eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
705 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
. . . < علی >‌ _مادرمن بخدا دیر نمیشه تازه الانم درگیر جهاز خریدن زینبید حالا اونو بفرسین خونه بخت یکی دو سال استراحت کنید چشم بعد منم زن میگیرم مامان_اره جون خودت من بیخیال بشم که راحت بری به ماموریتات برسی زینب میگفت بازم رفتی تو فکر سوریه🙁🙁 علی_زینب از کجااین حرفو میزنه😕😕😕 مامان_میدونه دیگه تو مگه قول ندادی بیخیال بشی اصلا اگه من راضی نباشم تو هر کاری ام بکنی قبول نمیشه علی_علی فدای شما بشه عصبانی میشی جذاب تر میشیآ😍😄 مامان_ خدا نکنهه برو بچه سر به سرمن نزار😏 حالا انقدر دست دست کن دختر به اون خانومی و یکی دیگه صاحب شه علی_کیو😐 مامان_حلما رو ماشاءالله هزارماشالا هر روز خانوم تر میشه علی_خداحفظشون کنه 😅 مامان_همین؟ 😕 علی_بله دیگه😐😐 مادرجان من باید بریم الانم کلی دیرم شده شب زودترمیام ساکمو جمع و جور کنم یه چند روزی برای ماموریت باید بریم طرفای مرز مامان_باشه مادر برو خودم وسیله هاتو جمعو جور میکنم شب میای خسته یی علی_دورت بگردم من اخه مهربونترینم😘 من رفتم یاعلی😘 مامان_خدابه همراهت . . . از خونه زدم بیرون حرفای مامان فکرمو درگیر کرد حتما حسین به زینب گفته قضیه سوریه رو بیا یه رفیق قابل اعتماد داشتیما از وقتی مزدوج شده نمیشه چیزی بهش گفت😕 به گفته ی مامان حلما خانوم دختر خیلی خوبیه از وقتی هم که محجبه شده واقعا قابل تحسینه شاید نظر ایشون نسبت به من مثبت نباشه همین باعث میشه کمتر بهش فکر کنم اخه کی حاظر میشه بایه مردی که مدام تو خطره ازدواج کنه نمیخوام باعث آزارش بشم😔 خدایا خودت یه راهی پیش روم بزار.... اگه قرار باشه مسئولیت یکی رو قبول کنم قرار باشه یه زندگی تشکیل بدم باید خیلی بیشتر تو کارم احتایط کنم و این سخت ترین کاره من عاشق کارم هستم نمیدونم این شرایط رو قبول میکنن😔 بنظرم که همچین کاری نمیکنن پس بهتره بیخیال بشم جنگ بین دل و عقل بس سخت و دشوار است... . . . ادامه دارد... 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 نویسنده: ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️
🌹 ( قسمت آخر ) بغضم گرفته بود از این همه لطف خدا این همه اتفاق جورواجور برام افتاد همشون دست به دست هم دادن تا الان من با پای دلم اینجا باشم میتونست همه چی برعکس باشه اونوقت الان من اینجا نبودم الان این حال خوب رو نداشتم من از وقتی دل دادم به خدا زندگیم پربرکت شد پرشد از اتفاقای خووب حدود دو ماه دیگه میشه یکسال که از سفر کربلام میگذره تمام اتفاقات قبل و بعدش مثل فیلم از جلو چشمم میگذره آدمایی که هر کدوم به یه نحوی اومده بودن تو زندگیم مشهدی که به اصرار خانواده رفتم و هیچی نفهمیدم دوستایی که سعی داشتن منو از خود واقعی ایم دور کنن داشتن موفق میشدن لجبازی هام با خانواده الان اصلا نمیتونم باور کنم که قبلا نسب به نماز خوندم به حجابم بی توجه بودم نمیدونم چی شد... که خدا بهم نگاه کرد که نگاهمو به دنیا عوض کرد من هر چی که دارم رو مدیون ڪـــرب بلای ڪہ رفتمم روزی هزار بار هم شکر خدارو کنم کمه... . . علی_خانومم نمیخوای پیاده شی رسیدیما☺️ انقدر تو فکر بودم اصلا نفهمیدم کی رسیدیم حلما_عهه کی رسیدیم که من نفهمیدم 😅 علی_یه نیم ساعتی میشه دیدم چشمات بستس گفتم حتما خوابی دلم نیومد صدات کنم😊 حلما_قربون شما برم که انقدر مراعات میکنی خواب نبودم داشتم فکر میکردم😁😝 علی_فکردیگه چرا من که کنارتم بانو جان 😁😂 حلما_😂بله بله دیگه انقدر دلمان رو بردی کنارمم که هستی بهت فکر میکنم😍 علی_من فدای تو بشم که فرشته ی من جدی به چی فکر میکردی حلما_به اتفاقاتی که تو این یکسال برام افتاد باعث شد مسیر زندگیم عوض شه به این که چقدر خوبه که الان تو کنارمی به این که چقدر خوبه الان اینجایم 😍😭 خدایاشکرت 😍 علی_خداروشکر که حالت خوبه همینه که همیشه میگن باخدا باش و پادشاهی کن خدا خیلی بزرگتر و مهربون تر اونچیزی که مابنده ها فکرمیکنیمه... من اصلا فکر نمیکردم قبول کنی بامن ازدواج کنی 😔 اونم بین اینهمه خواستگار خوب😅 قبل ماموریت آخر به زینبم گفتم اینارو حلما_ بعله میدونم😁ببین دیگه عشق چه کارها که نمیکنه اون شبی که شما اومدین خواستگاری بعد رفتنتون مامان اومد تو اتاقم گفت حلما زندگی باعلی سخته تو نمیتونی ولی خب منم نمیدونستم قبول کنم باکسی جز تو ازدواج کنم.. گفتم که برات از وقتی رفتم کربلا مهرت عجیب افتاد به دلم ☺️☺️ علی_خواست خدابوددیگه😍همونجوری که مهر منو به دل تو انداخت مهر توام به دل من انداخت 😊 حلما_اوهوم. بریم دیگه دل تو دلم نیست😭😍 علی_چشم بزار گوشیمو جواب بدم میریم الان خانومم😘 علی_سلام برادرزن جان حسین_سلام برادرزن جان😂خوبین رسیدید به سلامتی حلما خوبه؟ علی_اره داداش تازه رسیدیم تقریبا حلماهم خوبه شما خوبین زینب خوبه حسین_الحمدالله ماهمه خوبیم خب مزاحم نشم برید مارو هم دعاکنید به حلما هم سلام برسون علی_مراحمی چشم نایب زیاره هستیم توان سلام برسون یاعلی.. خب بریم خانومم حلما_بریم☺️ دست در دست هم کنار هم قدم برداشتیم به سمت حرم روبه رومون تصویر زیبای گنبد طلایی تو چشم میزد اینسری میدونستم کجا اومدم کجا اومدیم☺️ باعشق اومدم انگار برای اولین باره که اومدم زیارت امام رضا اره اولین باره که باپای دلم اومدم اولین باره که با همراهه همیشگی زندگیم اومدم اومدیم پابوس اقا برای شروع زندگی مشترکمون... دوباره نوای آشنا دلم لرزید کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم دعای مادرم بود که منم امام رضایی شدم کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم دعای مادرم بود که منم امام رضایی شدم پنجره فولاد تو دوای هر چی درده کسی ندیدم اینجا ناامید برگرده کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم. . ‌. اشک بی وقفه از چشمام جاری میشد ا‌شک شوق سرم رو بالاگرفتم به علی نگاه کردم بانگاه ارومش و لبخند دلبرانش کلی حس خوب بهم تزریق کرد نفس عمیقی کشیدم علی_بریم؟ حلما_بریم☺️ آروم باهم رفتیم به سمت حرم ضامن آهو ..... ♥️♥️♥️ وقت ورود در حرم تو هوایی ام وقت خروج تازه زمین گیر می شوم . . . بسم الله الرحمن الرحیم همراهان عزیز ممنون که وقتتون رو پای رمان گذاشتین و پای قلم بنده نشستین قسمت آخر هم تقدیم حضورتون شد امیدوارم تونسته باشم حق مطلب رو ادا کنم ان شاء الله با این رمان و این زندگی عاشقانه دعاگوی من باشید. خداوند بزرگترو بخشنده تر از اون چیزیه که ما فکرش رو می کنیمِ زندگی را بسپار به خدا که تو لایق بهترین ها هستی جاده زندگیتون نورانی🌹🌹 قابل توجه تمامی عزیزان ۵۰% این رمان برگرفته از واقعیت است درپناه اهلبیت باشید یاعلی🌸 نویسنده: ⛔️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 @ROMANKADEMAZHABI ❤️