eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.6هزار دنبال‌کننده
437 عکس
49 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1538 بهت‌زده بهش خیره شدم. لبخندی از گوشه لب
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 ("علی‌رضا") «ز نامردان علاج درد خود جستن، بدان مانَد که خار از پا برون آرَد کسی با نیش عقرب‌‌ها» «صائب_تبریزی» توی خیابون بودم و تا ده دقیقه دیگه رسیده بودم خونه عمه که یهو یه ماشین پژو جلوی موتورم وایساد. زود ترمز رو زدم و عصبی بهش خیره شدم. یه پسر جون ازش بیرون اومد و رو به روم وایساد‌ و با قیافه خیلی جدی انگار که مجبورش کردن لب زد: - ببخشید اشتباه شد. خیره نگاهش کردم که تا یه در از پشت ماشین باز شد و اون مرد رو دیدم، همونی که بابا ازش متنفر بود... شروین! یه نفر از پشت محکم با یه دستمال جلوی بینی و دهنم رو گرفت و... . *** با بدنی کوفته چشم‌هام رو به‌زور باز کردم. تار می‌دیدم اطرافم رو و چند دقیقه طول کشید تا بهتر شدم. حتی جون این رو نداشتم سرم رو بالا ببرم و به اطراف نگاه بندازم؛ فقط همین رو می‌دیدم که توی یه مکان سر بسته و متروکه‌ام و الان هم تک و تنهام. تا خواستم تکون بخورم با سنگینی چیزی به اجبار سرم رو بالا آوردم و به دست و پاهای بسته‌ام خیره شدم. تازه یادم افتاده بود چی‌شده و حالا یکی‌یکی نگرانی‌های بابا رو درک می‌کردم که چرا بابا این‌همه روشون حساس بود. با هر توانی که برام مونده بود، بلند شدم نشستم و داد زدم: - چه قبرستونی رفتین؟ یکی بیاد این‌جا ببینم حرفتون چیه؟! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram