دلــآرامـــ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1538 بهتزده بهش خیره شدم. لبخندی از گوشه لب
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
#part_1539
("علیرضا")
«ز نامردان علاج درد خود جستن، بدان مانَد
که خار از پا برون آرَد کسی با نیش عقربها»
«صائب_تبریزی»
توی خیابون بودم و تا ده دقیقه دیگه رسیده بودم خونه عمه که یهو یه ماشین پژو جلوی موتورم وایساد.
زود ترمز رو زدم و عصبی بهش خیره شدم.
یه پسر جون ازش بیرون اومد و رو به روم وایساد و با قیافه خیلی جدی انگار که مجبورش کردن لب زد:
- ببخشید اشتباه شد.
خیره نگاهش کردم که تا یه در از پشت ماشین باز شد و اون مرد رو دیدم، همونی که بابا ازش متنفر بود... شروین! یه نفر از پشت محکم با یه دستمال جلوی بینی و دهنم رو گرفت و... .
***
با بدنی کوفته چشمهام رو بهزور باز کردم.
تار میدیدم اطرافم رو و چند دقیقه طول کشید تا بهتر شدم.
حتی جون این رو نداشتم سرم رو بالا ببرم و به اطراف نگاه بندازم؛ فقط همین رو میدیدم که توی یه مکان سر بسته و متروکهام و الان هم تک و تنهام.
تا خواستم تکون بخورم با سنگینی چیزی به اجبار سرم رو بالا آوردم و به دست و پاهای بستهام خیره شدم.
تازه یادم افتاده بود چیشده و حالا یکییکی نگرانیهای بابا رو درک میکردم که چرا بابا اینهمه روشون حساس بود.
با هر توانی که برام مونده بود، بلند شدم نشستم و داد زدم:
- چه قبرستونی رفتین؟ یکی بیاد اینجا ببینم حرفتون چیه؟!
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ پناهندہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
【 @romankadehdalaram 】