eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
726 ویدیو
73 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
khodaye zibayi.mp3
1.04M
خدای زیبایی ها http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 فوروارد یادنره👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
02 Masoliyat Paziri.mp3
3.79M
🔰 شماره 2 🏵 مسئولیت پذیری 🎗 آیا تمام اتفاقات زندگی را خودمان جذب می‌کنیم؟ 🎗 چرا باید مسئولیت پذیر باشیم؟ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 سرم را بلند میڪنم و بہ چشم هایش خیرہ میشوم،آرام مے گویم:تو...توام... نمے توانم حرفم را ڪامل ڪنم! لبخند شیطنت آمیزے میزند:منم چے؟! خجالت مے ڪشم ولے چشم از چشم هایش نمے گیرم! _دلبر شدے! درست مثلِ چشمات! لبخند مردانہ اے مے زند و ناگهان آرام لب هایش را روے پیشانے مے گذارد! خون در صورتم مے دود،گیج و منگ و با هیجان چشم هایم را مے بندم و دستہ گل را میان انگشت هایم مے فشارم! ڪنارِ گوشم با لحن دستوریِ توام با عشق و خواهش،نجوا مے ڪند:بمونے برام آیہ ے جنون! پیشانے ام را بوسیدے و من شدہ ماہ پیشانے... ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○• 👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ و منبع مورد رضایت است👉🏻 @repelay
ریپلای به قسمت اول رمان ایه های جنون 👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹 میدیدم روزبہ چطور سر شما با مامان و بابا بحث میڪنہ و میخواد متقاعدشون ڪنہ. با خودش ڪلنجار میرفت،از وقتے از شرڪت رفتید سر ڪار ڪلافہ بود! سیگار ڪشیدناش بیشتر شدہ بود! نمیشد چشمامو روے اینا ببندم! مخصوصا ڪہ شما قبلا علاقہ رو با مردے تجربہ ڪردہ بودید ڪہ زمین تا آسمون با روزبہ فرق داشت! تازہ چند وقت بود ڪہ فهمیدہ بودم سرطان دارم،باید خیالم راحت میشد! نمیدونم رابطہ و محبت برادرانہ رو چطور براتون توضیح بدم! تو یہ جملہ میتونم خلاصہ ش ڪنم! روزبہ خودِ من بود! از خودم عزیزتر! چند لحظہ مڪث میڪند و لبش را بہ دندان میگیرد: بہ بار از روزبہ سیلے خوردم! اونم بخاطرہ شما! همون روز ڪہ جلوے دانشگاہ گفتم بهتون علاقہ دارم و بهش خبر دادید! عصرش ڪہ اومد خونہ،خواست بریم تو حیاط تنها حرف بزنیم. حرفاے شما رو بهم گفت و پرسید واقعا من همچین ڪارے ڪردم؟! همینڪہ گفتم آرہ نفهمیدم ڪے و چطور ازش سیلے خوردم! انقدر محڪم زد ڪہ چند ثانیہ سرم گیج رفت! خواستم سر بلند ڪنم ڪہ صورتشو محڪم ڪوبوند تو صورتم! عصبے بود اما هیچے نمیگفت! خواست یہ سیلے دیگہ بهم بزنہ ڪہ نتونست!‌‌ انگار یادش افتاد بہ جز برادر،رفیقو پدرم دومم بودہ! صورت خونے شو چسبوند بہ صورتم،دستشو پیچید دور گردنم. میدونید بهم چے گفت؟! سرم را بہ نشانہ ے منفے تڪان میدهم. _گفت:فرزاد! یادتہ همیشہ اسباب بازیامو بهت میدادم؟! گفتم آرہ داداش! گفت یادتہ ڪلاس دوم دبستان بودم ڪتونے مشڪیامو ڪہ بابا برام جایزہ خریدہ بود بہ زور مے پوشیدے و ازم میگرفتے؟! گفتم آرہ! گفت یادتہ دفتر مشق و ڪتابامو بهت میدادم بازے ڪنے؟! گفتم آرہ! گفت یادتہ همیشہ هرچے ازم میخواستے با اینڪہ خودم دوستش داشتم بهت میدادم؟! گفتم آرہ یادمہ! محڪم بغلم ڪرد،گفت:آیہ اسباب بازے و دفتر و ڪتاب و ڪتونے نیست فرزاد! عشقمہ! جونمو ازم بخواہ اما آیہ رو نہ! اشڪ در چشم هایش حلقہ میزند:شما بودید وقتے میدید برادرتون اینطور دیوونہ وار یڪیو دوست دارہ نمیخواستید مطمئن بشید ڪہ طرف مقابلشم همین قدر دوستش دارہ؟! نفس عمیقے میڪشم و بغضم را میخورم. _نمیدونم! یڪ نفس تمام دمنوشش را سر مے ڪشد! _نمیخواستم چیزے بگم تا با مامان بہ اختلاف بخورن! اما نتونستم جلوے خودمو بگیرم،همہ چیزو بهش گفتم! نمیخواستم فڪر ڪنہ برادر نامردے بودم! قسمش دادم ڪارے نڪنہ! با مامان بحثش شد و از خونہ زد بیرون! چند وقت بعد اومد باهام صحبت ڪرد،خواست چیزے بہ شما‌ نگم. گفت نمیخواد ڪہ حالا شما بهش جواب مثبت دادید همہ چیز دوبارہ بہ هم بریزہ. نمیخواست بیشتر از این از خانوادہ مون دور باشید. نمیخواست بین شما و مامان ڪینہ و ڪدورت بہ وجود بیاد. ڪلے ازم معذرت خواهے ڪرد،مدام خودشو سرزنش میڪرد چرا ڪنترلشو از دست دادہ و ڪتڪم زدہ! مردد بودم براے این ڪہ قضیہ ے سرطانو بهش بگم،بالاخرہ بهش گفتم. باورش نمیشد! ڪلے باهام بحث ڪرد چرا زودتر نگفتم؟! بهش گفتم نمیخواستم مامان و بابا نگران بشن،مخصوصا بابا ڪہ قلبش ضعیف بود. ازش خواستم بہ ڪسے چیزے نگہ،خودم دنبال معالجہ افتادہ بودم اما نمیدونم چرا دلم نمیخواست معالجہ بشم! از وقتے فهمیدم سرطان دارم یہ حس ڪرختے تمام وجودمو گرفتہ بود،یہ حسِ بے حسے! روزبہ خیلے ڪمڪم ڪرد،باعث شد سریع و راحت بتونم از ایران برم. گفت هم بخاطرہ معالجہ ے خودم هم شرایط بوجود اومدہ بهترہ ایران نباشم. گفت یڪم ڪہ اوضاع بهتر بشہ و حالت خوب شد سریع برمیگردے ایران! بہ آیہ میگم چقدر برادر خوبے بودے! چقدر میتونہ روت حساب باز ڪنہ! ولے بازم نگو مامان ازت خواستہ بود اون حرفا رو بزنے بگو من خواستم! وقتے رفتم آلمان خیلے بیشتر هوامو داشت،یڪے از دوستاشو بهم معرفے ڪردہ بود ڪہ هر مشڪلے داشتم بهش بگم تو آلمان ڪمڪم میڪنہ. اینا رو گفتم ڪہ بعد از چهار سال بہ من بہ چشم یہ غریبہ ڪہ چشمش دنبالتون بودہ نگاہ نڪنید! الان وقتشہ بگم من هیچ حس و قصدے نسبت بہ شما نداشتم و ندارم! میخوام مثل یہ برادر روم حساب ڪنید! لیوان را برمیدارم و جرعہ اے از دمنوشم را مینوشم،سرد نگاهش میڪنم:بعد از چهار سال،بعد از نبودن روزبہ گفتن این حرفا چہ فایدہ اے داشت؟! دوبارہ لبخند میزند:بهم اعتماد ڪنید! مشڪوڪ نگاهش میڪنم:این همہ ے چیزے ڪہ میخواستید بهم بگید نبود درستہ؟! ساڪت نگاهم میڪند،ابروهایم را بالا میدهم:پس حرف اصلے یہ چیز دیگہ ست! نگاهے بہ ساعتش مے اندازد:الان وقتش نیست! این پیش زمینہ لازم بود! چشم هایم را ریز میڪنم:دارید نگرانم میڪنید! پیشانے اش را بالا میدهد:بخاطرہ همین فعلا نمیتونم بگم! با این وضعیتتون هیجان و استرس براتون خوب نیست! ڪنجڪاو نگاهش میڪنم:اینطورے ڪہ بیشتر فڪرم درگیر میشہ و نگرانم میشم! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے Instagram:Leilysoltaniii •○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○• 👈🏻ڪپے تنها با ذڪر نام نویسندہ و منبع مورد رضایت است👉🏻 @repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
03 Ehsase khub.mp3
3.08M
🔰 شماره 3 🏵 احساس خوب 🎗 آیا باید همیشه نگران باشیم؟ 🎗 آیا آمده‌ایم به زمین که زجر بکشیم؟ 🎗 حس خوب و بد چگونه به وجود می‌آید؟ @Romankademazhabi ❤️
قانون جذب 💚 از كارهایی كه مجبوری انجامشون بدی لذت ببر. 💚💚 نق زدن فقط تو رو خسته تر میکنه و نمیذاره كار رو درست انجام بدی. 💚💚💚 اما اگه با موفقیت هات مثل یک دوست رفتار كنی اونم مثل یه سگ وفادار همه جا همراهته. @romankademazhabi ❤️