eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.4هزار دنبال‌کننده
431 عکس
51 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1518 لعنت به من که بهش قول داده بودم به کسی
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 تا خواستم چیزی بگم خودش با صدای از ته چاه دراومده گفت: - هیچی نمی‌گی‌ها! عاجزانه لب زدم: - علی، دایی امیر دست روی زهرا بلند نمی‌کنه! کی تا حالا سرش داد زده که الان می‌ترسی کتکش بزنه؟ من هیچی نمیگم، قول میدم! ولی تو رو خدا خودت بگو، دایی ول نمی‌کنه؛ معلوم نیست کی‌ها هستن که دایی این شکلی شده و این رفتار رو داره. چشم‌هاش رو روی هم فشار داد که همون‌موقع دایی اومد بازوش رو چنگ کرد و اون روی مبل انداخت. لبم رو محکم گاز گرفتم و به اجبار، کنار زن‌دایی، رو به روی اون نشستم. باز سرش داد می‌زد و همون‌طور کتکش می‌زد تا این‌که بالاخره علی‌رضا لب باز کرد و فقط یک کلمه گفت: - نزن بابا... مجبور بودم برم... . دایی توی صورتش خم شد و گفت: - کی مجبورت کرده بود بری؟ هاه؟ علی‌رضا بعد از مکث طولانی با صدای دایی به‌زور گفت: - غیرتم. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram