هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
اگر تغییر نكنیم ، حذف می شویم
برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی ، باید تغییراتی را در خودمان و زندگی مان به وجود آوریم .کليدهای اين تغيير عبارتند از :
کلید اول: خواستن
كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصب ها
كلید سوم: باور مثبت نسبت به خود
كلید چهارم: عمل کردن
به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی تنها به دانستن نیست بلکه تلفیقی از علم و عمل است.
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
قرار عاشقی اسیر حکم توام.mp3
6.93M
قرار عاشقی
خلوت با معشوق (حضرت دوست )
هندزفری و چراغ اتاق خاموش
یادتون نره 😉
#اینجا_زندگیتو_متحول_کن_و_متفاوت_باش👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
#به_ما_ملحق_شوید👆👆👆
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
با نام و یاد پروردگار مهربانمان قدم به امروز میگذاریم و بابت هدیهی زندگی در امروز سپاسگزار پروردگارمان هستیم😊❤️
خدای مهربانم
هزاران بار شکرگزارت هستیم
به برکت این هدیه به خودمان قول بدهیم یک ثانیه از امروز را به غصه و غم و استرس هدر ندهیم
و
امروز تمام کارها را به دستهای قدرتمند پروردگار بسپاریم❤️
🔹عبارت تاکیدی امروز
یدالله فوق ایدیهم
دست خداوند بالای همه دستهاست...
💚💚💚💚
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
صحبت تلفنی با خدا .mp3
11.87M
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
#سهم_من_از_بودنت 🍃 #بخش_سیزدهم😍✋ #قسمت_3 شب از نیمہ گذشته و من همچنان خیره مانده ام به صفحه تلفن هم
#سهم_من_از_بودنت🍃
#بخش_چهاردهم😍✋
#قسمت_1
🍃🌸بسمےتعالے🍃🌸
چادرم زیر پاے دخترے مے رود و ڪشش از سرم در مےاید،عصبے مےشوم و این ڪارش را از روے عمد مےدانم...
مےخواهم برگردم و حرفے بزنم ڪه قبل از من زبان باز مےڪند و با صدایے ڪه تماما عشوه است و ناز دوستش را مخاطب قرار مےدهد و مےگوید
+اخیش دلم خنڪ شدا
±اره بالاخره حال یڪیشونو گرفتیم...
بعد باهم مرا به تمسخر مےگیرند و مسیرشان را از من جدا مےڪنند
زیر لب غرلند ڪنان مےگویم
_خدایا اخه چرا هرچے کینه ایه گیر من میوفته؟
از پشت دستے روے شانه ام قرار مےگیرد و مےگوید
سمانه_ فعلا وقت درد و دل نیست ،بدو الان استاد میاد...
_هیین!! بسم الله،تو از کجا پیدات شد یهو...
سمانه_نیست خواهرمون دچار یسرے مسائل امنیتے شدن،دورادور مراقبتونیم،دیدم به مشڪلے برخوردین،گفتم بیام خودے نشون...
_هرهر،فهمیدم نمڪے بابا
همانطور ڪہ با قدم هاے بلند مسیر راهرو تا کلاسمان را مےگذاریم،خنده هاے ریز و زیر چادرمان بیشتر از هرچیز دیگرے حال دلمان را روبراه مےڪرد!
پشت در ڪلاس قرار مےگیریم، در بستہ است و سڪوت حڪم فرماست
مضطرب نگاهے به سمانه مےاندازم و ارام لب مےزنم
_نڪنه استاد اومده؟
سمانه گوشه لبے بالا مے اندازد و اشاره مےڪند ڪه در بزنم
چند تقه به در میزنم و ارام دستگیره در را به سمت پایین مےفشارم، در باز میشود و تمام نگاه ها میخڪوب من و سمانه مےشود...
یڪے با چشم و ابرو اشاره مےڪند ڪه بیایم و بنشینم...دیگرے اشاره مےڪند ڪه همان راهے را ڪه امده ام را برگردم...
دستے بالا میگیرم و با تن صدایے ڪه نه بلند است نه ارام استاد را مخاطب قرار مےدهم و میگویم
_میبخشید میتونیم بیایم داخل؟
استاد همانطور ڪه ایستاده، زیر چشمے ما را نگاه مےڪند و بعد از گذشت چند ثانیه با دست اجازه مےدهد ڪه بنشینیم...
در همان ردیف اول دو صندلے خالے ڪنار هم مےبینم، مےروم و روے یڪے از ان ها مےنشینم،سمانه هم به تبعیت از من مےرود و روے صندلے ڪنارے ام مےنشیند...
ارام چیزهایے زیر لب مےگوید ڪه از سنگینے نگاه هاے استاد توان جواب دادن به حرفهایش را ندارم،تا این ڪه بالاخره استاد تمام حرصش از دیر امدنمان را سر او خالے مےڪند
استاد فتحے_خانم صالحے خواهشا انقدر از اخلاق خوب ما سو استفاده نڪنید،دیر ڪه میاید،میزاریم بیاید داخل ولے وقتے میاید خواهش مےڪنم قوانین ڪلاس منو نبرین زیر سوال...
چند نفر در عقب هم یا مسخره مےڪردند یا حرف استاد را تایید...
سمانه هم از روے اعتراض بدون توجه به ڪسے و چیزے این حرف را توهین به خودش برداشت مےڪند و از کلاس خارج مےشود...
از طرفے هم راست مےگفت و این عملش درست بود
استادے ڪه به دختران دیگر ڪه اینجا را با سالن مد اشتباه گرفته،بیشتر بها مےدهد و هیچوقت همچین رفتارے با هیچ کدامشان نداشته،جواب رفتار ناپسندش همین است...
تمام این یڪ و نیم ساعت یا طعنه مےشنیدم یا مورد تمسخر عده اے واقع مےشدم...
تازه دارم بهتر درڪ مےڪنم ڪه چقدر گمنام است ارثیه مادرم...
#نویسنده:اف.رضوانے
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_چهاردهم😍✋
#قسمت_2
هیچ متوجه یه ڪلمه حرف استاد نشدم،به محض تمام شدن وقت ڪلاس جلوتر از همه از انجا خارج شدم و به سمت محوطه بیرونے دانشگاه به دنبال سمانه قدم برداشتم...
هیچ اثرے از اثارش نبود،همراهم را از جیب ڪیفم بیرون مےڪشم و شماره اش را میگیرم و ان را به سمت گوشم مےبرم
_الو،سمانه جان ڪجایے، پیدات نمےڪنم!
سمانه با صدایے گرفته جواب مےدهد
سمانه_ڪجا مےخوام باشم،سره قبر استاد فتحےام...
ریز میخندم و مےگویم
_عه؟ از جانب من بهش یه سلام برسون
سمانه_چشم حتما...فقط وقت ڪردے یه نگاه به سمت چپت بنداز،نشستم اونجا سه ساعته خبرم...
_عہ وا اونجایے؟ اخه دیدم این بچه هاے بالا اون سمت همش میرن،میان،گفتم تابلوعه هے بخوام اونجارو دید بزنم،الانم ڪسے نمیاد استقبال،لطف ڪن خودت بیا پایین...
سمانه_اوهـوع! باشه باشه الان میام
همراهم را از گوشم جدا مےڪنم،همین ڪه مےخواهم در ڪیف بگذارمش ڪسے زنگ مےزند، نامش را مےخوانم،میرامینے است...
اضطراب مےافتد بہ جانم،براے اولین باراست ڪه مےخواهم با او تلفنے حرف بزنم...
مےخواهم ردش ڪنم اما میترسم برداشت دیگرے ڪند و چند لحظه بعد بالاخره تماس را برقرار مےڪنم ...
_سلام علیڪم...
میرامینے_و علیڪم...خوب هستید ان شاءالله؟ خانواده خوبن؟
در دل به تو چه اے نثارش مےکنم و بعد لب میزنم
_ممنون،الحمدلله
حوصله در حاشیه حرف زدن را ندارم،ان هم با یڪ غریبه، دلیلے هم نمےبینم ڪه بخواهم بپرسم حالش را! اصلا حال او به من چه مربوط است؟ قانون ارتباط مےخواهد باشد،باشد...من قبولش ندارم.
تک سرفه اے مےڪند و مےگوید
میرامینے_قضیہ این عڪسها حله...با اقاے احمدے حرف زدم،مشڪلے نیست...فقط اینڪہ زنگ زدم بگم ما الان داریم همراه شمارو شنود مےڪنیم،البته با اجازتون...
دستم را روے سرم میگذارم و لبم را مےگزم و مے پرسم
_یعنے تماس قبلیه هم شنود شده؟
صداے خنده اش مے اید و مےگوید
میرامینے_راستش و بخواین،بله...شرمنده باید اطلاع میدادیم،ولے مجبور شدیم...
سمانه یڪ ان مقابلم قرار مےگیرد و با ایما و اشاره سعے دارد بپرسد پشت خط ڪیست ڪه اینگونه حالم گرفته است...
میرامینے_فقط اگه قصد عوض ڪردن سیم کارت رو دارین،لطفا این ڪارو نڪنید!
_بله...ڪارے ندارید؟
میرامینے_خیر خدانگهدار،یاعلے
_خداحافظ،یا حق
سریع تماس را قطع مےڪنم و نفس بلندے مےڪشم
سمانه بازویم را مےگیرد و مےگوید
سمانه_قیافه شو نگا! میگم ڪے بود؟ چیزی شده
ناے حرف زدن ندارم،پاڪ ابرویم رفت...
سمانه را به گوشه اے خلوت مےڪشانمش و مےگویم
_ما شنود شدیم...
دهانش نیم متر باز مےشود و در همان حال مےپرسد
سمانه_جان من؟ چه خووب
_چه خووب؟؟؟ابرومون رفت
سمانه_برو بابا چه ابرویے...ڪاره خلافے ڪه نڪردیم،فقط یڪم حرف زدیم
_اے خدا،اخرش از دست تو دیوونه مےشم...من جلو اون یچے دیگه بودم الان اون با این چیزایے ڪه شنیده ببین چے از من تو ذهنش ساخته...
سمانه
_اینو نگا ڪن ولمون ڪن بابا محنا...!خودشون از ما بدترن
#نویسنده:اف.رضوانے
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
#سهم_من_از_بودنت 🍃
#بخش_چهاردهم😍✋
#قسمت_3
_من حوصلم نمیڪشه یه ساعت دیگه سره ڪلاس بمونم،میرم خونه،تو چے؟
سمانه_نه من میمونم،جلسه پیشم نبودم
_اها باش هر طور راحتے
سمانه_محنا میگم این بغل دانشڪده لباس فروشیاے شیڪے داره بریم یه نگاه بندازیم...
مردد میمانم پیشنهادش را قبول ڪنم یا نه...ڪه بالاخره براے اینڪه ڪمے از حال این روزهایم دور شوم،پیشنهادش را میپذیرم و مےگویم
_اره خوبه،یچیزیم بگیریم
سمانه_ایول
لبخند به لب از محوطه دانشڪده خارج مےشویم و به سمت پیاده رو راه میافتیم...هر گالرے و مغازه اے ڪه مےبینم براے مدتے جلوے ان توقف مےڪنیم و دانه به دانه محصولاتش را تجزیه و تحلیل...
وارد یڪ مغازه روسرے فروشے مےشویم،سمانه روسرے ای با زمینہ ابے اسمانے و گل هاے سرخابے چشمش را گرفته، من هم روسرے ای یشمے ساده با خال هاے مشڪے را انتخاب مےڪنم...
میخواهم حسابش ڪنم ڪه همراهم زنگ مےخورد و به دلیل ازدحام جمعیت مجبور مےشوم به پیاده رو پناه ببرم...
متعجب خیره به صفحه همراهم مےشوم...
دوباره بازے اش گرفته؟ بازهم همان شماره ناشناس!
بازهم محبے!
مےخواهم،جواب ندهم اما یاده حرفهاے میرامینے مےافتم ڪه گفت تماسهایم شنود مےشود براے همین هم بدون لحظه اے مڪث به سمتے مےروم و تماس را برقرار مےڪنم
_الو...سلام
محبے...
صدایے نمے امد،به خیال اینڪه شاید انتن ان سمت نباشد به طرف دیگر مےروم...اما باز هم تنها چیزی ڪه مےشنوم صداے نفسهاے پے در پے اوست...
من هم چیزی نمےگویم و همراهم را از گوش جدا میڪنم تا صداے نفسهایش را نشنوم...
چند مترے از ان روسرے فروشے دور شده ام...ڪمے خود را عقب مےڪشم تا سمانه را ببینم...
اما سمانہ اے نیست...
هراسان نگاهے بہ دور و اطراف مےاندازم...اما سمانه ـرا نمےبینم...
همانطور ڪه مشغول دید زدن این پیاده رو و ان پیاده رو مےشوم دیگر اهمیتے به خود نمےدهم...
صدایے اشنا مےشنوم،سر مےچرخانم تا ببینم سمانه است یا نه ڪه در یڪ ان تلفن همراهم توسط یڪ موتورے با تمام سرعت ربوده مےشود...
درجا خشڪم مےزند...چشمانم توان خواندن شماره پلاݣش را ندارد...انقدر دور مےشود ڪه دیگر چیزے از او نمےبینم...
نه مےتوانم ڪسے را صدا بزنم،نه مےتوانم خود ڪارے ڪنم
دستے روے سر مےگذارم و هراسان به دنبال سمانه مےگردم...
#نویسنده:اف.رضوانے
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال _مجازه 🚫
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای با پیام سنجاق شده در کانال مراجعه کنید👇👇👇
@repelay
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
🌹
#سیاستهای_همسرداری
#همسرانه
"روش مواجهه با عیوب همسر!"
🔹 پسران، در ذهنشان دختر ایدهآلشان را نقاشی میکنند و دختران هم پسر ایدهآلشان را نقاشی میکنند؛ اما آن وجود ندارد. نه اینکه در این شهر نیست، در این کشور هم نیست؛ بلکه روی زمین هم نیست!
🔸 همه ما نقص داریم. خب؛ حالا تا از هم دوریم، این نقصها را نمیدانیم؛ به مجردی که ازدواج انجام شد و کنار هم قرار گرفتیم، کمکم کمبودها ظاهر میشود. حالا ناراضی باشیم؟ نخیر؛ باید زندگی را آنگونه که هست، پذیرفت و با آن ساخت.
🔹 اینطور نباشد که اگر بر اثر معاشرت، اشکال و عیب و ایرادی در همسرتان مشاهده کردید، آن را بزرگ بشمارید و برای خودتان عقده و غصه کنید.
🔸 البته یک عیبهایی هست که قابل برطرف شدن است، آنها را برطرف کنید. یک عیبهایی هم هست که قابل برطرف شدن نیست؛ با آنها هم باید بسازید.
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
هدایت شده از ♥💍 رَّمَّانهای عاشقانه_ مذهبی💍 ♥
همدیگر را یافتن هنر نیست
هنر این است
که همدیگر را گم نکنیم
آدمهای ساده بی هیچ دلیلی
دوست داشتنی هستند
سادگی شیک ترین ژست دنیاست
#اینجا_رویاهاتو_خلق_کن👇👇👇
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
ieeta.noghtekhat-v578.apk
18.85M
🔴 همین الان بازی نبرد قلعه رو دانلود کن و نقطه خط استراتژیک بازی کن👆👆👆👆