت:
- هیچی نمیگیها!
عاجزانه لب زدم:
- علی، دایی امیر دست روی زهرا بلند نمیکنه! کی تا حالا سرش داد زده که الان میترسی کتکش بزنه؟ من هیچی نمیگم، قول میدم! ولی تو رو خدا خودت بگو، دایی ول نمیکنه؛ معلوم نیست کیها هستن که دایی این شکلی شده و این رفتار رو داره.
چشمهاش رو روی هم فشار داد که همونموقع دایی اومد بازوش رو چنگ کرد و اون روی مبل انداخت.
لبم رو محکم گاز گرفتم و به اجبار، کنار زندایی، رو به روی اون نشستم.
باز سرش داد میزد و همونطور کتکش میزد تا اینکه بالاخره علیرضا لب باز کرد و فقط یک کلمه گفت:
- نزن بابا... مجبور بودم برم... .
دایی توی صورتش خم شد و گفت:
- کی مجبورت کرده بود بری؟ هاه؟
علیرضا بعد از مکث طولانی با صدای دایی بهزور گفت:
- غیرتم.
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ پناهندہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
【 @romankadehdalaram 】