دلــآرامـــ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1525 - بگو علی! بگو الکی گفتی! زهرا... دخترِ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
#part_1526
هیچی جواب ندادم که عصبیتر شد و گلوم رو محکم فشار داد!
ثانیه نگذشته بود که به دست و پا زدن افتادم.
گوشه پیرهنش رو گرفته بودم و هیچ غلطی نمیتونستم بکنم.
گلوم رو که ول کرد به سرفه افتادم و بهزور حالم جا اومد.
اما اونموقع بود که خودش روی دوتا زانوهاش زمین افتاد! ایخدا من میمردم اینطور پدرم رو نمیدیدم... چیشده بود توی گذشته شده که اینهمه روش ضعف نشون میداد؟!
باز رفتم کنارش نشستم که سرش رو بالا آورد.
با دیدن چشمهای بغض کردهاش تمام تنم لرز برداشت!
پشت کمرم رو گرفت و محکم من رو به خودش چسپوند و بغ*لم کرد.
از داخل لبم رو گاز میگرفتم و همونطور باز میلرزیدم.
چند ثانیه که گذشت و انگار واقعاً آرومتر شده بود، گوشه دهنم رو بو*..د و با شصتش خونِ دورش که هنوز داشت میاومد رو پاک کرد.
میخوندم حسش رو که انگار میخواست بگه ببخشید ولی نمیتونست و با چشمهاش باهام حرف میزد.
سرش رو پایین انداخت و من وقتی فهمیدم آروم شده بلند شدم و کلید رو دستش دادم.
بزاق نداشته دهنش رو قورت داد و با زبونش لبِ خشکیده و کبود شده از عصبانیتش رو تر کرد.
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ پناهندہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
【 @romankadehdalaram 】