دلــآرامـــ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_1564 آروم نفسی کشید و از اتاق بیرون رفت. پشت
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
#part_1565
در که باز شد و رضوان داخل اومد لبخند محوی به روش زدم که بغض کرده به علیرضا خیره شد.
وقتی دید خوابه آروم جلو رفت و چندبار صورتش رو بو*سید.
کم اذیت نشده بود عروسک کوچولوی پسرم... .
رفتم کنارش و از پشت بغ*..ش کردم که سمتم برگشت و آروم گریه کرد.
- چرا اینجوری کرد زندایی؟ ثانیه شماری میکردم واسه دیدنشها... ثانیه شماری! اونوقت... اونوقت اونجوری... .
حرفش رو خورد و اشکش رو پاک کرد.
- چهقدر دلم میخواست امشب پیشش باشم.
- خب بمون دخترکم.
توی چشمهام خیره شد و گفت:
- چهجوری بمونم زندایی؟ تو چرا این رو میگی؟ بهم میگه اصلاً پیشم نباش! کنارم نباش نمیخوام ببینمت! مگه من چیکار کردم؟ اونوقت انتظار دارین پیشش بمونم؟
- خیلیخب، خیلیخب! تند نرو عزیزم، خودت میدونی حالش خوب نیست، دست خودش نیست داره چی میگه من میدونم! وگرنه که حتی با من هم اینطوری حرف نمیزد.
مظلوم نگاهش را سمتم داد ولی سرش رو تکون داد و با حال بدی از اتاق بیرون رفت.
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ پناهندہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
【 @romankadehdalaram 】