دلــآرامـــ
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿ 💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜 #part_807 سری تکون دادم و گفتم: - نمیخواد مامان ب
✿•••﴿#عشقِعلیهالسلام﴾•••✿
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
#part_808
لبخندی زدم و به جلوم خیره شدم.
چشمهام رو روی هم فشار دادم که عماد با تکون دادن بازوم چشمهام رو باز کردم.
گوشیاش رو جلوم گرفت و گفت:
- بخون!
نگاهی به صفحهاش انداختم که دیدم زیارت عاشورا آورده.
لبخندی زدم و ازش گرفتم؛ میدونست توی بدترین شرایطم وقتی زیارت عاشورا بخونم دلم آروم میشه.
گوشی رو ازش گرفتم و با صدای نسبتاً بلندی شروع به خوندن کردم... نفهمیدم چهطوری اینهمه بغض توی سی*ن*هام جا شده بود... امشب خطریترین شب زندگیام بود! نفهمیدم کی اشکهام صورتم رو خیس کرد و بعد از خوندن دعا شروع به روضه خانوم فاطمه الزهرا و آقا امام حسین کردم.
طوری درد داشتم و با سوز میخوندم که حدود ده نفر دورمون جمع شده بودن و بیمهابا اشک میریختن... .
("فاطمه")
از درد داشتم دیوونه میشدم و هر کاری میکردن آروم نمیشدم.
دلم به شدت ضعف کرده بود ولی اصلاً معدهام چیزی رو تحویل نمیگرفت و بوی غذا که میشنیدم حالم به هم میخورد.
نمیدونم چه مدت بود که توی جام داشتم ول میخوردم و از درد داشتم دیوونه میشدم که بالاخره وقتش رسید.
اونموقع بود که درد اصلی شروع شد و راست بود که میگفتن برابری میکنه با درد شکستن چندین استخون توی بدن!
از اونموقع هیچ چیز جز درد واسم نبود ولی نفهمیدم کی بالاخره خلاص شدم و بیجون رو تخت افتادم.
#ادامه_دارد•••
✿❥••به قݪم: ﴿فاطمـہ پناهندہ﴾
#ڪپۍممـنۅع(حࢪام)‼️
#امـانٺداࢪبـاشیـم❌
💜࿇ ══━━━━✥◈✥━━━━══ ࿇💜
【 @romankadehdalaram 】