eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.5هزار دنبال‌کننده
429 عکس
49 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_759 اومد کنارم نشست که گفتم: - خب قرآن بزرگ‌
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 نمی‌دونم چه مدت گذشته بود که با صدای حرف زدن چند نفر چشم‌هام باز شد. نگاهی به اطرافم انداختم که مهدیه و فاطمه با این‌که دارن آروم صحبت می‌کنن اما باز یهو صدای خنده‌هاشون بلند می‌شد. مهدیه که چشم‌های بازم رو دید لبخندش عمیق‌تر شد و گفت: - سلام داداش، چطوری؟ کیفت کوکه‌ها! فاطمه که سرش رو برگردوند اخم‌هاش تو هم رفت و همون‌طور گفت: - ببخشید بیدار شدی. بلند شدم نشستم و گفتم: - نه بابا خیلی هم خوابیدم. تو چطوری آبجی خوبی؟ عزیز داییش چطوره؟ لب مهدیه به خنده باز شد و بعد از این‌که سرش رو پایین انداخت گفت: - خداروشکر خوبه! این‌قدر خوشم میاد این‌طوری صداش می‌کنی! یکم جلوتر رفتم و سرم رو روی شونه‌ فاطمه گذاشتم و گفتم: - چه‌طوری میگم؟ عزیزِ داییش؟ سری تکون داد و گفت: - آره خوشم میاد این‌طوری میگی. لبخندی زدم و رو بهش گفتم: - حمید چطوره؟ کجاست پیداش نیست چند روزه؟! شونه‌ای بالا انداخت و گفت: - خودت که بیشتر خبر داری، این وسایل خونگی‌ها رو این‌ور اون‌ور می‌کنه، بعضی وقت‌ها میشه دو سه روز برنمی‌گرده سر کاره و توی راه. با حرفش عصبی بلند شدم و صاف نشستم و رو بهش توپیدم: - مگه قرار نبود از چند وقت پیش دیگه این‌کارها رو انجام نده و تا چند روز چند روز نیاد خونه؟ مهدیه تو الان شرایط عادی داری که می‌ذاره میره چند شب نمیاد خوبه؟ ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram