eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.5هزار دنبال‌کننده
429 عکس
49 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_764 با این‌که فقط از در حیاط تا داخل بیرون م
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 لرزش فکش رو دیدم... همون‌موقع خودم رو به‌خاطر رفتارم لعنت فرستادم و سری تکون دادم؛ نباید این‌قدر بد باهاش برخورد می‌کردم، اون خودش این روزها کم از درد به خودش می‌پیچید حالا من اومدم درد روحش هم بهش اضافه کردم! با این‌حال چیزی نگفتم و قاشق رو برداشتم و غذاها رو خوردم؛ فاطمه هم انگار فقط واسه این‌که من سرش دعوا نکنم نصف بشقابش رو خورد و بلند شد. خاله که اومد توی اتاق ازش تشکر کردم و اون هم ظرف‌ها رو جمع کرد و من هم کمکش کردم و تا آشپزخونه بردم. برای این‌که دیر وقت بود گفتم برگردیم و با این‌که خیلی اصرار کردن اون‌شب اون‌جا بمونیم یا حداقل سعی کنیم بارون قطع بشه قبول نکردم. بارون دیگه نم‌نم می‌بارید و این یکم از خیال هممون رو راحت کرده بود. بعد از خداحافظی با همگی زود سوار ماشین شدیم. به محض نشستن فاطمه صندلی رو کامل خوابوند و دراز کشید. سرم رو سمتش برگردوندم و گفتم: - جاییت درد می‌کنه؟ جوابم رو نداد که لب زدم: - فاطمه با توأم! - خسته‌ام فقط، یکمم کمرم درد می‌کنه و این‌که‌ میشه بخاری رو روشن کنی؟ یخ زدم... . دستم رو لای موهام فرو بردم و بخاری رو روشن کردم. آروم سمت خونه حرکت کردم. بین راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و وقتی هم که رسیدیم زود سمت داخل خونه قدم برداشت. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram