#آیهای_آرامش🌻
«لاتَخَفْ وَ لاتَحْزَنْ إِنّا مُنَجُّوک»
نترس؛
غمگین مباش؛
ما نجاتت میدهیم...
____
مادربزرگم همیشه میگفت
دعا ڪن ولی اصرار نڪن ...
خدا اگه واست خواسته باشه
هیچڪس جلودارش نیست.....
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیستم #بخ
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیستم
#بخش_چهارم
بخاطر این اذیتت نکردم که ازت متنفرم ، برای اینکه عمو محمدو عذاب بدم تو رو اذیت کردم . حتما نمیدونی چرا .
عمو محمود به شدت خانوادم مخصوصم پدرمو سرزنش کرد چون پدرتو از ما دلگیر بود ، تو نمیدونی بابام چند بار زنگ زد و با اون همه غرورش به بابات خواهش و التماس کرد تا ببخشدش و کوتاه بیاد و به رفت و آمد دوباره راضی بشه .
برای من همه چیز قابل تحمله اِلا تحقیر شدن ، مخصوصا تحقیر شدن خانوادم .
پس من تصمیم گرفتم برای اذیت کردن عمو محمد تو رو عذاب بدم . اولش با تیکه انداختن به تو شروع کردم ، بعد ماجرای نازنین اتفاق افتاد .
نمیدونم چقدر میدونی ولی برای اینکه نازنینو راضی کنم که این کار رو انجام بده طرح دوستی باهاش ریختم و مجبور شدم چند ماه تظاهر به دوست داشتنش بکنم . 》
پوزخند میزنم . بیش از آنکه فکرش را بکند راجب این ماجرا میدانم .
ادامه اش را میخوانم
《قصد من از این کارا فقط و فقط اذیت کردن عمو محمد بود .
وقتی تو رو اذیت میکردم ، هرچقدر عمو محمد کمتر میفهمید که این اذیتا کار منه بیشتر به نفع من میشد و من بیشتر میتونستم تو رو اذیت کنم .
سر ماجرای نازنین تو هیچی به پدرت نگفتی در حالی که میدونستی کار منه ، مطمئنم که نگفتی چون اگه گفته بودی عمو محمد میومد باهام دست به یقه میشد .
تو کمکم کردی که من بیشتر پدرتو اذیت کنم .
این که با حرفام تو رو اذیت میکردم علاوه بر اینکه به خاطر تنفر از تو و پررو بودنت بود بخار این هم بود که میخواستم از من بیشتر متنفر بشی تا وقتی مجبور شدی با من ازدواج کنی بیشتر عذاب بکشی ، و هرچی تو بیشتر عذاب بکشی پدرت بیشتر اذیت میشه .
میدونی چرا تو رو انتخاب کردم ؟
میدونی چرا مستقیم پدرتو اذیت نکردم ؟
چون بچه جگر گوشه آدمه ، آدم حاضره خودش بمیره ولی یه خط روی بچش نیوفته . بخاطر همین از تو برای اذیت کردن عمو محمد استفاده کردم البته اذیت کردن تو هم بهم مزه میداد 》
بغض میکنم و نگاهم را از نوشته ها میگیرم .
همانطور که حدس میزدم باعث و بانی همه ی مشکلاتم خودم بودم ، با بی عقلی کردن و نگفتن ماجرا به خانواده ام نه تنها باعث عذاب بیشتر خودم شدم بلکه برای خانواده ام هم مشکل به وجود آوردم .
چقدر شهروز بی رحم است ، از من به عنوان طعمه استفاده کرد .
نفس عمیقی میکشم .
بخاطر فشار عصبی زیاد سر درد گرفته ام ، احساس میکنم اگر باقیه نامه را بخوانم مغزم از جمجمه ام بیرون میزند .
نامه را میبندم و داخل کشو پرت میکنم .
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_یکم
بخاطر فشار عصبی زیاد سر درد گرفته ام ، احساس میکنم اگر باقیه نامه را بخوانم مغزم از جمجمه ام بیرون میزند .
نامه را میبندم و داخل کشو پرت میکنم .
ترجیح میدهم بقیه ی نامه را بچند روز دیگر بخوانم
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سجاد شیشه ی گلاب را باز میکند و شروع به شستن مزار رفیق شهیدش میکند .
بعد از اینکه سنگ قبر کاملا تمیز شد ، چند تا از شاخه گل هایی که خریده به دست من میدهد تا روی سنگ قبر بگذارم.
قدر شناسانه نگاهش میکن و شاخه گل ها را روی مزار میگزارم .
باقی گل هارا بر میدارد و همانطور آنها را پر پر میکند با لبخند به سنگ قبر چشم میدوزد
_صادق ببین کیو برات آوردم ، همونی که سفارششو بهت کرده بودم .
دستت درد نکنه رفیق با مرام ، هرچی تو با معرفتی به جاش من بی معرفتم و تا وقتی که کارم گیر نکنه سراغت نمیام .
لبخندش را جمع میکند و دستی به چسم های اشک آلودش میکشد .
دستم را روی سنگ قبر میگزارم و آرام روی نوشته محمد صادق محمدی دست میکشم .
نگاهی به سجاد می اندازم ، برای گفتن و نگفتن چیزی که در ذهنم است دو دل هستم .
کلمات را در ذهنم کنار هم میچینم و با تردید میپرسم
+میشه یه چیزی ازتون بخوام ؟
سر بلند میکند و نگاهم میکند
_بفرمایید .
+من دلم نمیخواد مراسم نامزدی بگیریم ، دلم میخواد فقط مراسم عروسی بگیریم .
ابرو بالا می اندازد
_چرا ؟
با انگشتم روی سنگ قبر ضرب میگیرم
+میخوام با هزینش عروسکای کوچولو بخریم ، ببریم یه بهزیستی .
صوابشم ...... صوابشم هدیه کنیم به روح رفیق شهیدتون .
چشم هایش برق شادی میزنند و لبخندش عمیق تر و پهن تر میشود .
سر تکان میدهد
_من که خیلی موافقم ، واقعا پیشنهاد عالیه هست . به نظر من فقط مراسم عروسی باشه کافیه . فقط باید با خانواده هامون هم صحبت کنیم .
از تایید سجاد خوشحال میشوم .
لبخند میزنم و چشم به او میدوزم .
+من با خانوادم صحبت کردم ، مشکلی ندارن .
شما هم با خاله شیرین و عمو محمود صحبت کنید مطمئنم اونا هم قبول میکنن .
سری به نشانه تایید تکان میده با شادی نگاهش را به سنگ قبر میدوزد .
_این همه تو در حق من برادری کردی حالا منو خانومم میخوایم جبران کنیم .
با شنیدن لفظ 《خانومم》بی اختیار ذوق میکنم اما حیایه دخترانه ام در ذوقم دخیل میشود و باعث میشود نگاهم را از سجاد بدزدم .
زیر چشمی نگاهم و میکند و لبخند میزند ، بعد دوباره نگاهش را به مزار شهید میدوزد .
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از ▫
#آوای_مادرانه مرثیهای برای مادر خوبی ها
🎴 روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را از زبان درب چوبی خانه بشنوید.
🎧 پخش از ده ها کانال | هر روز یک قسمت
هدایت شده از ▫
آوای مادرانه - قسمت سوم.mp3
8.14M
#آوای_مادرانه
قسمت سوم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
🌸🍃🌸🍃
#حکایت
بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد پسر را گفت نباید که این سخن با کسی در میان نهی. گفت ای پدر فرمان تراست، نگویم ولکن خواهم مرا بر فایده این مطلع گردانی که مصلحت در نهان داشتن چیست؟
گفت تا مصیبت دو نشود: یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه.
مگوی انده خویش با دشمنان
که لا حول گویند شادی کنان
گلستان,باب چهار,فواید خاموشی
#سعدی
#داستان
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»
زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.
شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»
زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»
شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.
عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید.
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_یکم
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_یکم
#بخش_دوم
سجاد زیر چشمی نگاهم و میکند و لبخند میزند ، بعد دوباره نگاهش را به مزار شهید میدوزد .
خم میشود و کلمه ی شهید سرخ رنگ روی سنگ قبر را آرام اما طولانی میبوسد .
سر بلند میکند و نگاهم میکند
_بریم ؟
سر تکان میدهم و همزمان بلند میشویم .
سجاد انگار چیزی را بیاد می آوردد ، خطاب به من میگوید
_یه لحظه صبر کنید الان میام .
و بعد سریع از من دور میشود و به سمت ماشین میدود .
نگاهم را از سجاد میگیرم و دور تا دور گلزار شهدا میچرخانم ، افراد زیادی در گلزار حضور دارند .
دختری با وضع حجاب نا مناسب نظرم را جلب میکند .
چنر مزار آن طرف تر با وضع حجاب نامناسبی نشسته و گریه میکند .
بخاطر گریه کردنش آرایش روی صورتش ریخته است .
با صدای سجاد نگاه از او میگیرم و به سجاد میدوزم .
جعبه شیرینی بزرگی به دست گرفته و جعبه ی دیگری به سمتم میگیرد .
_لطفا این جعبه رو بگیرید .
جعبه را از دستش میگیرم و با تعجب میپرسم
+این جعبه ها برای چیه ؟
لبخند مهربانی میزند
_امروز تولد صادقه ، میخوام به مناسبت تولدش تو گلزار شیرینی پخش کنم .
لبخندی از سر شادی میزنم
+چه کار خوبی
لبخندش را عمیق تر میکند و درجعبه را باز میکند .
همانطور که از من دور میشود میگوید
_شما اون سمتو پخش کنید منم این سمتو پخش میکنم .
هر وقت پخش کردید و تموم شد دوباره برگردید سر مزار صادق .
لبخند عمیقی میزنم و شروع به حرکت میکنم .
اول به سمت همان زن بد حجاب میروم .
وقتی رو به رویش می ایستم اخم میکند و سریع جبهه میگیرد .
لبخندم را پهن تر میکنم و جعبه را پایین می آورم تا بردارد
+بفرمایید . بناسبت تولد یکی از شهیدا داریم شیرینی میدیم .
گره ابرو هایش را باز میکند . لبخند ملایمی تحویلم میدهد و دماغش را بالا میکشد .
همانطور که شیرینی بر میدارد میگوید
_دستتون درد نکنه .
+خواهش میکنم
و بعد از او دور میشوم .
کمی که حرکت میکنم سر بر میگردانم و نگاهی به زن بد حجاب می اندازم .
موهایش را به زور زیر شال نصف و نیمه اش میچپاند و گازی به شزینی دانمارکی اش میزند .
با شادی نگاه از او میگیرم و به یمت بقیه ی افراد حرکت میکنم .
بعد از اینکه همه ی شیرینی ها را پخش میکنم دوباره سر مزار شهید صادق محمدی بر میگردم .
سجاد دست در جیب سلوارش کرده و با لبخند آمدن من را انتظار میکشد .
وقتی کنارش میرم به ماشین اشاره میکند
_بریم دیگه
سری به نشانه ی تایید نکان میدهم و با هم به سمت ماشین حرکت میکنیم .
لبش را با زبان تر میکند
_انشالله دفعه ی بعد که ماییم گلزار با ماشین خومدن میایم .
بعد من را نگاه میکند
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از 🗞️
در این غوغای غمگین زمانه
تو را می خواست شب، بی آشیانه
تو #خار چشم دنیا بودی ای گُل
فدک بود و زمین بود و بهانه
#فاطمیه 🥀
#شهادت_حضرت_زهرا س🥀تسلیت باد🥀
💥بین الطلوعین نخوابید!
🌹آیت الله حائری شیرازی:
🌾روستاییها دوغ را آنقدر در مشک میزنند تا کرهاش رو بیاید و آن را بگیرند و بعد دوغها را کنار میگذارند.
💫بینالطلوعین در میان همۀ اوقات شبانهروز ما، حکایت همان کره را دارد، و باقی آن دوغ است.
🔥شیطان همیشه کرهها را میگیرد.
ندیدهای که خواب آنوقت شیرینترینِ خوابهاست؟!
هدایت شده از ▫
#آوای_مادرانه مرثیهای برای مادر خوبی ها
🎴 روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را از زبان درب چوبی خانه بشنوید.
🎧 پخش از ده ها کانال | هر روز یک قسمت
هدایت شده از ▫
آوای مادرانه - قسمت چهارم.mp3
9.77M
#آوای_مادرانه
قسمت چهارم
با حال خوب گوش کنید.
روایت آوای مادرانه ادامه دارد ...
هدایت شده از 🗞️
#یا_حضرت_زهرا
نام زهرا يک جهان معنا بود
نام زهرا احسن الاسما بود
نام زهرا مشتق از نام خداست
زينت کرسي وعرش کبرياست
نام زهرا ذکر اهل دل بود
نام زهرا حل هر مشکل بود
نام زهرا يک مدينه ماتم است
داستان رنج هاي عالم است
نام زهرا نام يار حيدر است
ياوري که بين ديوار و در است
نام زهرا نام غمناکي بود
من بميرم چادرش خاکي بود
نام زهرا نام يک دلخسته است
صاحب يک پهلوي بشکسته است
🖤 السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطمه الزهرا🖤
#شهادت_حضرت_زهرا س تسلیت باد
#فاطمیه
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
السلام علیڪ یا فاطمه الزهرا (س)🏴
آجرڪ اللہ یا صاحب الزمـان (عج)🏴
به مناسبت سالروز شهادت حضرت زهرا (س)، فروشگاه حجاب الزهرا (س) تخفیفات فوق العاده ایی برای چادر مشکی داره😱
فقط و فقط امروز، هر چادری انتخاب کنید ۳۰ هزار تومان تخفیف داره❤️ هیچجا اینجور تخفیف نمیدن
قیمتها و مدل ها رو اینجا ببینید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2691760149C505dd3e785
قیمتعالی، هدایایعالی، تخفیفعالی👆
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🤓لطفا همه اعضای کانال جواب بدن🤓
‼️بین ایموجی های زیر یکی فرق داره اونو پیدا کنید و روش کلیک کنید‼️👇👇👇
💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♀💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♀💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♀💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♀💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♀💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂💂🏻♂
از هر 10,000 نفر فقط سه نفر میتونن ایموجی #متفاوت رو پیدا کنن😱
🧠 اگه نتونستی اینجا کلیک کن👇🏻🧠🏻
https://eitaa.com/joinchat/3050438704C01de230196
هدایت شده از 🗞️
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼
✍حضرت فاطمه(س): خدایا مرا در راهی خرج کن که مرا برای آن آفریدی
#فاطمیه
هدایت شده از کانون تبلیغاتی VIP فجر
السلامعلیڪ یا فاطمہ زهرا(س)💔🏴
آجرڪالله یاصاحب الزمان(عج)😭🏴
با عرض تسلیت به مناسبت شهادت حضرت زهرا (س)، خبر مهمی را خدمت شما اعضای محترم کانال میرسانم، فروشگاه حرز بنی فاطمه (س) به مناسبت ایام فاطمیه به ازای خرید هر حرز هدایای ارزشمندی تقدیم میکند که در تصویر آمده، به پاس قدردانی از شما اعضای کانال وظیفه هست خدمتتان اعلام شود🙏🌷
فروشگاه معتبر حرز بنی فاطمه (س)👇
https://eitaa.com/joinchat/337117222Cf312571170
خواصبینظیراینحـــــرزنیازهمهےما💚
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
مظلوم تر از حضرت مادر، مولاست😭
روی مظلوم بزنید و سلامی بدید
به مولای مظلوممون💔🏴
ـ 🔴 🌑 🌑 🌑🌑
ـ 🌑 🌑 🌑🌑🌑🌑
ـ 🌑🌑 🌑 🌑
ـ 🌑 🌑 🌑 🌑🌑 🌑
ـ🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑🌑 🌑
ـ🌑🌑 🌑
ـ السلام علیڪ یا امیرالمؤمنین 🌑
فروش ویــژه چادر مشـــــڪے،
به مناسبت ایام فاطمیه🥀🏴
🔎 #آیه_نور
▫️ومَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا
✍️ کسی که از خداوند اطاعت کند و از محرّماتش بپرهیزد، برای او راهی جهت بیرون رفتن از مشکلات و تنگناها قرار میدهد
⬅️ سوره طلاق آیه 2
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ !...
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﻛﻠﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﯽ ﻛﻨﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﻛﻨﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻳﺎﺭﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ،
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ
ﻧﺎﺭﻓﻴﻖ ﺷﻮﻧﺪ ...
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻤﺎﻥ .
ﭼﺘﺮِ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﭼﺘﺮِ ﺩﻧﻴﺎست
▪️از آنها اصرار و از او انکار
دعوتش کرده بودند به ضیافت شام
شرط گذاشت که بحثی نباشد.
آخر مهمانی، یک نفر سخن آغاز کرد
علامه گفت: شرطمان؟!
گفتند: فقط نفری یک حدیث! آن هم به نیت تبرک
همه، عالمان سنی بودند و حافظان حدیث
یکی یکی حدیث خواندند.
نوبت صاحب الغدیر بود.
علامه امینی فرمود: «شرطی دارم:
اقرار همه، بر درستی یا نادرستی حدیث»
قبول کردند
گفت: رسول خدا ص فرموده:
«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً
به مرگ جاهلی مرده، هر که بمیرد و امام عصرش را نشناسد».
همه درستی حدیث را اقرار کردند
گفت: «حالا شما و یک سوال!
می شناخت؟ یا نمی شناخت؟! فاطمهی زهرا، امام زمانش را؟!
امام زمان فاطمه که بود؟!»
سرها پایین،
سایهی سکوت، سنگین!
نه جوابی داشتند و نه گریزگاهی!
بگوییم امام زمانش را نمی شناخت؟!
حاشا که سرور زنان عالم به مرگ جاهلی از دنیا برود!
بگوییم امام زمانش ابوبکر بود؟!
همه جا نوشته اند فاطمه سلام الله علیها غضبناک بر او از دنیا رفت!
علمای نامی اهل سنت، عرق ریزان و خجالت زده، یکی یکی مجلس را ترک کردند.
📚دوازده گفتار درباره دوازدهمین حجت خدا، ص۳۱🌿