دلــآرامـــ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_767 - دورت بگردم آروم باش... آروم... یکم...
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
#part_768
- امیر میترسم تو رو خدا یه کاری بکن! امیرعلی تو رو جون عزیزت دارم از ترس سکته میکنم!
خواست بلند بشه که دستش رو فشار دادم و گفتم:
- نهنه فقط پیشم بمون، میترسم... فقط همین طوری بمون! آرومم کن امیر!
تا چند ثانیه هیچ عکس العملی از خودش نشون نمیداد تا بالاخره به خودش اومد و آروم دستش رو دور کمرم حلقه کرد.
سرم رو بالا آورد و مجبورم کرد توی چشمهاش نگاه کنم.
اشک توی چشمهام رو که دید کلافه نفسی کشید و با یه دستش کامل صورتم رو پاک کرد.
دست برد سمت موهام و چون دیشب هم باهاش قهر بودم و هم درد داشتم موهام رو باز نکرده بودم هنوز گیره توش بود و بافت داشت.
آروم کش موهام رو در آورد و با انگشتهاش رد بافتها رو صاف کرد.
صدای دوباره رعد و برق که اومد نذاشت جیغ بزنم و سرم رو به قفسه سی*..ن*..هاش چسپوند.
- نمیخواد بترسی وقتی من پیشتم! خب؟
لبم رو تر کردم و لب زدم:
- اینطوری میگی دلم قرص میشه! وقتی که من رو اونطوری به خودت میچسپونی دیگه نمیترسم!
هنوز همونطور مونده بودم که سرش رو جلو آورد و روی موهام رو بو*..ید و ادامه داد:
- پس هر وقت هم ترسیدی کافیه سرت رو روی قفسه سی..*ن..*هام بذاری؛ میدونی چرا وقتی سرت رو اونجا بذاری آروم میشی؟
توی چشمهاش خیره شدم و با خنده شونهای بالا انداختم که گفت:
- چون وقتی سرت رو بذاری اونجا صدای بلند تپش قلبم رو میشنوی! اون صدا وقتی تو نزدیکشی اونقدر بلنده که دیگه صدای رعد و برق بیرون رو نمیشنوی!
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ پناهندہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
【 @romankadehdalaram 】