eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
716 ویدیو
72 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واویلا می‌سوزه هنوز جای سیلی دیشبش... 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•♥️🌱• با‌ تو خوشم... با تو که مدیون توام با تو که عمریه گدای کرم رقیه خاتون توام 🏴 🥀 💔 .
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
با لبخند نگاهش کردم. در این مدت در حقم مادری کرده بود. _ممنونم ،گشنه نیستم.آقا بهراد گفتن کارم داشت
چیزی نگذشت که صدای در خانه به گوش رسید. اشک هایم را پاک کردم و چادرم را پوشیدم. در را آهسته باز کردم. بهراد با سینی غذا ایستاده بود. _مامان گفت اینا رو بیارم واستون. سربه زیر دست جلو بردم و سینی را گرفتم. _ممنونم _خواهش می‌کنم. خانم فروتن اتفاقی افتاده؟ هیچ توضیحی برای رفتار بچگانه چند دقیقه قبلم نداشتم _نه. با اجازه. _لطفا صبر کنید. کلافه ایستادم. در آن لحظه حوصله هیچ کس را نداشتم. _بخاطر قرار خواستگاری ناراحتید؟ پس او هم خبر داشت و اینقدر آرام بود. با عصبانیت توپیدم _نباید باشم؟ شوکه نگاهم کرد و با مظلومیت گفت _شما خودتون اصرار به اینکار داشتید؟ کم مانده بود از تعجب شاخ دربیاورم. با حرص داد زدم _من اصرار داشتم آقا صادق  ازم خواستگاری کنه؟چرا خودم بی خبرم. مات شده نگاهم کرد. _چی؟ وای خدای من ، او درباره خواستگاری خودش حرف می‌زد و من . بیشتر از این طاقت نداشتم روبه رویش بایستم. با پررویی تمام بر سرش هوار زده بودم در صورتی که بی خبر بود. همانجا میخکوب شده بود. به سرعت وارد خانه شدم و در را بستم. پنهانی از گوشه پرده نگاهش کردم. چندین بار رفت و برگشت و بی قرار بین موهایش دست کشید و در آخر با مشت به درخت کوبید. من به جای او دردم گرفت و اشکم جاری شد. مسبب حال و روز الانمان  فقط من و بی فکری هایم بودم. کاش زمان به عقب بر می گشت. به همان روزی که مادرم با خوشحالی گفت بهراد خواستگارمم است و دامادی به لایقی او سراغ ندارد. ╭ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
✋💞 🌸🕊 🌷 شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد 🌾 خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد 🤲 بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش 💐 کوثری را که از آن آبِ بقا می جوشد. 🕊💞 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج 💞🕊 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح زود از خانه بیرون زدم. با رفتار دیشبم شرمنده مریم خانم و بهراد شده بودم. آنقدر شرمنده بودم که دلم نمیخواست تا چند روز با آنها رودررو شوم. وارد داروخانه شدم. صادق مشغول حرف زدن با دکتر سلیمانی بود. هنوز همکاران خانم به سر کار نیامده بودند. _سلام. صبحتون بخیر دکتر سلیمانی با خوشرویی جوابم را داد. صادق سربه زیر و خجل گفت _صبح شما هم بخیر. خانم فروتن میشه چند لحظه وقتتون رو بگیرم. میخواستم بهانه بیاورم و قبول نکنم ولی با حرفی که دکتر سلیمانی زد،دیگر چیزی نگفتم. _تا شما دونفر حرف می‌زنید من برم انبار دارو موجودی بگیرم. صادق روی صندلی نشست و به من هم تعارف کرد چند دقیقه بنشینم. با اکراه سر جای خودم نشستم . در دل دعا می کردم بیماری سر برسد و وقتی برای حرف زدن نماند ولی شانس با من یارنبود. _دیشب مریم خانم تماس گرفتند و گفتند شما جوابتون منفی بوده. میشه بپرسم چرا؟ در جوابش چه باید می‌گفتم؟اصلا چه دلیلی داشتم جز اینکه دل در گرو مردی دیگر داشتم که از قضا میخواست به زودی شوهر خواهرش شود. _خواهش میکنم دلیلتون رو بگید. من از دیشب خیلی فکر کردم ولی به هیچی نرسیدم. از دیشب خواب به چشمم نیومده. _من کلا قصد ازدواج ندارم وگرنه در شما هیچ عیبی وجودنداره و ممکنه آرزوی خیلی ها باشید. مطمئنم با کسی دیگه ازدواج کنید خوشبخت میشید. _دلارام خانم، دل آدمها کاروانسرا نیست که امروز عاشق یکی بشن و فردا عاشق یکی دیگه.عشق موهبت الهیه. انسان فقط یکبار عاشق میشه . مستأصل نگاهم کرد _تا کی صبر کنم تا شما نظرتون در مورد ازدواج عوض بشه ؟تا هرزمانی که شما بگید من صبر می‌کنم ولی از من نخواین که کلا این عشق رو فراموش کنم. _متاسفم . من جوابم منفیه. واقعا هیچ راهی نیست.اطفا بیشتر از این منو شرمنده خودتون نکنید. با ناراحتی کیفش را برداشت و بدون هیچ حرفی رفت. وقتی خودم تکلیفم با دلم مشخص نبود چگونه میتوانستم به او وعده سرخرمن بدهم . ناجوانمردانه بود .باید همین اول کاری، تیشه به ریشه این عشق میزدم تا کمتر اذیت شود. تا ظهر خودم را با حرف زدن با مردم سرگرم کردم و در برابر نگاه پرسوال دکتر سلیمانی سکوت کردم. برای عصر مرخصی گرفتم و سریع به خانه برگشتم فقط یک خواب میتوانست آرامش از دست رفته ام را به من برگرداند. بدون آنکه چیزی بخورم تن خسته ام را روی تخت رها کردم.سرم به بالشت نرسیده به خواب رفتم. ╭ 📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
با صدای اذان مغرب از خواب پریدم. آنقدر بدنم متلاشی بود که حس می کردم سالهاست مثل اصحاب کهف خوابیده ام . کش و قوسی به بدنم دادم. هواتاریک شده بود. کورمان کورمان جلو رفتم و کلید برق را زدم. باید خودم را جمع می کردم. قرارنبود معجزه شود و من دوباره برگردم به گذشته، خودم باید آینده ام را می‌ساختم و قبول می‌کردم هیچ کس در این مسیر نمیتواند به من کمک کند. علاقه من به بهراد هم قطعا بعد ازدواجش کمرنگ می شود چون من اهل علاقه به یک مرد متاهل نیستم همانطور که بهرهد وقتی سر سفره عقد بنشیند ،عشقش به من را در دلش خاک می کند و حتما عشقی جدید در قلبش جوانه می زند. قامت بستم و مشغول راز و نیاز با خدایم شدم. با او عهد بستم که دیگر راه را اشتباه نروم و هیچ گاه به او پشت نکنم. حس کسی را داشتم که تازه متولد شده و باید سالها زندگی کند. با همان چادر نمازم به دیدن مریم خانم رفتم. باید از دلش در می آوردم. چند ضربه به در زدم _مریم جون خونه ای؟ صدایش به زور شنیده میشد _،بیا تو دخترم. وارد خانه شدم. نگاهی به اطراف انداختم اثری نبود _مریم جون کجایید؟ چند دقیقه ای سکوت همه جا را فرا گرفت. میخواستم دوباره صدایش بزنم که با لباس هایی پر از گردو غبار از آشپزخانه بیرون آمد _ببخشید تو انباری پشتی بودم. دنبال دبه ترشی می‌گشتم. با خنده گفتم _نکنه میخواین منو ترشی بندازید. به خنده افتاد _اگر تو بخوای چراکه نه!! بغلش کردم و گونه اش را بوسیدم .معترض شد _برو اون ور دختر !همه وضعت پر خاک شد _شما خاکیتون هم خوش مزه است.خوش به حال حاج..... با صدای سرفه های بهراد بلند هینی گفتم و دست روی دهانم گذاشتم. لعنت بر دهانی که بدموقع بازشود. استاد سوتی دادن  بودم. جرات نکردم به عقب برگردم و با او روبه رو شوم. با صدایی که مملو از خنده بود گفت _ سلام .مامان جان ،با اجازه من میرم بیرون. _برو به سلامت عزیزم. صدای بستن در که آمد با دست به سرم کوبیدم _خاک برسرم آبروم رفت. مریم خانم بلند زد زیر خنده. _مریم جون بایدم بخندی .