eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.4هزار دنبال‌کننده
426 عکس
50 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1524 انگار ذهنم رو خوند که نیم نگاهی به رضوا
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 - بگو علی! بگو الکی گفتی! زهرا... دخترِ من... باز همون‌ لبخندِ تلخ! روی صندلی من تقریباً ولو شد که زود سمتش رفتم و با احتیاط کنارش نشستم. تپش قلبش بدجور تند شده بود و نفس‌هاش سخت و کند بالا می‌اومد. سرش رو از پشت آویزون کرد و همون‌طور که موهاش هم باهاش آویزون شده بود دیگه‌ نتونست تحمل کنه و عصبی از جاش بلند شد. سمت در رفت و با ضرب خواست در رو باز کنه که با چند بار امتحان کردن سمتم برگشت و گفت: - کلید رو بده من! آروم لب زدم: - بابا بذار یکم عصبانیتت بخوابه بعدش باهم میریم بیرون‌. بلندتر از هر وقتی گفت: - کلید رو بده! اگه می‌گفتم ازش نمی‌ترسیدم دروغ بود! با این‌که می‌دونستم کتکش رو خودم می‌خورم ولی بهتر از این بود عصبانیتش رو سر اون خالی کنه؛ نمی‌خواستم زهرا یه نقطه تاریک توی گذشته‌اش برای آینده‌اش وجود داشته باشه که با یادآوری‌اش اشکش رو دربیاره! شاهزاده با اسب سفید اون توی مرحله اول بابا بود نه کس دیگه؛ نمی‌خواستم این ذهنیت خراب بشه. سمتم هجوم آورد و یقه‌ام رو گرفت. - کلید رو کجا گذاشتی لعنتی؟ بده خفه‌ات می‌کنم‌ها! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram