سلام دوستان گلم این رمانم به یاری خداوند وهمراهی شما عزیزان به پایان رسید امیدوارم مورد پسند شما قرار گرفته باشه ان شاءالله اگه عمری بود از فردا با رمان جدید قلبم برای تو در خدمتتون خواهم بود بازم ممنون از یکایک شما دوستان همیشگیم التماس دعا 🌸🌸
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
❤️لیست رمانها و لینک قسمت اول رمانهای موجود در کانال❤️ 👇👇👇 🌸🍂🌹🍂🌼🍂🌷🍂🌺🍂🍄🍂🌻🍂 ❌#کپی_کلیه_رمانها_فقط_ل
لیست رمانهای موجود در کانال برای دوستان تازه وارد خوش اومدین قدمتون روی چشم 👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
#گامی_کوچک_تغییری_بزرگ
خوب ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﻭﺭﺍﻧﺪﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ...
ﯾﮏ ﺧﻂ ﮐﺶ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ !
ﻭ ﯾﮏ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺁﻥ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ !
ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﻭﺯﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ؛
ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺭﺍ
ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺗﺼﻤﯿﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ
ﺣﺘﯽ ﻗﻀﺎ ﻭ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ !!
ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ، ﻫﺮﮐﺲ ﺭﺍ ﯾﮏ ﺟﻮﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﺵ
ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻮﻉ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺵ
ﺁﻥ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ...
ﻣﯿﺮﻭﯾﻢ ﺗﻮﯼ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﯾﮑﯽ
ﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﯿﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ
ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮔﻮﺷﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﮐﻪ :
ﻫﺎﯼ ! ﭼﻨﺪﺑﺎﺭ ﺗﻮﯼ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﯼ
ﮐﻪ ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ
ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺭﺍﺣﺖ
ﺑﺎ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﯾﻢ
ﭼﻨﺪﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ
ﭼﻪ ﺳﺮﺧﻮﺭﺩﮔﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺨﻮﺭﯼ ﺑﺠﺎﯼ میگذارﯾﻢ
ﭼﻘﺪﺭ ﺯﺧﻢ میزﻧﯿﻢ...
ﺣﻮﺍﺳﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﯿﻢ ﻭ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻭ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ
ﺍﻣﺎ ﯾﮑﯽ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﮔﯿﺮ ﮐﻨﺪ
ﺑﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ
ﺑﯿﻦ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﺎ
ﺑﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎ
ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﯿﻢ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﻧﯿﺴﺖ
مراقب کلاممان باشیم.
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
در ان نفس که بمیرم قرار عاشقی.mp3
16.39M
قرار عاشقی
خلوت با معشوق (حضرت دوست )
هندزفری و چراغ اتاق خاموش
یادتون نره 😉
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
دوشنبه تون عالی🌹
امروز از خدا میخوام
بهترین هارا به شما
هدیه دهد 🌼
ما هم به دیگران
هدیه بدهیم
یک لبخند
یک نگاه مهربان
ویک کلمه اےکه قوت قلب
بدهدبه دیگران 🌸
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
صبح یک فرصت دوباره.mp3
4.95M
#مطالب_ناب_انگیزشی_در_کانال_رمانکده_مذهبی
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
.
🚨#قسمت_اول
.
قلبم برای تو.... -سهیل...سهیل اونجا رو نگاه کن...نوشته ثبت نام راهیان نور...به نظرم بریم بد نیستا..
-ول کن بابا جون عزیزت...کجا بریم اخه با این بسیجی مسیجیا؟!😐
-ای بابا تو هم که همش ضد حالی😑.میریم سر به سرشون میزاریم میخندیم دیگه😆
حسن تو نظرت چیه؟؟😯
-من حرفی ندارم وحید جان اگه داش سهیل بیاد منم میام
-سهیل بیا بریم دیگه😕سه تایی خوش میگذره ها😄
-نمیدونم...بیا اول یه سر بریم تا محل ثبت نامش اگه پولی مولی باشه من نمیام...از الان گفته باشم...برا رفتن تو خاک و خل من پول بده نیستما😐
-باشه بریم...زده به دفتر بسیج مراجعه کنید...فک کنم بدونم کجاست.
-باشه...بریم
.
-سلام -سلام العلیکم...بفرمایین
-علیکم السلام برادر 😆😆خوبی اخوی؟!
-الحمدلله..شما خوبید؟؟ بفرمایید؟؟
-خوبی ما که برا کسی مهم نیست...شماها باید خوب باشید😂😂
میخواستیم بپرسیم کی میپرین؟!
-ببخشید...متوجه نشدم...میپریم؟؟
-اره دیگه...کی از ظلمات دانشگاه به سمت نور میپرید 😂😂
-فک کنم منظورتون تاریخ اعزام راهیان نوره؟!
-افرین به ادم چیز فهم...اره همون...کی قراره برید؟؟
-اگه عمری باقی بمونه ان شا الله هفته بعد -خب شرایطش چیه؟؟ خلوص نیت میخواد؟!😂
-شرایط خاصی که نداره فقط ثبت نام و تعهد اخلاقی رو پر کنین.
-باشه...مشکلی نی...ما اخلاقمون به این خوبی😁
-پس فعلا خدافظ...بعدا مزاحم میشیم.
-یاعلی...خدا نگهدار
.
-علی کی بودن اینا...صدا خندشون تا اون اتاق میومد؟!
-اومده بودن راهیان ثبت نام کنن
-اوه اوه...پس امسال با اینا داستان داریم😐
-به دلت بد راه نده...همینکه اومدن ثبت نام یعنی شهدا صداشون زدن☺
-لا اله الا الله...امیدوارم همه چی به خوبی ای که تو میگی باشه😐
.
.
🔮
-مریم شنیدی دانشگاه میخوان راهیان نور ببرن؟؟
-اره زهرا..خیلی دلم میخواد بیام ولی مامانم میگه نرو که گرد و خاک اونجا برات خوب نیست😔..باید از دکترم اجازه بگیرم 😕
-خب کار نداره که بعد دانشگاه یه نوبت بگیر باهم بریم اگه اجازه داد کتبا بنویسه که مامانت قبول کنه.
-باشه...خدا کنه قبول کنه 😔
.
نویسنده:#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#ادامه_دارد
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
http://eitaa.com/joinchat/3192127500C7f92fc9d54
کانالی پراز پی دی اف👆🏻
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
.
#قسمت_دوم
.
یک هفته بعد
.
سهیل بدو که جا نمونیم...
باشه بابا الان میام...مگه بدون ما جرات دارن جایی برن😀
-اینایی که من دیدم سایه مارو با تیر میزنن چه برسه منتظرمون بمونن😆
-اونوقت ما سایشونو با شمشیر میزنیم😂😂
.
-سلام اخوی..تقبل الله... اتوبوس ما کدومه؟!
-علیک سلام...اتوبوس شماره دو..بفرمایین
-بخوایم شماره یک بشینیم چی؟!😯
-شماره یک ماله خواهرامونه ...
-یعنی شما یه اتوبوس خواهر دارین؟؟😂
اونوقت ما که خواهرمون نیومده چیکار کنیم ؟؟😕
-لا اله الا الله...بفرمایین ساکاتون رو سریع تر بزارید که باید حرکت کنیم😐
.-باشه...اینم به خاطر شما...😆
.
سوار اتوبوس شدیم و یه راست رفتیم آخر اتوبوس و با بچه ها شروع کردیم به خوندن انواع آهنگ ها و ترانه ها تا خود دوکوهه..صدای نچ نچ بچه بسیجیا بلند شده بود 😅
ما این ته اتوبوس آمنه آمنه میخوندیم و میرقصیدیم اونا جلوی اتوبوس با نوای کاروان میخوندن و سینه میزدن...توی اتوبوس یک وضعی شده بود که بیا و ببین...چند بار بهمون تذکر دادن ولی گوشمون بدهکار نبود 😃
.
.
.
-حاجی اینا آبروی اردوی مارو میبرن...
-خب چیکارشون کنیم؟؟کاری نمیشه کرد الان
-من میگم برشون گردونیم😐
-خدا رو خوش نمیاد سید...تا اینجا اومدن بزار این چند روزم بمونن...مهمون شهدان...
-من نمیدونم...پس هرچی پیش اومد مسئولیتشون با شما.به من ربطی نداره...
-ان شاالله چیزی نمیشه...
-خود دانید...
.
چند روز اول اردو گذشت و ماهم صحبت شیطنت هامون تو کل اردو پیچیده بود.
همه بچه های کاروان میگفتن امسال راهیان نور با وجود اینا اصلا حال و هوای سابق رو نداره...
شبها موقع خاموشی بلند بلند میخندیدیم و جشن پتو میگرفتیم...
روزها هم که توی اتوبوس برنامه بزن و بکوب داشتیم و از غذا و خوراکیها هم همیشه انتقاد میکردیم..
چندین بار اومدن بهمون تذکر دادن ولی گوش هیچکدوممون بدهکار نبود...چون ما به این بهانه اومده بودیم تفریح کنیم...
خلاصه همه از دستمون کلافه شده بودن و ناراضی بودن..
.
#ادامه_دارد
نویسنده: #سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
.#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت_سوم
.
🔮از زبان مریم...
.
سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم...
خیلی استرس داشتم...
در مورد راهیان نور خیلی چیزا شنیده بودم ولی به خاطر مشکلم تا حالا فرصت نشده بود که برم.
بابا و مامانم تا کنار اتوبوس برای بدرقم اومده بودن و به مسئولای اردو کلی سفارش میکردن که حواسشون بهم باشه😕
.
-دخترم قرصاتو یادت نره ها😯
-باشه مامان...چند بار میگی...حواسم هست😧
-اخه تو خونه همش من باید یادت بیارم 😑..زهرا جان تو که کنارشی حواست بهش باشه.
-باشه خاله...حواسم هست...اگه قرصاشو نخوره باهاش حرف نمیزنم 😅
-امان از دست تو دختر😃...خلاصه میسپرمتون به خدا...
.
با زهرا همون اولای اتوبوس نشستیم و تا خود دوکوهه دوتایی با هم مداحی گوش دادیم و حرف زدیم...
بعضی اوقات تکون خوردنهای اتوبوس حالم رو بد میکرد و سرگیجه بهم دست میداد که زهرا با مسخره بازیاش کاری میکرد حواسم پرت بشه...
.
مریم اون کوه رو ببین شبیه توهه 😆😆
-چرا حالا شبیه من -هم خشکه 😂هم عبوسه 😀 هم یه جا نشسته هیچی نمیگه 😂😂
-حالا ما شدیم خشک و عبوس دیگه 😐
-از قبل هم بودین خانمم 😊
-ااااا...اینجوریاست😑
-حالا نمیخواد ناراحت شی 😁خودم یه دوره کلاس فشرده میزارم برات که قشنگ تره تر بشی مثل نون خامه ای😛😛
-برو برا ع.. کلاس بزار 😒
-خخخخ 😀😀
.
-زهرا اونجا رو نگاه کن😐
-چیو؟!
-اتوبوس بغلی 😐
-ااااا...اتوبوس برادرانه دانشگاه ماست☺...خب چیه مگه؟؟😯
-خسته نباشی 😑منظورم پنجره آخرشه خنگول 😑
-آهااااا....اااااا...بسم الله...اون پسرا چرا شکلک در میارن 😐
-فک کنم حالشون خوش نیست 😑
-قیافشو ببین مریم...شبیه میمونه 😆😆😀
-عیبه 😑پرده رو بکش...هرچی نگاه کنی پر روتر میشن
-باشه...اصن مگه آدم قحطه من به اونا نگاه کنم 😐
.
#ادامه_دارد
نویسنده: #سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
.#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
http://eitaa.com/joinchat/3192127500C7f92fc9d54
کانالی پراز پی دی اف👆🏻
IeEta.cameradict-v41.apk
24.43M
دیکشنری دوربینی آفلاین 📸
👆👆👆
با این اپ دوربین گوشیتو تبدیل به مترجم کن
توی گوشیت دیکشنری هوشمند داشته باش
🌹
#سياستهای_همسرداری
🔹 یکی از بزرگترین مشکلات زوجین، نداشتن مهارتِ ارتباطی و کلامی هست. متاسفانه اکثر زن و شوهرها بلد نیستند چجوری با هم حرف بزنند!
🔸 مثلاً شما میتونید بجای اينكه به همسرتون بگید: «من مخالفم...!» بگید: «ممكنه حرف شما درست باشه، اما من نظر ديگهای دارم...»
✅ اين طرز صحبت، بيشتر روی همسر شما تاثير میذاره و اونو ترغیب میکنه به نظر شما توجه بیشتری کنه...
