eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.5هزار دنبال‌کننده
427 عکس
50 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1529 آب دهنم رو قورت دادم و باز کنارش نشستم
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 - بابا دورت بگردم، خوبی؟ تو رو خدا خودت رو اذیت نکن... این‌قدر حرص نخور. مامان اومد کنارم و بازوم رو گرفت و از جا بلندم کرد. خودش کنارش نشست و توی صورتش پچ زد: - پاشو بریم توی اتاق. بابا هنوز هم نفس‌نفس می‌زد که مامان دستش رو گرفت و دور گردنش انداخت. تا خواستم برم جلو و کمکش کنم مامان گفت: - خودم می‌تونم. - چه‌جوری می‌تونی مامان؟ نمی‌تونی همین‌جوری ببریش! چپ نگاهی بهم انداخت و گفت: - تو نبودی چه‌جور می‌بردم؟ - اون مال حداقل ده سال پیشه‌ها! برزخی نگاهم کرد که دیگه هیچی نگفتم و کنار وایسادم. چه‌قدر خوب بودن این دوتا کنار هم... ‌. دستم رو توی موهام فرو کردم و با دیدن قطره خونی که روی زمین افتاد نفسم از حرکت وایساد! لرزش فکم رو خودم حس کردم، ضعف داشتم توی این مورد و این غیر قابل انکار بود! سمت سرویس تقریباً دویدم و رو به روی روشویی وایسادم. تا صورت خودم رو توی آینه دیدم حالم بدتر شد. با دیدن اشک روی گونه‌ام زود از اون‌جا بیرون اومدم و بدون فکر در اتاق زهرا رو محکم باز کردم. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram