📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
#بخش_چهارم
+باش ، پس فعلا خدافظ
_خدافظ عزیزم .
تماس را قطع میکنم و کلافه موبایل را در کیفم می اندازم .
بی خیال چادر تازه شسته ام کنار مزار دو زا نو مینشینم .
قرآن کوچکم را از کیفم بیرون میکشم و شروع به قرآن خواندن میکنم تا قلبم آرام بگیرد .
چشم های خسته ام را از آیات میگیرم و به ساعتم میدوزم .
بیش از یک ساعت از تماس مادرم گذشته و هنوز خبری نشده است .
دلشوره ام مدام بیشتر میشود .
ترسم از این است که اتفاقی برای سجاد افتاده باید به من نگفته باشد .
دستی به مزار شهید میکشم
+این همه سجاد ازتون حاجت خواست بهش دادید ، این یه حاجت منم بخاطر سجاد بدید .
من مطمئنم سجاد سالم برمیگرده ، چون از شما خواستم ، همین یه حاجتو ازتون میخوام فقط همین یه دونه رو .
موبایل را از کیفم بیرون میکشم و با تردید به مادرم زنگ میزنم .
به محض شنید صدای مادرم دلشوره ام بیشتر میشود .
صدایش گرفته و پر از بغض است
_الو نورا ، الو ؟ چرا جواب نمیدی
تازه به خودم می آیم
+الو ، سلام
_سلام مادر
بی مقدمه میپرسم
+چرا بغض کردید ؟
سعی میکند بغضش را کنترل کند
_مادر سجاد برگشته
ضربان قلبم شدت میگیرد ، یا ابلفضلی زیر لب میگویم و به مزار شهید چشم میدوزم .
دستی روی گل پر ها میکشم ، یعنی دوست سجاد حاجت را نداده ؟
شاید سجاد هم از او شهادتش را خواسته و چون سجاد رفیق و همدمش است حاجت اورا داده ، شاید هم دلتنگ سجاد شده و او را پیش خود برده .
در دل خطاب به شهید میگویم
+اگه صلاح خدا شهادته عیب نداره ، ولی کاش بعد از ازدواجمون شهید بشه
مادرم که سکوتم را میبیند هول میکند
_نورا سجاد سالمه
بغض میکنم ، نمیتوانم باور کنم ، اگر زخمی یا شهید شده باشد مادر به من نمیگوید .
مادر ادامه میدهد
_همینجاست ، تو خونه ی ما . حالش از منو تو هم بهتره ، اتفاقی نیوفتاده مادر
با صدایی که از ته چاه بیرون می آید میگویم
+گوشی رو بدید بهش
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
🔔 #تفکـــر_در_آیات_قــــرآن
🤔 چرا خداوند انسانها را متفاوت آفریده و آیا این تفاوتها ظلم نیست⁉️
✅ حاج آقا قرائتی:
🔹 یک دانشمند که کتاب یا مقالهای مینویسد، حروف متفاوتی را در کنار هم قرار میدهد تا مقالهاش کامل شود، اما اگر تمام صفحات را تنها از یک حرف پر کند، دیگر آن مقاله نمیشود و مفهومی نخواهد داشت.
🔹 تفاوت حروف ظلم نیست، اگر شما کلمه ادب را نوشتید، در این کلمه حرف الف عمودی و حرف ب افقی و حرف د خمیده است که ترکیب آن یک کلمه معنادار میسازد. هیچ یک از این حروف حق ندارد به نویسنده اعتراض کند و مثلا الف بگویید: چرا من ایستاده ام؟
ب بگویید: چرا من خوابیده ام؟ و د بگوید: چرا من خمیده ام؟ زیرا ظلم در جایی است که مثلا حرف د قبلا خمیده نبوده و ما کمر او را خم کرده باشیم و یا از حرف د صدای دیگری توقع داشته باشیم.
اما اگر از آغاز، د را خمیده خلق کردیم و از آن انتظار صدای خودش را داشتیم، ظلمی در کار نیست.
🔹 چنانکه اگر یک قالی بزرگ را با چاقو تکه تکه کنیم و آن را به صورت چند قالیچه کوچک در آوریم، ظلم است، چون بزرگی را از او گرفتیم و کوچکش کردیم. اما اگر از آغاز قالیچه های کوچکی بافتیم، اینجا ظلمی صورت نگرفته است، چون کمالی را از آن نگرفته ایم.
🔹 هیچ کس به مدیران کارخانه های چینی سازی که ظروف کوچک و بزرگ و متفاوتی را تولید میکنند، ظالم نمیگوید، چون هیچ ظرفی از اول نبوده و از خود کمالی نداشته تا کمالش گرفته و به او ظلمی شده باشد.
🔹 تفاوت انسانها در خلقت نیز بر اساس حکمت الهی است، نه آنکه ظلم به کسی باشد، زیرا از هر کس به همان مقدار که به او داده شده، انتظار میرود نه بیشتر.
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
🌸🌿🦋🌿 🌿🌸🌿 🦋🌿 🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿 🌸نویسنده: میم بانو🌸 🌿 #قسمت_صد_بیست_هفتم
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_هشتم
#بخش_اول
_دستش بنده ، بیا خونه ببینش .
دیگر نمیتوانم بغضم را نگه دارم ، سریع تلفن را بی خداحافظی قطع میکنم و میزنم زیر گریه ، دلم نمیخواهد مادرم متوجه گریه ام بشود ، دل نگران میشود .
سجاد شهید شده ، شهید شده و به من نمیگویند ، اگر سالم بود مادرم میگذاشت با او صحبت کنم .
دست هایم به شدت میلرزند و رگ های سرم نبض میزنند .
به راحتی صدای ضربان قلبم را میشنوم .
اشک امانم را بریده ، حتی فرصت تفس کشیدن هم به من نمیدهد .
موبایلم در دست هایم میلرزد ، به صفحه نگاه میکنم .
دوباره مادرم زنگ زده .
لب هایم را روی هم میفشارم تا جلوی گریه ام را بگیرم ، تماس را وصل میکنم
_مادر چی شد ؟ میگم سجاد سالمه دردت به جونم ، بیا خونه ببینش
+پس چرا ...... بغض کردید ؟
_خوشحالم عزیز دلم ، بیا ببین چقدر خاله شیرینت خوشحاله ، بیا عزیز دلم بیا سجادو ببین .
فقط نزدیک خونه شدی به من زنگ بزن
+باش
تماس را قطع میکنم ، هیچکدام از حرف های مادرم را باور نکردم ، همه ی شواهد نشان میدهد سجاد من رفته .
سریع تاکسی میگیرم و خودم را به خانه میرسانم .
به محض رسیدن به درخانه پیاده میشوم .
راننده بلند میگوید
_کجا خانم ؟ کرایه رو حساب نکردید
برمیگردم و با عذر خواهی زیاد کرایه را میدهم .
آنقدر ذهنم درگیر است که حتی زمان و مکان را هم مدام از یاد میبرم .
کلید می اندازم و سریع وارد خانه میشوم .
صدای گریه و شیون تا حیاط هم می آید .
پاهایم شُل میشود و روی زمین می افتم .
حتی توان اشک ریختن ندارم ، احساس میکنم مغزم از کار افتاده است .
با کمک دیوار به سختی روی پاهایم می ایستم .
خودم را به در ورودی میرسانم و در را باز میکنم .
نگاهم را داخل خانه میگردانم .
چند پسر جوان ، هم سن و سال سجاد با لباس سپاهی ایستاده اند و گریه میکنند .
آرام روی سرم میکوبم
+یا جده سادات
صدای شیون و گریه از اتاق مهمان است .
سریع به سمت اتاق میدوم ، در اتاق باز است .
میترسم ، از اینکه وارد اتاق بشوم نیترسم ، میترسم جسد سجاد را ببینم .
چرا هیچ کدام از اعضای خانواده نیستند ؟
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃💙🍃
مطابق #محاسبات_نجومی
🌸 #تقویم_اسلامی_نجومی_پنجشنبه
۳۰ اسفند ۱۳۹۹ هجری شمسی
۶ رجب ۱۴۴۲ هجری قمری
۱۸ فوریه ۲۰۲۱ میلادی
🌹 لیله الرغائب شب آرزوها
🌸 اذکار پنجشنبه :
- لااِلهَ اِلَّا الله المَلک الحقُّ المُبین( 100مرتبه )
- یا غَفُورٌ یا رَحيمٌ
- یا رزاق (308 مرتبه بعد از نماز صبح) برای وسعت رزق
🌸 شنبه برای امور زیر خوب است:
🔹کشاورزی و امور زراعی
🔹ساخت و ساز
🔹تعلیم و تعلم یادگیری
🔹معالجات و درمان و ختنه کودکان
🔹صدقه امروز رفع نحوست می کند.
🚫 خرید وفروش فروش امروز سودی ندارد.
🚫 امروز از انجام امور مهم و اساسی پرهیز شود.
☝ #مسافرت همراه با صدقه ی خوب باشد .
🌹 نوازدی که امروز به دنیا بیاید مبارک است و عمرش دراز باشد ان شاالله .
🌷 مباشرت در شب پنج شنبه (پنجشنبه که شب شد) پس از وقت فضیلت نماز #عشا بسیار #مستحب است و فرزند حاصل از آن به امید خدا از ابدال و یاران امام زمان عج می گردد ان شاءالله.
✂ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،خوب نیست و موجب فقر و بی پولی و بلا می گردد.
♦ از نظر قمری #حجامت در این روز خوب نیست و موجب درد و رعشه در اعضا میگردد .
🔹 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبی است. و موجب عزت و احترام می گردد.
💢️ این پنج شنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست.
👕پنجشنبه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز خوبی است و باعث می شود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد.
💢️️ وقت استخاره ،در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
#اوقات_شرعی_به_افق_تهران
🔹اذان صبح: ۲۴ : ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۴۸: ۶
🔹اذان ظهر:: ۱۸: ۱۲ 🔹غروب آفتاب : ۴۹: ۱۷
🔹اذان مغرب: ۰۸: ۱۸ 🔹نیمه شب شرعی:۳۶: ۲۳
💫ذات الکرسی عمود۱۲:۵۶
❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است.
🔴ذات الکرسی مخصوص روز #چهارشنبه است
📚 منابع مطالب ما:
الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی،وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423،مفاتیح الجنان و بحارالانوار .، تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
استادے میگفت :
با امامزمان[عج] صحبت کنید،
با ایشان انس بگیرید،
بگو: در این اخلاقم گیر کردم
شما کمکم ڪنید...!
«زمان غیبتِ حضرٺ، زمانِ #تربیت شدن است..»🌱
♥️|
🌻🌷🌼
#درس_اخلاق
شیخ رجبعلی خیاط میگفت:
من هر وقت که نماز میخواندم نمازهایی مثل نماز امام زمان یا نماز جعفر طیار از خداوند حاجتی میخواستم یک روز گفتم بگذار یک بار برای خود خدا نماز بخوانم و حاجتی نخواهم
شاعر میگوید:
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن
که خواجه خود روش بندهپروری دارد
همان شب شیخ رجبعلی خیاط در عالم خواب دید که به او گفتند چرا دیر آمدی؟
یعنی چه یعنی تو باید 30 سال پیش به فکر این کار میافتادی حالا سر پیری باید بفهمی و نماز بخوانی و حاجتی طلب نکنی.
⚠️ ما هر وقت جایی گیر میکنیم و اصطلاحاً دممان در تلهای گیر میکند میگوییم خدا.
هر وقت که سرت به درد آید
نالان شوی و سوی من آیی
چون دردسرت شفا بدادم
یاغی شوی و دگر نیایی
👌 ما هر وقت با خدا کار داریم خدا را صدا میزنیم چه قدر خوب است که وقتی هم که کاری نداریم بگوییم خدا
┈٠~•°•🖋🥀🗞🥀✒️•°•~٠┈
رمــ🗞ـــــانکده مذهـ🥀ـــبی
📚 @romankademazhabi ♥️
🔘 #داستان 632کوتاه
روزی مردی به خونه اومد و دید که دختر سه ساله اش قشنگترین و گرونترین کاغذ کادوی موجود در کمد اون رو تیکه تیکه کرده و با اون یه جعبه کفش قدیمی رو تزیین کرده!
مرد دخترک رو به خاطر این کار تنبیه کرد و دختر کوچولو اون شب با گریه به رختخواب رفت و خوابید.
فردا صبح وقتی مرد از خواب بیدار شد و چشاش رو باز کرد، دید که دخترک بالای سرش نشسته و جعبه تزیین شده رو به طرف اون دراز کرده!
مرد تازه یادش اومد که امروز، روز تولدشه و دختر کوچولوش اون کاغذ رو برای تزیین کادوی تولد اون استفاده کرده. با شرمندگی دخترش رو بوسید و جعبه رو از اون گرفت و درش رو باز کرد.
اما در کمال تعجب دید که جعبه خالیه! مرد دوباره به دخترش پرخاش کرد که: «جعبه خالی که هدیه نمیشه!! باید توش یه چیزی میذاشتی!».
دخترک با تعجب به صورت پدرش خیره شد و گفت: «اما این جعبه خالی نیست.
من دیشب هزار تا بوس توش گذاشتم تا هروقت دلت برام تنگ شد یکی از اونا رو برداری و استفاده کنی.
از اون روز به بعد، پدر همیشه اون جعبه رو همراه خودش داشت و هر وقت دلتنگ دخترش می شد در اون رو باز می کرد و با برداشتن یه بوسه آروم می گرفت.
هدیه کار خودش رو کرده بود.
؟؟؟
★═हई༻★༺ईह═★
@
#دریای_حکمت
« وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا
فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ »
ما ميخواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم
و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم.
[۵ قصص]
#حرف_های_خودمانی
و زمین ملک خداست
که میراث خلیفه الله است
او به وسیله موعود بر ما منت میگذارد
و جهان را از میان امواج باطل نجات دهد..
و خداوند خلف وعده نمیکند.🌹
هدایت شده از 🗞️
🔶 تنها گناهے ڪه قابل بخشش نیست
🔴 شـــرڪ اسـتــ
💠 و مشرک تا ابد در جهنم مے باشد.
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🔵 لات عزا و منا چه ڪسانے هستند؟
در روایت ها امده ڪه این سه شخص
صالح و نیڪوڪار هستند ڪه به حجاج
ڪمک میڪردند.
⚪️ و مشرڪین بـراے تقرب به الـلـہ
آن ها را واسطه قرار میدهند.
اگر از مشرڪین سوال ڪنید
خالق و رازق چه ڪسے هست؟
💟 جواب مے دهند : الــلــہ
تنها جرمشان ⇦ واسطه ⇨ هست.
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
♡ الــلــہ مے فرماید:
همانا ڪسانے ڪه بجز الـلــہ
✩ [هر ڪس میتواند باشد چه نبے چه
امامان و چه صالحان]
میخوانید بنـدگانے ماننـد شما هستند
اگر راست میگویید انها را بخوانید تا
شما را اجابت ڪنند (۱۹۴ اعراف)
🔴 وڪسانے ڪه به غیر الـلـہ میخوانید
حتـے مالڪ پوست هستہ خرمــا هــم
نیستند (۱۳فاطر)
🔴 اگر آن ها را بخوانید نمے شنوند و
اگر هم بـه فرض محال بشنوند شما را
اجابــت نمیڪنند و در قیامت به شرڪ
شما ڪفر مے ورزند( ۱۴فاطر)
🔴 اموات و آن هایے ڪه در قبـر هستند
نمیشنوند و پیامبر ﷺ نمے تواند آن ها
را شنواگرداند (۲۲فاطر)
🌸🌿🦋🌿
🌿🌸🌿
🦋🌿
🦋 #رمان_لبخند_بهشتی 🦋 🌿
🌸نویسنده: میم بانو🌸
🌿 #قسمت_صد_بیست_هشتم
#بخش_دوم
آرام وارد اتاق میشوم ، پدرم و عمو محمود کنار در ایستاده اند ، با ورود من پدرم سریع سر بلنر میکند و بهت زده نگاهم میکند .
انگار انتظار حضور من را نداشته ، سریع میگوید
_اینجا چیکار میکنی ؟
میزنم زیر گریه و با دلخوری میگویم
+نمیخواستید به من بگین ؟ به من که اصل کاری ام .
_نه نورا جان
با برگرداندن سرم گریه ام متوقف میشود .
بهت زده میشوم و چشم هایم را مدام میبندم و باز میکنم ،
احساس میکنم چشم من دارد اشتباه میبیند .
میزنم زیر خنده ، بلند قهقهه میزنم
+دیوونه شدم ، بدبختیام کم بود دیوونگی هم بهش اضافه شد
میخندم ، تلخ میخندم ، به بدختی هایم میخندم .
دیوانه شده ام سجاد را میبینم .
با لباس سپاهی خاکی و خونی به دیوار تکیه داده .
موهایش پریشان و چشم هایش کاسه ی خون است .
سرش لَق میخورد ، انگار توانایی نگه داری سرش را ندارد .
با عشق نگاهم میکند ، دلتنگی در چشم هایش موج میزند ، اما انگار توان تکان خوردن از کنار دیوار را ندارد .
با تکان خوردن شانه ام به خودم می آیم اما نگاه از سجاد نمیگیرم .
صدای مادرم در گوشم میپیچد
_نورا جان مگه نگفتم نزدیک خونه شده به من زنگ بزن
و ریز ریز گریه میکند
سر بر میگردانم و بی توجه به مادرم به سمت تابوت وسط اتاق قدم بر میدارم ، نکند دارم روح سجاد را میبینم ؟
سرم را خم میکنم و با دقت داخل تابوت را نگاه میکنم .
با دیدن جسد داخل تابوت روی زمین می افتم .
مادرم و خاله شیرین سریع به سمتم می آیند و کنارم مینشینند .
حرف میزنند اما نمیدانم چه میگویند ، صدا ها برایم مبهم است .
حالم خوش نیست . گوش هایم سوت میکشند ، روحم برای خروج از بدنم تقلا میکند .
مدام منتظرم از خواب بپرم ، همیشه در جاهای بد خوابم ، از خواب میپرم اما حالا چرا بیدار نمیشوم ؟
چرا هیچکس نیست من را از این خواب بد بیدار کند .
دوباره خم میشوم و به جسد نگاه میکنم ، بعد سر بلند میکنم و به یجاد نگاه میکنم .
جسد داخل تابوت شهریار است !!!!!
احساس میکنم چشم هایم سجاد و شهریار را جا به جا میبیند .
آنقدر مبهوتم که نمیتوانم گریه کنم ، اصلا نمیدانم ماجرا چیست که بخواهم برایش گریه کنم .
&ادامه دارد ...
🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿🦋🌿🌸🌿
📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌
↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻
@repelay
هدایت شده از ▫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 #سلام_امام_زمان مهربانم☀️🌈
🌕🌺سلامتی و ظهور تورا آرزو میکنم🌼🍃🌹
#دخترانہهاےآرام🎀•°
#رفیقخآص💕
رفیقتوبرامحکمقندوداری؛
نباشی فشارم میوفته🌸˘˘!
+رفیقجانمدوستتدارم🌱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✍#مسلم_سفرهی_خلیفه!
شریک بن عبد الله نخعی، از فقهای معروف قرن دوم هجری، به علم و تقوا معروف بود. مهدی بن منصور، خلیفه ی عباسی، علاقه ی فراوان داشت که منصب قضاوت را به او واگذار کند؛ ولی شریک بن عبد الله برای آن که خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد، زیر بار نمی رفت. همچنین خلیفه علاقه مند بود که «شریک» را معلم خصوصی فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حدیث بیاموزد. شریک این کار را نیز قبول نمی کرد و به همان زندگی آزاد و فقیرانه ای که داشت، قانع بود. روزی خلیفه او را طلبید و به او گفت: «باید امروز یکی از این سه کار را قبول کنی: یا عهده دار منصب «قضاوت» بشوی یا کار تعلیم و تربیت فرزندانم را بپذیری یا آن که همین امروز ناهار با ما باشی و بر سر سفره ی ما بنشینی. » شریک گرچه پذیرفتن هر یک از این سه کار را دشوار میدید؛ ولی با خود فکری کرد و گفت: «حالا که اجبار و اضطرار است، سومی بر من آسان تر است. » از سوی دیگر خلیفه به سرآشپز دستور داد که لذیذترین غذاها را برای شریک تهیه کند. آن گاه غذاهای رنگارنگ از مغز استخوان آمیخته به نبات و عسل تهیه کردند و سر سفره آوردند. شریک که تا آن وقت چنین غذاهایی نخورده و ندیده بود، با اشتهای کامل خورد. سرآشپز آهسته بیخ گوش خلیفه گفت: پس از خوردن این غذا، دیگر این مرد روی رستگاری را نخواهد دید. شریک پس از آن طعام، هم نشینی با بنی عباس را اختیار کرد. فضل بن ربیع میگوید: به خدا سوگند طولی نکشید که شریک، هم عهده دار تعلیم فرزندان خلیفه شد و هم منصب قضاوت را قبول کرد و برایش از بیت المال مقرری معین شد. روزی با متصدی پرداخت حقوق حرفش شد. متصدی به او گفت: «تو که گندم به ما نفروخته ای که این قدر سماجت میکنی؟ » شریک گفت: به خدا از گندم با ارزش تر به شما فروخته ام، من دینم را فروخته ام! »
📙داستان راستان 131/1 - 129؛ به نقل از: مروج الذهب (مسعودی)، ج 2، حالات مهدی عباسی
🔻یکی از صالحان دعا میکرد:
پروردگارا در روزی ام برکت ده »
🚩کسی پرسید:چرا نمیگویی روزی ام ده؟
ڱفت روزی را خدا برای همه
ضمانت کرده است...
اما من برکت را در رزق طلب میکنم چیزیست
که خدا به هرکس بخواهد میدهد
(نه به همگان)
🚩اگر در مال بیاید ، زیادش میکند .
اگر درفرزند بیاید ،صالحش میکند .
اگر درجسم بیاید، قوی وسالمش میکند .
و اگر درقلب بیاید،خوشبختش می کند.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨✨✨✨✨✨✨