الان پسرتون فکر میکنه من به شما چشم داشتم. با اتمام حرفم خودمم به خنده افتادم. _تا شما دوتا لیوان چای خوشرنگ بریزی ،منم آبی به صورتم زدم و اومدم. _چشم . دو لیوان چای خوشرنگ مادرشوهرکش ریختم ولی صد حیف که مریم خانم نقش مادرم را داشت. به قسمت سنتی نشین رفتم و نشستم. آن گوشه خانه حس خیلی خوبی را به وجودم تزریق می کرد. پرا با خود میبرد به سالهای کودکی و خانه پدر بزرگم. _هعی  یادش بخیر _یاد چی بخیر؟ از هپروت خارج شدم و به احترام مریم خانم ایستادم _بشین دخترم. کنارش نشستم . _این گوشه خونتون منو برد به خونه پدرجونم. دوران کودکیم.کاش هیچ وقت بزرگ نمی‌شدم. _این قسمت مورد علاقه بهراد بوده و هست. وقتی اینجا رو خریدیم خودش پیینها  داد این قسمت رو سنتی بشینیم. اشاره ای به لیوان چایی کرد _این چایی خوردن داره. بخور سرد شد چند جرعه از چای را خوردم. باید حرف میزدم _مریم جون منو بابت رفتار زشتم اون روزم ببخشید.قصد بی احترامی به شما نداشتم ، از اینکه خواستگاری کرده بودند عصبانی بودم. از اینکه پدری که منو طرد کرده رو میخواستن ببینن عصبانی شدم. من چند ماهه پیش شما زندگی می‌کنم. بعد این همه مدت نمیتونستن بیان دنبالم یا بهم زنگ بزنن. من واسه اونا مردم. منم نمیخوام با هیچ کس ازدواج کنم . من خطا کردم و باید تاوانش رو بدم‌ . به چشمان مهربانش نگاه کردم _مریم جون اجازه بدید من تو این خونه خودمو از نو بسازم. قول میدم بعدش برم و بیشتر از این مزاحمتون نشم. اشکهایم جاری شد از این دلارام احساساتی بیزار بودم. لیوانش را توی سینی گذاشت. با یک دستش اشکهایم را پاک کرد و با دست دیگرش دستم را گرفت و به آرامی فشرد. _تو مزاحم نیستی عزیزم. من که از خدامه دختر مهربونم پیشم بمونه. خودت رو از نو بساز  و زمانی که قوی شدی والدینت رو ببخش. مامانت هرازگاهی به من زنگ میزنه. حالت رو میپرسه، خیلی نگرانته ولی بخاطر بابات حرفی نمیزنه. بابات حرف زدن در مورد تو رو منع کرده. بهشون فرصت بده. خودشون یک روز متوجه اشتباهشون میشن و میان دنبالت . تا اون روز تو دختر منی و جات کنار منه. پس به جای گریه کردن چاییت رو بخور که سرد شد. باورم نمیشد که مادرم نگرانم شده باشد. _واقعا مامانم نگرانمه؟ اخم ریزی کرو _معلومه که نگرانته. ان شاءالله یک روز مادر میشی و میفهمی مادرها چه حسی نسبت به بچه هاشون دارن. باورش  برایم سخت بود او همیشه خودش را فدای دانیال و مسعود می کرد. با شنیدن حرف های مریم خانم خوشحال شدم. امیدوارم شدم به آینده و روزهای پیش رو.  📚 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 ❌❌ کپی رمانهای کانال رمانکده مذهبی بدون اجازه اشکال دارد❌❌ ↪️ کانال رپلای(دسترسی آسان به قسمت اول دیگر رمان ها وpdf رمان های ما)👇🏻👇🏻 @repelay
🍁صوت زیبای تو آرامشِ جانَست بیا وَجه پُرنور تواز دیده نهانَست بیا 🍁دل عُشاق بِسوزد زغمِ دوریِ تو قَدعالم ز فراقِ تو کمان است بیا اَلسّلامُ عَلی الحُسَین وَ عَلی علی اِبن الحُسَین وَ عَلی اَولاد الحُسَین وَ عَلی اَصحاب الحُسَین ♻️ امروز دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی ۷ صفر ۱۴۴۶ هجری قمری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ذکر مخصوص روز دوشنبه: «یا قاضِیَ الحاجات» ۱۰۰ مرتبه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا