eitaa logo
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
19.7هزار دنبال‌کننده
427 عکس
47 ویدیو
61 فایل
﷽ متولـد :¹⁴⁰¹.⁹.³ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } دلِ نازک به نگاهِ کجی آزرده شود.. اثری خاص از فاطمه پناهنده✍ کپی‌ کردن رمان حرام و پیگرد قانونی دارد❌ 🌖ارتباط با نویسنده: @fadayymahdyy 🌗تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
دلــ‌آرامـ‌ــ‌
✿•••﴿#عشقِ‌علیه‌السلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_804 این‌بار هم آثار خوش‌حالی رو توی صداش ندی
✿•••﴿﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 نفسی کشید و گفت: - آروم باش عمرم، حالش خوبه نگران نباش ولی... ولی... زایمان زودرس گرفته... از ساعت یک شب بود بچه‌ام دردش گرفته بود آوردیمش بیمارستان این‌طوری گفتن؛ هنوزم توی اتاقه... می‌ترسم امیرعلی... دعا کن واسش عمرم... می‌ترسم بلایی سر هرکدومشون بیاد... اگه این بچه بلایی سرش بیاد مهدیه خودش رو زنده نمی‌ذاره! مطمئنم! گوشی رو از گوشم فاصله دادم و سرم رو به دیوار زدم و چشم‌هام رو روی هم گذاشتم... چه‌قدر باید خواهرِ من زجر می‌کشید؟! نه به فاطمه که نُه ماهش تموم شد نه به مهدیه که هنوز اول هشت ماه‌ست. گوشی رو در گوشم گذاشتم و گفتم: - کدوم بیمارستانین؟ نفسی کشید و گفت: - نمی‌خواد بیای مامان، شاید عماد الان اومد، آوا پیش مادرش بود خیالم راحت شد، تو بمون پیش فاطمه. یه تای ابروم بالا پرید؛ پس عماد دردش این بود. - تو به عماد گفتی به من نگفتی؟ چند ثانیه که به اته پته افتاده بود گفت: - شرمنده عمرم... می‌خواستم بگم ولی... حرفش رو قطع کردم و گفتم: - کدوم بیمارستانین؟ این بار بدون این‌که بپیچونه گفت: - امام علی. چشم‌هام بازتر از این نمی‌شد! توی همین بیمارستانی بودن که ما بودیم؟ مگه می‌شد دوتاییشون توی یه شب و توی یه بیمارستان بخوان بچه رو به‌دنیا بیارن؟ کم مونده بود دقیقه‌های تولد این بچه‌ها هم مثل هم باشه! ••• ✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ‌ پناهندہ﴾ (‌حࢪام‌)‼️ ❌ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 【 @romankadehdalaram