eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.6هزار دنبال‌کننده
437 عکس
49 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_776 سعی کردم یکم تحمل کنم و بعد از نیم ساعت
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 آروم سمت هال قدم برداشتم که در عرض چند ثانیه معلق بودنم بین زمین و هوا رو حس کردم. امیرعلی عادت داشت این‌طور من رو می‌گرفت و هر بار از ترس فقط و فقط هم به خودش پناه می‌بردم! بازوش رو چنگ زدم و گفتم: - نکن این‌طوری امیرعلی! می‌ترسم. همون‌طور که من رو روی تخت خوابوند خودش سراغ کمد رفت که یادم افتاد چرا نصف شب رفتیم و توی هال خوابیدیم! رو کردم سمتش و گفتم: - بارون و رعد و برق دیگه تموم شده؟ سرش رو سمتم برگردوند و گفت: - الان یادت اومده؟ آره تموم شده که؛ فعلاً بارون داره نم‌نم‌ میاد. یکم فکر کردم و گفتم: - میشه بریم توی بارون؟ با قاطعیت جواب داد: - نه! مریض میشی. اخم کرده رو بهش گفتم: - امیرعلی اذیت نکن؛ از وقتی باردار شدم اصلاً نمی‌ذاری کاری انجام بدم؛ افسرده میشم‌ها! چپ نگاهی بهم انداخت و گفت: - هر چه‌قدر هم که بخوای بلبل زبونی کنی و دست روی نقطه ضعف‌های من بذاری به هیچ وجه توی بارون بیرون نمی‌برمت! کلافه پوفی کشیدم و سر جام دراز کشیدم. اون هم بعد از این‌که لباس‌هاش رو آماده کرد اتو پرسی رو بالا آورد و لباس‌هاش رو اتو کرد. همیشه عادت داشت هر وقت حتی سر کار هم می‌رفت مرتب بود و از شب قبل یا صبح زودش لباس‌‌هاش رو اتو می‌کرد. قبلاً فقط من واسش اتو می‌کشیدم ولی از وقتی دکتر استراحت مطلق بهم داد اصلاً نمی‌ذاشت حتی لباس‌های خودم رو اتو بزنم. واقعاً از این وضع و ممنوعیت‌هاش خسته شده بودم. ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram