دلــآرامـــ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1543 اشک چشمهام راه گرفت و یکم صدام رو بالا
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
#part_1544
همونموقع دایی یهو با دیدن پیامی که روی گوشیاش اومد فکش لرزید و چشمهاش اندازه نعلبکی شد.
تا خواست از اتاق بره بیرون لب زدم:
- دایی چیشده؟
دستپاچه سمتم برگشت و گفت:
- چیشده مگه؟
از جا بلند شدم و زود سمتش رفتم.
- دایی تو رو خدا اگه خبری از علیرضا شده بهم بگو! چرا اینقدر تعجب کردی؟ کی چی برات فرستاده؟
تا خواست باز بره دستش رو محکم گرفتم:
- دایی جون زندایی بگو!
با نفسهایی که بهزور از سی*ن*هاش در میاومد لب زد:
- پلیس میگه کار شروینه، البته که چند نفر کمک و همراهشن.
- ش... شروین؟ همون کتاب فروشی که...
توی حرفم پرید و گفت:
- خودش؛ حالا باید همتون درک کنین من چرا اینجوری میکردم.
- دایی قضیه تو با اینا چیه؟ چیکار کردی که الان میخوام انتقام بگیرن؟
متعجب بهم خیره شد.
- من کاری کردم؟ چرا مزخرف میگی رضوان؟ اونا یه آدم سادیسمیان! چه فرقی براشون میکنه تو کاری باهاشون کردی یا نکردی؟ لعنت به من که نذاشتم اونموقع بابام بره ازشون شکایت کنه و گذشتم، لعنت به من!
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ پناهندہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
【 @romankadehdalaram 】