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
دوستان ما کانالها رو نه تایید ونه رد میکنیم بعضی کانالها به اسم مذهبی مطالب غیر مجاز میذارن خودتون دقت کنید لطفا
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🔮داستان🔮 . #به_نام_خدای_مهدی #قلبم_برای_تو❤❤ #قسمت_سوم . 🔮از زبان مریم... . سوار اتوبوس شدیم و حرکت
🔮داستان🔮
.
#به_نام_خدای_مهدی
#قلبم_برای_تو❤❤
#قسمت_چهارم
.
رفتیم تا رسیدیم به دوکوهه..
از همون اول همه چیز برام قشنگ بود و تازگی داشت☺
تانک های وسط میدون دوکوهه
حسینیه حاج همت...
ساختمونهای دوکوهه...
همه چیز شبیه عکسهایی بود که دیده بودم...
حس میکردم تو خوابم...
یه حس خوبی داشتم...
غروب بود و باد خنکی تو حیاط دوکوهه میپیچید...
کم کم صدای اذان بلند شد و حرکت کردیم سمت حسینیه حاج همت...
داشتیم میرفتیم که زهرا گفت:
-مریم بیا بریم با اون تانکها یه عکس بگیریم...
-باشه بریم ولی سریع تر که به نماز برسیم...
-باشه...یه عکسه دیگه همش😊
-زهرا...زهرا...وایسا...اونجا رو؟؟
-باز چی شده؟؟😯
-اون سه تا پسرا که شکلک در میاوردن رو تانکها وایسادن دارن عکس میگیرن😐..ولش کن عکسو...بریم بعد نماز میگیریم...
-بابا بریم جلو ما رو ببینن خودشون میرن کنار دیگه😕
-نه... ولش کن زهرا...تو اینا رو نمیشناسی...😑
-باشه...فعلا که شما هرچی میگی ما میگیم چشم 😐
.
.
🔮از زبان سهیل
یا حسین...اینجا کجاست؟!پادگانه؟!
-فک کنم زندان آوردنمون داش سهیل 😂
بچه ها میگم بریم یه دور بزنیم تو حیاطش
باشه...اوه اوه اون تانکا رو اونجا ببین وحید...خوراک سلفیه ها😜
در حال صحبت باهم بودیم که صدای مسئول کاروان اومد...
برادرا از سمت راست من برن خواهرا از سمت چپ...
.
آقا مگه با شما نیستم بیایین سمت راست؟!
-با مایی اخوی ؟!😯
-بله😐
-اخه گفتی برادرا فک کردیم با داداشاتونی😂😂
-لااله الا الله...حرکت کنین سمت حسینیه الان اذان میزنن...
-چشم حاج آقا😁
.
-ولش کن سهیل تا اینا نماز بخونن بریم عکسمونو بگیریما
-باشه..بریم...
-آقا اینجوری نمیشه....بریم رو تانک😆
-نردبون نداره؟؟ نیوفتیم توش؟؟😨
-نترس حسن جان...بیوفتی صدا میخوری 😂😂
.
-بچه ها؟!
-جان داش سهیل؟؟
-اون دخترا رو...فک کنم میخوان بیان طرف تانک...بریم پایین که معذب نباشن...
-ول کن بابا...فوقش بیان با هم عکس میگیریم 😂😂
-تو آدم نمیشی😑...خب هیچی...فک کنم منصرف شدن...برگشتن
-رفتن نمازشونو سریع تر بخورن سرد نشه 😂
.
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
#ادامه_دارد
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🔮داستان🔮
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
قسمت_پنجم
.
🔮از زبان مریم
روز دوم وارد فکه شدیم
از خاک رملی فکه خیلی چیزها شنیده بودم...
محل پر کشیدن شهید آوینی...
خیلی دوست داشتم فکه رو ببینم...
همین که نزدیکه ورودی فکه شدیم من و زهرا کفشامون رو کندیم و بدون کفش شروع به راه رفتن روی رمل های گرم فکه کردیم...هر قدم که میزاشتیم پامون تو خاک فرو میرفت و حس میکردم دارم جای پای شهدا قدم میزارم...
خیلی حس خوبی بود..
رسیدیم به تابلو قتلگاه فکه....
راوی گفت زیر تابلو بشینیم تا یکم از فکه برامون حرف بزنه...
خیلی ذوق داشتم بشنوم داستان های اینجا رو...
فکه ای که هنوزم که هنوزه ازش شهید پیدا میشه😢
رو خاک ها نشستیم...
راوی شروع کرد به حرف زدن:
بچه ها اینجا فکست. همونجایی که...
.
.
🔮از زبان سهیل
شب رو تو اردوگاه خوابیدیم...تا نصف شب با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم و کلیپ های طنز گوشیمونو نشون هم میدادیم...
-برادرا شما نمیخواین بخوابین؟؟ صدا خندتون تو کل اردوگاه پیچیده...
پویا: -چرا حاجی...ولی عادت نداریم الان بخوابیم 😐
-بخوابین که نماز خواب نمونین
-نه حاجی...تا اذان ظهر بیدار میشیم قطعا 😆
-منظورم نماز صبحه😐
-مگه صبحم نماز داره؟! از کی تا حالا؟!😂😂
-لا اله الا الله...هر وقت بیدارتون کردیم میفهمین 😑شبتون بخیر
-شبت شیک حاجی جون...برا ما هم دعا کن 😀😀
.
صبح فردا راهی فکه شدیم...نفهمیدیم چجور صبح شد...هنوز خوابمون میومد..
.
-بابا مگه جنگه این وقت صبح...بزارن بعد از ظهر اینور و اونور ببرین دیگه
-بعد از ظهر هم برنامه داریم
-خب مگه فرقی هم میکنه؟! همه شبیه همن دیگه...بیابونن...حالا یه بیابونو نریم...
-برا شما شاید فرقی نکنه ولی بعضی از این بچه ها اگه یه جا نریم پوستمونو میکنن.
-خدا شفاشون بده 😐
-خدا هممونو شفا بده ان شا الله
.
رسیدیم به فکه...
جلو در ورودی همه کفش هاشون رو میکندن...
-بچه ها کفش ها رو بکنیم؟؟
-نه داش سهیل...مگه فرش داره تو؟؟ یهو دیدی جک و جونوری چیزی پامون رو گزید.
-خا...باشه.
.
اوه اوه...چه خاکش نرمه...نمیشه راه رفت اصن 😐
-خو چرا آسفالت نمیکنن این یه مسیر که میریم رو.
-حاجی گفت که صبح...بعضیا با خاک حال میکنن 😂😂
.
-خب رسیدیم...ببینیم چی میگه پیر مرده...
-بشینیم؟؟
-نه بابا شلوارامون خاکی میشه...
راوی شروع کرد به حرف زدن...بچه ها اینجا فکست. همونجایی که...اقا پسرایی که اون ته سرپا وایسادن...شما هم مثل بقیه بشینین...این خاکها کسی رو کثیف نمیکنه.
.
-سهیل:چه کنیم بچه ها؟!
-من حوصله گوش دادن به چرت و پرت ها رو ندارم...بریم عکس بگیریم
-باشه .
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#ادامه دارد
.
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
🔮#قسمت_ششم
.
#قلبم_برای_تو❤❤
از زبان مریم
بعد از چند جا و زیارت بالاخره وارد طلائیه شدیم
از طلائیه خیلی چیزا شنیده بودم
اینکه اینجا جای خیلی خاصیه و خیلی دوست داشتم زودتر بهش برسم.
وقتی وارد شدیم اینجا با جاهای قبلی برام فرق داشت..
هم حس و حالش هم منظرش...
هرکی یه گوشه ای نشسته بود و با شهدا راز و نیاز میکرد. -زهرا:مریم بعضیا چه حال خوبی دارن -آره زهرا.بهشون غبطه میخورم😔
-و بعضیا هم چه بی شخصیتن 😑صدای خندشون رو میشنوی از پشت سر؟!
-کیا هستن ؟!😯
-همون سه نفر دیگه 😐من نمیدونم اینا چرا اومدن اینجا -حتما فک کردن پیک نیکه 😑
-به اینا غبطه نمیخوری؟!😂
-چرا😐
.
.
🔮از زبان سهیل
روز دوم اردو شروع شد
بعد از دیدن چند جا قرار شد جایی بریم به نام طلاییه
.
حسن: داش سهیل داریم میریم معدن طلاها
وحید: دستگاه گنج یاب نیاوردیم که با خودمون😮
-اشکال نداره با بیل میکنیم 😂
-سهیل: حالا طلاهاش کجا هست؟! 😉
-حسن : ما که هرچی میبینیم فعلا فقط طلای سیاهه 😂
وحید:یعنی خوشم میاد این بچه بسیجیا فقط منتظر گریه ان.خاک میبینن گریه میکنن..آب میبینن گریه میکنن...راوی حرف میزنه گریه میکنن...ساکته گریه میکنن..حالا چه مرگشونه نمیدونم؟😐
-فک کنم زن میخوان باباشون براشون نمیگیره😂
-شایدم دختره بهشون گفته ریش داری زنت نمیشم😀
-راستی این مذهبیا چجوری عاشق میشن؟؟این چادریا که همه شبیه همن 😁
-عاشق نمیشن که بابا.میرن به مامانشون میگن زن میخوایم اونم یکی رو انتخاب میکنه دیگه
یا شایدم ده بیست سی چهل میکنن😂
حسن :-نه بابا عاشق هم میشن.صفحه این پسره سید مهدی بنی هاشمی رو ندیدین مگه شعر پعر میگه برا چادر؟!😃😃
وحید: اون که دیوونست...ولش کن 😀😂
-اخه بعد عاشق بشن گم نمیکنن عشقشون رو؟!
-فک کنم فرداش گم کنن😀مثلا میگن عاشق این بودم یا اینیکی؟!😯نه اون دیروزی چادرش براق تر بود 😂
-خلاصه عالمی دارن برا خودشونا😀
.
سهیل: بچه ها بریم پیش هم کاروانیا...زیاد دور نشیم
-حسن: آره دور بزنیم.دیگه بقیش هم مثل همینجاست😉
وحید: بچه ها نگاه کنین انگار یه چی دارن پخش میکنن.فک کنم میان وعده دارن میدن مارو خبر نکردن نامردا
-حسن:بدو بریم .
-سلام اخوی حاجی 😀
-سلام برادر
-حاجی چی پخش میکردی به ما ندادیا😆
-الان میدم به شما هم...بفرمایین
-این چیه؟؟😯آرد نخودچیه؟!😟بخوریمش؟!
-خاک طلائیه هست برادر.برای تبرک
-این مسخره بازیا چیه حاجی.خاک خاکه دیگه😑
به جای اینا دو تا کلوچه میدادی.
-این خاک فرق داره برادر.
-برا شما همه چیز فرق داره.ما میریم سمت مسجده.خاکبازیهاتون تموم شد ما هم صدا کنید.
.
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
.#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
👆👆👆
#تلنگر🍃🌺
به افراد عصبی که در خیابان به شما تنه می زنند راه بدهید تا عبور کنند
به رانندگان عصبانی و بی منطق که می خواهند از هر گوشه ای زودتر به مقصد برسند راه بدهید
به کسی که در خیابان به شما بی احترامی می کند بی اهمیت باشید
در برابر کسی که بی محابا به شما ناسزا می گوید سکوت کنید و محیط راه ترک کنید
در برابر کسی که کارهای وقیحانه خود را به شما نسبت می دهد کوتاه بیایید
در برابر کسی که مدام دروغ می گوید لبخند بزنید و بگذرید
در پی انتقام نباشید
چون انها به راحتی هر کاری که بخواهند را می کنند
به سادگی شما را وارد بازی های کثیف خود می کنند
با بی حیایی و فریاد و دریدگی شما را تا سطح خودشان پایین می کشند
یادتان باشد آنها همیشه حق به جانب هستند
وآدم سالم و باشرف از پس آنها برنمی آید
ضرب المثل باید با هر کسی مثل خودش بود را برای رسیدن به آرامش فراموش کنید
و از چنین افرادی فقط دور باشید و یقه تان را دست هر دیوانه ای ندهید چون به قول معرف مردم از دور دیوانه اصلی را تشخیص نمی دهند
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
4_5942622467070624564.mp3
16.23M
قرار عاشقی
خلوت با معشوق (حضرت دوست )
هندزفری و چراغ اتاق خاموش
یادتون نره 😉
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷سه شنبه تون آباد
🌼سلام
🌹در جیب هایت
🌸یک مشت امید بریز
☘از چوب لباسی
🌼چند رویا بردار
🌹روی گلدان زندگی ات
🌸آبی بپاش و کفش همت بپوش
🌷باقی درست خواهد شد
☘خورشید هست
🌼امید هست
🌸خدا هست
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
گام اول موفقیت.mp3
6.68M
#مطالب_ناب_انگیزشی_در_کانال_رمانکده_مذهبی
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🔮#قسمت_ششم . #قلبم_برای_تو❤❤ از زبان مریم بعد از چند جا و زیارت بالاخره وارد طلائیه شدیم از طلائیه خ
🔮قسمت هفتم
.
#قلبم_برای_تو❤❤
.
.
به پادگان برگشتیم و شب رو خوابیدیم
مثل شبهای پیش قبل از خواب بگو و بخندمون به راه بود😁
صبح فردا وقتی بلند شدم حال دیگه ای داشتم
.
-حسن: چی شده داش سهیل؟تو خودتی چرا؟
-سهیل: ها؟!هیچی؟! چرا یعنی یه چی شده 😕دیشب یه خوابی دیدم -وحید: خیر باشه.حالا چی دیدی کلک؟😂
-سهیل : نمیدونم چجوری بگم😕اصن ولش
-حسن: بگو دیگه بابا نصف جونمون کردی😑
-هیچی ...خواب دیدم همینجا خوابیم یه نفر منو صدا میکنه میگه سهیل بیاد پیش در پادگان کار دارن باهات.منم پاشدم رفتم پیش در...
وحید: مگه زندانه که ملاقاتی داشتی؟! 😂
-اگه گوش نمیدین نگم؟؟😐
حسن: وحید دو دیقه خفه شو ببینیم سهیل چی میگه...
-وحید: خا بابا...تعریف کن😑
-من رفتم پیش در دیدم دو سه تا از این بچه بسیجیا هستن...لباس خاکی پوشیدن منتظر منن
-حسن:چی میگفتن؟؟
-عصبانی بودن...گفتن ای پسر ما تک تک کسایی که اینجا میان رو دعوت میکنیم...کی تورو راه داده بیای اینجا؟!؟...حق نداری پات رو تو شلمچه بزاری 😕
-حسن:فک کنم دیشب زیادی خوردی داش سهیل😄
-وحید:نکنه گشنت شد از این خاک پاکای اینا خوردی اونا هم شاکی شدن ازت؟!😂
-سهیل:شما هم که همه چیو شوخی میگیرین😧
حسن:خب شوخی هست دیگه عزیز من...منم خواب میبینم هر شب بایه اژدها دارم میجنگم دلیل نمیشه که برم بجنگم با اژدها 😂
.
در حال صحبت بودیم که مسئول کاروان صدا زد بچه ها پاشید میخوایم بریم شلمچه...بدویید
.
تا اسم شلمچه اومد قلبم انگار وایساد😨
عرق سردی رو پیشونیم نشست😳
با ترس و لرز آماده شدم و سوار اتوبوس شدیم.
تو راه همش داشتم به خواب دیشب فکر میکردم و حسن و وحید هم داشتن چرت میزدن😪
رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به شلمچه
یه صحرا پر از خاک
تا خواستیم وارد شلمچه بشیم پام به یه سنگی گیر کرد و با صورت به زمین خوردم😞
همه برگشتن نگام کردن و حسن و وحید هم شروع به خندیدن کردن
وحید: داش سهیل چی شد؟! کله پا شدی که 😀
حسن:فک کنم اثرات خاک دیروزه ها.پیرمرده میگفت این خاک آدم رو میگیره گوش ندادی.گرفتت و مست و ملنگ شدی😂
.
پا شدم لباسم رو تکوندم و اروم راه افتادم...
دلم خیلی شکسته بود😔
.
رو کردم به بچه ها و گفتم:
امروز میخوام به حرف ها راوی گوش بدم اگه دوست دارین بیاین اگرم نه خودتون مختارید.
اولا ما مختار نیستیم حسن و وحیدیم ولی باهات میایم باز کله پا نشی😆
.
راوی داشت صحبت میکرد
اینجا شلمچه هست
اینجا همون جاییه که جوونای ما تکه تکه شدن.
این خاکی که روش نشستید توش پر از چشم های قشنگ و قلب های مهربون بچه های ماست .
#ادامه_دارد
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay