eitaa logo
📚💠 رمانکده مذهبی (عُِاُِشُِقُِاُِنُِهُِ مُِذُِهُِبُِیُِ) 💠📚
4.6هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
705 ویدیو
70 فایل
ھوﷻ 📩رمانهای عاشقانه ی مذهبی را❣️ با ما بخوانید. 💚 🔔 #رمان انلاین هم داریم روزی دو رمان ظهر #روژان فصل ٣ و شب #فالی‌دراغوش‌فرشته در خدمتتونیم. 🌸کپی رمانها بدون اجازه ادمین جایز نیست وپیگرد دارد 🚫 🆔 @Ad_noor1 👈 تبلیغات و ارتباط
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسیدن به بن‌بست را باید از بُن، بست . زندﮔﻴﺖ ﺭﺍ ، ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﻧﻮﺍﺯﯼ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻓﻬﻤﻴﺪ، ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﻬﻤﺎﻥِ ﺯﻧﺪﮔﻴﺖ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ. ، ﻣﯽﺁﻳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﻧﺪ... ﻭ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ . ﻳﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻬﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻃﻮﺭﯼ ﺑﻨﻮﺍﺯﯼ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺳﻴﻘﯽ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﯽ ... . پس : دم بگيريد از و هر چيز ديگر را، بازدم كنيد ... 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
از افلاطون پرسیدند:شگفت انگیزترین رفتار انسان چیست؟ پاسخ داد: 'از کودکی خسته می شود،برای بزرگ شدن عجله می کند و سپس دلتنگ دوران کودکی خود می شود! ابتدا برای کسب مال و ثروت از سلامتی خود مایه می گذارد، سپس برای بازپس گرفتن سلامتی از دست رفته پول خود را خرج می کند. طوری زندگی می کند که گویی هرگز نخواهد مرد و بعد طوری می میرد که گویی هرگز زندگی نکرده است! آن قدر به آینده فکر می کند که متوجه ازدست رفتن امروز خود نیست ،در حالی که زندگی گذشته یا آینده نیست، بلکه زندگی همین حالاست... 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 .
هدایت شده از 
587223581.mp3
3.55M
پشتکار به انسان مفهوم می‌بخشد. هرانسانی که بخواهد در زندگی به موفقیت‌های بزرگ دست پیدا کند باید پشتکار داشته باشد. باهم بشنویم...🌱 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: کارتن کارتن سخاوت صداي زنگ موبايلم بيدارش کرده بود ... اون خيابون خواب هم اومده بود من رو بيدار کنه ... شايد زودتر از شر صداي زنگ خلاص بشه ... هنوز سرم گيج بود که صدا قطع شد ... يکي از چشم هام بيشتر باز نمي شد ... دوباره زد روي شونه ام ... - هي مرد ... پاشو برو ... شلوارت رو که خراب کردي ... حداقل قبل از اينکه کنار خونه زندگي من بالا بياري برو ... به زحمت تکاني به خودم دادم ... سرم از درد تير مي کشيد... چند تا از کارتن هاش رو ديشب انداخته بود روی من ... با همون چشم هاي خمار بهش نگاه کردم ... چقدر سخاوتمندتر از همه اونهايي بود که مي شناختم ... نداشته هاش رو با يه غريبه تقسيم کرده بود ... از جا بلند شدم و دستم رو بردم سمت کيف پولم ... توي جيب کتم نبود ... چشمم باز نمي شد دنبالش بگردم ... - دنبالش نگرد ... خم شد از روي زمين برش داشت داد دستم ... - ديشب چند تا جوون واست خاليش کردن ... کيف رو داد دستم ... - فقط زودتر از اينجا برو ... قبل اينکه زندگي من رو کامل به گند بکشي ... ازشون دور شدم ... نمي تونستم پيداش کنم ... اصلا يادم نمي اومد کجا پارکش کردم ... همین طور فقط دور خودم می چرخیدم ... و از هر طرف، نور به شدت چشم هام رو آزار می داد ... همون جا کنار خیابون نشستم ... حی می کردم یکی داره توی گوش هام جیغ می کشه ... چند خيابون پايين تر، سر و کله لويد پيدا شد ... - تلفنت رو که برنداشتي ... حدس زدم باز يه گندي زدي ... - چطوري پيدام کردي؟ ... رفت سمت سطل هاي بزرگ آشغال و يه تيکه پلاستيک برداشت ... - کاري نداشت ... زنگ زدم و گفتم بدون اينکه سروان بفهمه تلفنت رو رديابي کنن ... شانس آوردي خاموش نشده بود ... پلاستيک رو انداخت روي صندلي ... سوار ماشين اوبران که شدم ... دوباره خوابم برد . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: ضامن دار نظامی دوش آب سرد ... لباس هام رو عوض کردم ... از اتاق که خارج شدم ... تلفنش رو قطع کرد ... - پزشکي قانوني بود ... خيلي وقته منتظره ... نگاهي به اطراف کرد ... - بد نيست به يه شرکت خدماتي زنگ بزني ... خونه ات عين آشغال دوني شده ... تهوع آوره ... عجيب نيست نمي توني شب ها اينجا بخوابي ... پزشکی قانونی ... از در که وارد شديم ... به جاي هر چيز ديگه اي ... اول از همه چشمم به جسدي افتاد که کارتر روش کار مي کرد ... نصف سرش له شده بود ... - دوباره توي اتاق تشريح من بالا نياري ... سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه کردم ... با عصبانیت بهم زل زده بود ... از اون دفعه که حالم وسط اتاق تشریح بهم خورد خيلي مي گذشت اما گذر زمان در کم کردن خشمش تاثیری نداشت ... رفت سمت ميز کناري و پارچه رو کنار زد ... - هيچ اثري از مواد و الکل يا ماده ديگه اي توي بدنش نبود ... يه بچه 16 ساله کاملا سالم ... - اطلاعات قاتل چي؟ ... - روي لباس و وسائلش اثر انگشتي که قابل شناسايي باشه باقي نمونده ... قاتل حدودا 6 فوت قد داشته ... مرد بوده با جثه اي کمي بزرگ تر از مقتول ... راست دست ... و کاملا در استفاده از چاقو حرفه اي عمل کرده ... آلت قتاله احتمالا بايد يه چاقوي ضامن دار نظامي باشه ... دقيق نمي تونم نوعش رو مشخص کنم چون خيلي با دقت چاقو رو قبل از در آوردن دايره وار چرخونده ... مي خواسته توي هر ضربه مطمئن بشه بيشترين ميزان آسيب رو به قرباني وارد مي کنه ... و خوب مي دونسته بايد چه کار کنه که اثري از خودش باقي نزاره ... از نوع ضربه و طریق عمل کردنش، بدون هيچ شکي ... اين کار رو در آرامش تمام انجام داده و کاملا روي موقعيت تسلط داشته ... قاتل صد در صد يه آدم حرفه ايه ... و مطمئنم اولين باري هم نبوده که يه نفر رو کشته ... يه آدم غير حرفه اي محاله بتونه با اين آرامش و سرعت يه نفر رو اينطوري از پا در بياره ... این بچه هیچ شانسی برای زنده موندن نداشته ... قاتل حرفه اي؟ ... اونم براي يه بچه 16 ساله؟ ... نمي تونستم چشم از چهره کريس بردارم ... چه اتفاقی باعث شد که با چنين آدمي طرف بشه؟ ... پارچه رو کشيد روي صورت مقتول ... - توي صحنه جنايت به نظر مي رسيد شخص ديگه اي هم غير از قاتل و مقتول اونجا بوده باشه ... موقع بررسي جسد چيزي در اين مورد متوجه شدي؟ ... فقط قاتل باهاش درگير شده يا شخص سوم هم کمک کرده؟ ... با حالت خاصي زل زد توي چشم هام ... - به نظرت من شبيه سايکک هام يا روي پشيونيم نوشته مديومم؟ * ... اين جنازه فقط در همين حد، حرف براي گفتن داشت ... پيدا کردن بقيه داستان کار خودته ... ولي شک ندارم قاتل هيچ نيازي به کمک نفر سوم نداشته ... اونم براي يه نفر توي سن و سال اين بچه ... جنازه رو بردن سمت سردخونه ... قاتل حرفه اي ... چاقوي نظامي ... راست دست ... تنها مدرک هاي صحنه جرم ... چيزهايي که براي اثبات محکوميت يه نفر ... به هيچ درد نمي خورد ... تازه اگر مي شد توي اطرافيان کريس کسي رو با اين سه نشانه پيدا کرد ... * افرادی که ادعا می کنند می توانند با روح مردگان ارتباط برقرار کرده، آنها را ببینند و مستقیم با آنها صحبت کنند. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: ساندرز مادر دنيل ساندرز توي بيمارستان بستري بود ... واسه همين نمي تونست براي صحبت با ما به اداره پليس بياد ... دنبالش مي گشتيم که پرستار با دست به ما نشونش داد ... چهره جوان و غمگيني داشت ... و مهمتر از همه ايستاده بود و داشت با دست چپش، برگه هاي ترخيص رو پر مي کرد ... با روي گشاده با ما دست داد ... هر چند اندوه رو مي شد در عمق چشم هاش ديد ... اندوهي که عميق تر از خبر مرگ يک شاگرد براي استادش بود ... انگار دوست عزيزي رو از دست داده بود ... هيچ کلام ناخوشايندي در مورد کريس از دهانش خارج نمي شد ... هر چند، بيشتر اوقات حتي افرادي که مرتکب قتل شده بودن ... در وصف و رثاي مقتول حرف مي زدن تا کسي متوجه انگيزه شون براي قتل نشه ... اما غير از چپ دست بودنش ... دليل ديگه اي هم براي اثبات بي گناهيش داشت... در ساعت وقوع قتل ... توي بيمارستان بالاي سر مادرش بود ... از صحبت با آقاي ساندرز هم چيز قابل توجهي نصيب ما نشد ... جز اينکه کريس ... توي آخرين شب زندگيش ... براي ديدن دبير رياضيش به بيمارستان اومده بود ... - يه نوجوان ... شب براي ديدن شما اومده ... و بدون اينکه چيز خاصي بگه رفته؟ ... خيلي عجيب بود ... با همه وجود مي خواستم بگم اعتراف کن ... اعتراف کن که پخش مواد دبيرستان زير نظر توئه ... چه جايي بهتر از اينجا براي اينکه مواد رو جا به جا کني ... جايي که به اسم مادرت اومدي و به خوبي مي توني ازش براي پوشش کارت، استفاده کني ... خيلي آروم مکث کرد ... - کريس خيلي آشفته بود ... چند بار اومد حرف بزنه اما يه فکري يا چيزي مانع از حرف زدنش مي شد ... سعي کردم آرومش کنم ... اما فايده نداشت ... به حدي بهم ريخته بود که موبايلش رو هم جا گذاشت ... رفت سمت کيفش و موبايل کريس رو در آورد ... موبایلی رو که فکر می کردم حتما دست قاتله ... - بعد از اينکه متوجه شدم با منزل شون تماس گرفتم و به پدرش گفتم ... قرار شد بعد از ظهر بياد و گوشيش رو ببره ... وقتي ازش خبري نشد دوباره با خونه شون تماس گرفتم که ... و بغض راه گلوش رو بست ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از 
🌀جول_اوستین: ممکن است تنها چیزی که شما را از یک زندگی عالی بازداشته است، افکار پیش روی تان باشند! شما بر روی خطاهای تان تمرکز کرده اید، این که چگونه همه چیز را خراب کرده اید، این که هیچ وقت به اندازه کافی خوب نبوده اید. باید طرز فکرتان را تغییر دهید. از شر افکار کرم گونه خلاص شوید. من معتقدم امروز قرار است شروع تحول زندگی تان باشد. یک دگرگونی در حال اتفاق افتادن است. باید آماده شوید. استعدادی قرار است در وجود شما متجلی شود که تا به حال حتی از وجود آن خبر نداشته اید. دژ مستحکم خود کم بینی در حال فروپاشی است. قرار است یک احساس بی باکی و اعتماد به نفس جدیدی را حس کنید تا قدم در راه تحقق سرنوشت تان بگذارید. ممکن است فقط یکی از بال های تان از پیله خارج شده باشد، اما همین هم خوب است. خداوند دلش نمی خواهد شما در پیله تان بمانید. او شما را برای خزیدن و لولیدن نیافریده است. او شما را خلق کرده است تا اوج بگیرید. وقت آن است که بال دیگرتان را نیز خارج کنید. هم چنان به چیزهای خوب فکر کنید.پروانه ی درون تان در حال پدیدار شدن است. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند اما، خوشبختی دیگران همیشه جلو دیدگان آنهاست! لطفا به داشته های خود عمیق تر نگاه كنیم! 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شما به تمام آرزوهایتان میرسید . ⭕️ اگر بدانید چطور از کائنات درخواست کنید. ⭕️آن ها به شما پاسخ میدهند. ⭕️با کائنات آشنا شوید. دکتر فرهنگ @ROMANKADEMAZHABI ❤️ منتظر حضور سبزتون در کانال هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: حیات وحش گوشي رو گرفت سمتم ... شارژش تموم شده بود ... باورم نمي شد چيزي رو که ديروز اونقدر دنبالش گشتيم به اين راحتي پیدا شد ... از آقاي ساندرز جدا شديم ... به محض ورود به آسانسور، يه لحظه ام مکث نکردم ... - برو اتاق امنيتي بيمارستان و تمام دوربين ها رو چک کن ... مطمئن شو ديروز دنيل ساندرز تمام مدت رو اينجا بوده ... - واقعا لازمه؟ ... طبق شواهد پزشکي قانوني، قاتل راست دسته ... ولي اون ... - منم ديدم چپ دست بود ... اما چه دليلي داشته يه نوجوان اين همه راه رو بياد اينجا ... و بدون اينکه چيزي بگه برگرده ... و گوشيش رو هم جا بزاره ... اين داستان زيادي عجيبه ... شايد خودش مستقيم کريس رو نکشته اما مي تونه شريک جرم باشه ... اگه پخش کننده اصلي باشه يا اصلا رئيس و مغز اصلي باند باشه ... واسش کاري نداره يه قاتل حرفه اي رو اجير کنه ... فقط بايد بتونيم انگيزه قتل رو پيدا کنيم ... و به ماجرا ربطش بديم ... مشخص بود نمي تونست باور کنه دنيل ساندرز با اون شخصيت و رفتار ... قاتل يا شريک جرم باشه ... اما من ياد گرفته بودم هيچ وقت نميشه به رفتار و ظاهر انسان ها اعتماد کرد ... يه رفتار و شخصيت به ظاهر محترم ... بهترين سرپوش براي اعمال و نيت هاي کثيف آدم هاست ... هر چند طبق قانون ... تا زماني که جرم کسي اثبات نشه بي گناهه ... اما من سال ها بود که ديگه اينطوري فکر نمي کردم ... ديدم رو نسبت به تمام انسان ها از دست داده بودم ... انسان هايي که به خاطر يک طمع، وسوسه يا حتي حسادت ساده ... خوي درنده شون رو آزاد مي کردن ... و حتي يک خودخواهي ساده ... حق زندگي و نفس کشيدن رو از انسان ديگه اي مي گرفت ... جز اينکه برهنه نيستيم ... و مي تونيم وحشي گري مون رو با فضاپيما به ساير سيارات هم ارسال کنيم ... چه فرق ديگه اي بين ما با حيوانات درنده آمازون و حيات وحش آفريقا وجود داره؟ ... اوبران رفت سراغ بررسي نوارهاي امنيتي ديروز و شب قبلش ... بايد حتما کپي نوارهاي امنيتي رو با چشم هاي خودم مي ديدم و مطمئن مي شدم خود کريس، موبايلش رو جا گذاشته ... نه اينکه از راه ديگه اي به دست دنيل ساندرز رسيده باشه ... مثلا توسط قاتل ... موبايل رو تحويل دادم تا بعد از شارژ مجدد و باز شدن رمزش ... تمام اطلاعاتش رو بازيابي کنن ... مي خواستم حتي فايل ها، تصاوير و مسيج هاي پاک شده اش رو ببينم ... معده ام به شدت مي سوخت ... در اين بين، سر و کله آقاي بولتر، معاون دبيرستان هم پيدا شد ... بعد از حرف هاي کوين ... ديد من به اون سه نفر، ديگه ديد دبير، معاون يا مدير مدرسه نبود ... حالا پشت هر کلمه اي که قرار بود به زودي ... از دهان الکس بولتر خارج بشه ... دنبال حلقه ها و حقيقت گمشده هر دو پرونده قتل و مواد مي گشتم ... اگر حدس مون درست بود اطلاعاتی که به دست می اومد می تونست خیلی برای دایره مواد مفید باشه ... اون به اسم يه صحبت دوستانه اومده بود ... بهش قول داده بودم هيچ ضبط صدايي انجام نشه ... اما چرا بايد براي قول به شخصي که مي تونست توي قتل دست داشته باشه ... احترام قائل مي شدم؟ ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: پرونده سازی وارد اتاق بازجويي شديم ... از چهره اش مشخص بود از اينکه بين تمام گزينه هاي مکاني ... براي صحبت به اونجا اومده بوديم ... اصلا خوشش نيومده ... - واقعا جاي عجيبي براي يه صحبت دوستانه است ... با اين همه ميکروفن و دوربين ... به يکي از افسرها سپرده بودم توي اين فاصله دوربين پشت اتاق شيشه اي رو روشن کنه ... نمي خواستم چيزي رو از دست بدم ... شايد به دروغ بهش گفتم تمام وسائل صوتي خاموشه ... اما قصد داشتم اگر واقعا توي قتل يا فروش مواد دخالتي نداشت ... مطمئن بشم هيچ وقت کسي اون حرف ها رو نمي شنوه ... هر چند سوالش و حس ناخوشايندش، من رو به فکر فرو برد ... چرا قرار گرفتن در حس بازجويي براش نگران کننده بود؟ ... حرف هاش حول محور رفتار و برخورد مدير بود ... اينکه چطور با استفاده از ارتباطاتش ... کل منطقه رو زير و رو کرده ... و پاي گنگ ها رو از اونجا کوتاه کرده ... اگر چه از کوتاه شدن دست مواد فروش ها از دبيرستان خوشحال بود ... اما رفتار مدير و تحت فشار گذاشتن دانش آموزها رو کار درستي نمي دونست ... - اونها نوجوانن ... با کلي انرژي و هيجان بود ... - شما معاون دبيرستان هستيد ... و مشخصه خيلي وقته آقاي پروياس رو زير نظر گرفتيد ... توي اين مدت متوجه نشديد با افراد مشکوکي در ارتباط باشه؟ ... کمي خودش رو روي صندلي جا به جا کرد ... - فرد مشکوک؟ ... در ارتباط با قتل؟ ... فکر مي کنيد ممکنه مدير توي مرگ کريس دست داشته باشه؟ ... نه ... امکان نداره ... من اينطور فکر نمي کنم ... اون هر کي باشه بهش نمي خوره بتونه کسي رو بکشه ... بدون اينکه فرصت بدم حرفش رو ادامه بده ... - گفتيد گنگ ها رو بيرون کرده ... حتي با پرونده سازي و بهانه هاي الکي ... دانش آموزهايي رو که توي گنگ بودن يا حتي حس مي کرده مدرسه رو دچار مشکل مي کنن، اخراج کرده ... يعني به تنهايي براي دانش آموزها پرونده سازي مي کرده؟ ... قطعا براي اين کار به کمک احتياج داشته ... اما از افراد مشکوک، منظورم فقط چنين افرادي نبود ... تمام کارهايي که جان پروياس انجام داده ... مي تونسته فقط براي خالي کردن عرصه از ساير مواد فروش ها و گنگ ها باشه ... هر چند پاسخ اين سوال و اون نيروهاي کمکي ... مي تونستن من رو به سرنخ اصلي پرونده برسونن .. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: شجاعت یا حماقت؟! چند لحظه رفت توي فکر ... - نه ... آدم مشکوکي به نظرم نمياد ... هر چند من توي محيط مدرسه بيشتر مجبورم حواسم رو به دانش آموزها و مديريت دبيرستان بدم ... مديريت اون همه نوجوان که مثل کوه آتشفشان، هيجانات جواني شون غيرقابل کنترله ... کار راحتي نيست ... اما هر چي فکر مي کنم هيچ دليلي نمي بينم که آقاي مدير بخواد با کريس درگير بشه ... کريس بيشتر از يه سال بود که ديگه اون بچه قبل نبود ... و هيچ خطري براي اعتبار و امتياز دبيرستان محسوب نمي شد ... هيچ خطري ... يعني بايد دنبال نقاط خطر مي گشتم ... به نظر مي اومد جان پروياس ... به راحتي مي تونست افرادي رو که سد راهش قرار بگيرن رو حذف کنه ... اما چطور؟ ... اگه جان پرویاس سرکرده فروش مواد باشه ... و کریس به نوعی واسش ایجاد مشکل کرده باشه ... انگیزه بزرگی برای قتل داشته ... ولی چرا باید زنده بودن مقتول برای اونها یه تهدید به حساب بیاد؟ ... یعنی ممکن بود کریس واقعا باهاشون همدست نبوده باشه؟ ... و من آخرين سوال و ضربتي ترين شون رو براي دقايق آخر گذاشته بودم ... زماني که اون در اوج حس آرامش بود و خيالش راحت، که همه چيز تموم شده ... اون وقت ديگه نمي تونست محاسبه شده و کنترل شده رفتار کنه ... حداقل يک واکنش کوچيک ولي مهم... توي در ايستاده بود ... با من دست و ازم جدا شد ... که يهو صداش کردم ... - آقاي بولتر ... چرا توي ليستي که من داديد اسم دنيل ساندرز ... استاد رياضي دبيرستان تون رو ننوشته بوديد؟ ... جا خورد و براي چند لحظه افکارش آشفته شد ... هر چند براي لحظات بسيار کوتاهي بود ... اما چه چيزي در مورد دنيل ساندرز، اون رو آزار مي داد؟ ... - آقاي ساندرز تقريبا با بيشتر دانش آموزهاش رابطه خيلي خوبي داره ... اگر بخوام دايره روابط عموميش رو مشخص کنم ... شايد بيشتر از دو سوم دانش آموزها رو در بربگيره ... مشخص بود داره ذهنش رو با طولاني کردن جملات متمرکز مي کنه ... - اما من نخواسته بودم ليست دانش آموزهاي اطراف دنيل ساندرز رو بهم بديد ... لبخند غير منتظره اي صورتش رو پر کرد ... - آقاي ساندرز يکي از نقاط قوت و اعتبار دبيرستان ماست ... براي همين خيلي مورد توجه و حمايت آقاي پروياس قرار گرفته ... ارتباط خوبي هم با همه بچه ها داره ... نمي دونستم ميشه به عنوان يه دوست مطرحش کرد يا نه ... چون به هر حال نفوذش روي بچه ها عموميه ... و اين کلمات تير آخر رو شليک کرد ... چه برنامه زيرکانه اي... مديري که منطقه رو از دست ساير گنگ ها آزاد مي کنه ... با يه وجهه اجتماعي موجه و عالي ... با کمک معلم با اعتباري که رابط بين مدير و بچه هاست ... نفوذ کلام و شخصيتش اونها رو به خودش جذب مي کنه ... و افرادي مثل کريس که با تغيير ظاهر، چهره و رفتار مي تونن گزينه هاي خوبي براي پخش خورده یا وسيع باشن ... تمام اين نقشه حساب شده بود ... تنها نقطه ضعفش استفاده از دانش آموزي بود که قبلا به عضويت توي گنگ شناخته شده بوده ... براي چنين نقشه و برنامه استادانه اي يه نقطه ضعف حساب مي شد ... اما چرا کشته بودنش؟ ... از روي پول مواد، کش مي رفته؟ ... بازپرداختش به تاخير افتاده؟ ... با کسي درگير شده؟ ... يه معتاد اون رو کشته بوده؟ ... و دنيايي از سوال هاي ديگه ... سوال هایی که تا به جواب نمی رسید ... ممکن بود دست ما از قاتل کوتاه بشه ... در هر صورت، مشخص بود چرا آقاي بولتر نمي خواست حرف هاش ضبط بشه ... و يه سري از حقايق رو مخفي مي کرد... در افتادن با چنين گنگ فروش موادي ... شجاعتي در حد حماقت مي خواست ... افرادي که بدون به جا گذاشتن سر نخ ... مي تونن توي روز روشن از شرت خلاص بشن ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از 
🌹 "دعوای منصفانه با همسر!!!" 🔹 هرگز الفاظ ناخوشايند يا تحقيرآميز به كار نبريد. 🔸 تنها به موضوع مورد بحث بپردازيد و مشكلات حل نشده گذشته را پيش نكشيد. 🔹 از به كار بردن عبارات قطعی مانند «تو هيچ وقت...» يا «تو هميشه...» اجتناب بورزيد. 🔸 برای حمايت از موضوع مورد بحث‌تان يا حمله به طرف مقابل، افراد خانواده يكديگر را به ميان نياوريد. 🔹 پيشاپيش، در استفاده از يک روش با هم توافق كنيد تا اگر يكی از شما احساس كرد نزاع‌تان از مهار خارج می‌شود، آن روش را به كار برد. 🔸 هرگز آخر شب به نزاع نپردازيد؛ زيرا در اين ساعت هر دو خسته‌ايد و نمی‌توانيد احساساتتان را مهار كنيد. 🔹 از عبارات «من...» به جای «تو...» استفاده كنيد، زيرا به طرف مقابل احساس مورد حمله واقع شدن نمی‌دهد و محرک نيست. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چله شکر گزاری: 🍃تمرین روز شانزدهم🍃 امروز رو میخوایم شکرگزار و که تا حالا در اختیار داشتیم و داریم رو بکنیم شاید این به ذهنتون بیاد که دارایی شما از پول و ثروت بسیار کم و ناچیزه ولی باید اینو بدونید شما تا قدردان همین ثروت و پول اندک نباشید پول بیشتری به زندگیتون راه پیدا نمیکنه این یه کلی و جهانی و تضمین شده است... آیا تا به حال سقفی بالای سرتون داشتید؟ برای خوردن چی؟ آیا به مدرسه و دانشگاه رفتید؟ توی هر سنی که بودید برای پوشیدن داشتید؟ همه این نیازها مسلتزم داشتن پوله پس شما برای همه اینا پول داشتید که تونستید از اونا استفاده بکنید همین امروز بشین یه گوشه و به تک تک داشته های گذشته ات فکر کن و برای همه اونا از خداوند سپاسگزار باش... روی یه تیکه کاغذ بنویس "خدایا برای تمام پولایی که تو زندگیم داشتم سپاسگزارم" و اونو بزار توی کیف پولت که هر وقت چشمت بهش افتاد بابت همه پولات شکرگزاری کنی ... اینکار قطعا ثروت و پول بیشتری رو به زندگیت دعوت میکنه😊 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتى می شود دقایق عمرت را با آدم هاى خوب بگذرانى، چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایى کنى که با دل هاى کوچکشان مدام درگیر ها و ورزى هاى بچه گانه اند ... یا مدام براى نبودنت... براى خط زدنت مى کنند؟... نه! همیشه جنگیدن خوب نیست!... من همیشه جنگیده ام تا چیزى را عوض کنم... اما این روزها فهمیده ام که با آدم هاى کوته نظر نباید جنگید... فهمیده ام براى اثبات داشتن نباید جنگید... براى به دست آوردن آدم ها نباید جنگید... براى اثبات خوب بودن نباید جنگید... این روزها نسخه فاصله گرفتن را مى پیچم براى هر کسى که مى دهد... از آدم هایى که زیاد مى گویند... فاصله می گیرم... از آدم هایى که زیاد می کنند... فاصله می گیرم... از آدم هایى که حرمتم را نگه نمی دارند... فاصله می گیرم... با برخى آدم ها و دل هایشان نباید جنگید... باید نادیده شان گرفت ... و گذشت ... و بخشیدشان... نه براى این که مستحق اند... براى این که من مستحق .... 💖💖💖💖💖💖 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﻃﺮﺡ ﺭﯾﺰﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ , ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺑﺪﯼ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺩﯾﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻬﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﺪ ﺣﻮﺍﺩﺙ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻪ ﺫﻫﻦ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺳﺮﺯﻧﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩﺗﻮﻥ , کلام و ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﮐﻨﯿﺪ دنیای شما به طرزی چشمگیر تغییر می‌کنه 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
هدایت شده از 
587223581(1).mp3
2.19M
وقتی عادت کنید تا اولویت‌ها را مشخص کنید و قاطعانه انجام دهید، هرچیزی که در زندگی می‌خواهید میتوانید بدست آورید. باهم بشنویم.. 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
: گاهی هرگز رفتم اتاق پشت شيشه ... قبل از اينکه فيلم رو پاک کنم تصميم گرفتم حداقل يه بار اون رو از خارج ماجرا ببينم... فيلم رو پخش کردم ... اين بار با دقت بيشتر روي حالت و حرف هاش ... بعد از پاک شدنش ديگه چنين فرصتي پيش نمي اومد ... محو فيلم بودم که اوبران از در وارد شد ... - چي مي بيني؟ ... - فيلم ضبط شده حرف هاي آقاي بولتر ... صندلي رو از گوشه اتاق برداشت و نشست کنارم ... - راستي گوشي مقتول ... شارژ شده و پسوردش رو هم برداشتن ... چيز خاصي توش نبود ... يه سري فايل صوتي ... چند تا عکس با رفقاش ... همون هايي که دیروز باهاشون حرف زده بودیم * ... بازم آوردم خودتم اگه خواستي يه نگاه بهش بندازي ... گوشي رو گرفتم و دکمه ادامه پخش فیلم رو زدم ... اوبران تمام مدت ساکت بود و دقيق نگاه مي کرد ... تا زماني که فيلم به آخرش رسيد ... - اين چرا اينقدر جا خورد؟ ... هر چند چهره اش تقريبا توي نقطه کور دوربين قرار گرفته و واضح نيست اما کامل معلومه از شنيدن اسم ساندرز بهم ريخت ... - تصور کن معاون يه دبيرستاني و با گروه مواد فروش حرفه اي طرف ... جاي اون باشي نمي ترسي؟ ... از جا بلند شد و صندلي رو برگردوند سر جاي اولش ... - چرا مي ترسم ... اما زماني که نفهمن من لو شون دادم و مدرکي در کار نباشه ... براي چي بايد بترسه؟ ... اینجا که دایره مواد نیست ... تو هم که ازش نخواسته بودي بياد توي دادگاه بايسته و عليه شون شهادت بده ... سوال خوبي بود ... سوالي که اساس تنها نظرياتم رو براي رسيدن به جواب و پيدا کردن قاتل زير سوال برد ... هيچ مدرک و سرنخي نبود ... اگر اين افکار و استدلال ها هم، پوچ و اشتباه از آب در مي اومد ... پس چطور مي تونستم راهی برای نزدیک شدن و پیدا کردن قاتل، پيدا کنم؟ ... اون گنگ ها و اون دختر رو از کجا پيدا مي کردم؟ ... اگر اون هم هيچ چيزي نديده بود و هيچ شاهدي پيدا نمي شد چي؟ ... دوربين هاي امنيتي بيمارستان ثابت کرده بود دنيل ساندرز در زمان وقوع قتل توي بيمارستان بوده ... و هيچ جور نمي تونسته خودش رو توي اون فاصله زماني به صحنه جرم برسونه و برگرده ... و هیچ فردی هم غیر از کارکنان بیمارستان، بعد از قتل با اون در تماس نبوده ... شب قبل هم، دوربين ها رفتن کريس رو به بيمارستان ضبط کرده بودن ... ساندرز حتي اگر در فروش مواد دخالت داشت يا حتي دستور مرگ کريس رو صادر کرده بوده ... هيچ ارتباط يا فرد مشکوکي توي اون فيلم ها نبود ... و جا موندن موبایل هم بی شک اشتباه خود کریس ... فقط مي موند جان پروياس، مدير دبيرستان ... و اگر اونجا هم بي نتيجه مي موند اون وقت دیگه ... به صفحه مانيتور نگاه مي کردم و تمام اين افکار بي وقفه از بين سلول هاي مغزم عبور مي کرد ... دستم براي پاک کردن فايل ... سمت دکمه تاييد مي رفت و برمي گشت ... و همه چيز بي جواب بود ... حالا ديگه کم کم ... احساس خستگي، آشفتگي و سرگرداني ... با کوهي از عجز و ناتواني به سراغم اومده بود ... حس تلخي که هميشه در پس قتل هاي بي جواب بهم حمله مي کرد ... پرونده هايي که در نهايت ... قاتل پيدا نمي شد ... گاهي ماه ها ... سال ها ... و گاهي هرگز ... * صحبت با این افراد به علت طولانی شدن و بی فایده بودن در روند داستان، مطرح نشد. @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: فایل شماره 1 فايل رو پاک کردم ... و گوشي کريس رو برداشتم ... حق با اوبران بود ... هيچ چيزي يا سرنخي توش نبود ... و اون شماره هاي اعتباري هم که چند بار باهاش تماس گرفته بودن ... عين قبل، همه شون خاموش بود ... تماس هاي پشت سر هم ... هرچند، مشخص بود به هيچ کدوم شون جواب نداده ... نه حداقل با تلفن خودش ... گوشي رو گذاشتم روي ميز ... و چند لحظه بهش خيره شدم ... اما حسي آرامم نمي گذاشت ... دوباره برش داشتم و براي بار دوم، دقيق تر همه اش رو زير و رو کردم ... باز هم هيچي نبود ... قبل از اينکه قطعا گوشي رو براي بايگاني پرونده بفرستم ... تصميم گرفتم فايل هاي صوتي رو باز کنم ... هدست رو از سيستم جدا کردم و وصل کردم بهش ... و اولين فايل رو اجرا کردم ... صداي عجيبي ... فضاي بين گوشي هاي هدست رو پر کرد ... انگار زمان متوقف شده بود ... همه چيز از حرکت ايستاد ... همه چيز ... حتي شماره نفس هاي من ... ضربان قلبم هر لحظه تندتر مي شد ... با سرعتي که انگار ... داشت با فشار سختي دنده هام رو می شکست و از ميان سينه ام خارج مي شد ... حس مي کردم از اون زمان و مکان کنده شدم ... اون اداره ... اتاق ... ديوارها ... و هيچ چيز وجود نداشت ... اوبران که به اتاق برگشت ... صورتم خيس از اشک بود و به سختي نفس مي کشيدم ... و من ... مفهوم هيچ يک از اون کلمات رو نمي فهميدم ... با وحشت به سمتم دويد و گوشي رو از روي گوشم برداشت ... دکمه هاي بالاي پيراهنم رو باز کرد و چند ضربه به شونه ام ... پشت سر هم مي گفت ... - نفس بکش ... نفس بکش ... اما قدرتي براي اين کار نداشتم ... سريع زير بغلم رو گرفت و برد توي دستشويي ... چند بار پشت سر هم آب سرد به صورتم پاشيد ... بالاخره نفس عميقي از ميان سينه ام بلند شد ... مثل آدمي که در حال خفه شدن ... بار سنگيني از روي وجودش برداشته باشن ... نفس هاي عميق و سرفه هاي پي در پي ... لويد با وحشت بهم نگاه مي کرد ... - حالت خوبه توماس؟ ... خوبي؟ ... دستم رو خيس کردم و کشيدم دور گلوم ... نفس هام آرام تر شده بود ... با سر جواب سوالش رو تاييد کردم ... نفس مي کشيدم ... اما حالتي که در درونم بود ... عجيب تر از چيزي بود که قابل تصور باشه . @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
: مقصد - چه اتفاقي افتاد؟ ... چرا اينطوري شدي؟ ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... - دنبالم بيا ... بايد يه چيزي رو بهت نشون بدم ... با همون سر و صورت خيس از دستشويي زدم بيرون ... لويد هم دنبالم ... برگشتم تو همون اتاق شيشه اي ... - بشين رو صندلي ... هدست رو گذاشتم روي گوشش و همون فايل رو پخش کردم ... چشم هاش رو بست ... منتظر بودم واکنشش رو ببينم اما اون بدون هيچ واکنشي فقط چشم هاش رو بسته بود ... با توقف فايل ... چشم هاش رو باز کرد ... حالتش عجيب بود ... براي لحظاتي سکوت عميقي بين ما حاکم شد ... نفس عميقي کشيد ... انگار تازه به خودش اومده باشه ... - اين چي بود؟ ... - نمي دونم ... نوشته بود "چپتر اول" ... حالت اوبران هم عادي نبود ... اما نه مثل من ... چطور ممکن بود؟ ... ما هر دومون يک فايل رو گوش کرده بوديم ... از روي صندلي بلند شد ... - چه آرامش عجيبي داشت ... اين رو گفت و از در رفت بيرون ... و من هنوز متحير بودم ... ذهن جستجوگرم در برابر اتفاقي که افتاده بود آرام نمي شد ... تمام بعد از ظهر بين هر دوي ما سکوت عجيبي حاکم بود ... هيچ کدوم طبيعي نبوديم ... من غرق سوال ... و اوبران ... که قادر به خوندن ذهنش نبودم ... ميزمون رو به روي همديگه بود ... گاهي زیر چشمی بهش نگاه مي کردم ... مشغول پيگيري هاي پرونده بود ... اما نه اون آدم قديمي ... حس و حالش به کندي داشت به حالت قبل برمي گشت ... حتي شب بهم پيشنهاد داد برم خونه شون ... به ندرت چنين حرفي مي زد ... با اين بهانه که امشب تنهاست ... و کيسي به يه سفر چند روزه کاري رفته ... - بهتره بياي خونه ما ... هم من از تنهايي در ميام ... هم مطمئن ميشم که فردا نخوام از کنار خيابون جمعت کنم ... بهانه هاي خوبي بود اما ذهنم درگيرتر از اين بود که آرام بشه ... از بچگي عشق من حل کردن معادلات و مساله هاي سخت رياضي بود ... ممکن بود حتي تا صبح براي حل يه مساله سخت وقت بگذارم ... اما تا زماني که به جواب نمي رسيدم آرام نمي شدم ... حالا هم پرونده قتل کريس ... و هم اين اتفاق ... هر چند دلم مي خواست اون شب رو کنار لويد باشم تا رفتارش رو زير نظر بگيرم و ببينم چه بلايي سر اون اومد ... و با شرايط خودم مقايسه کنم ... اما مهمتر از هر چيزي، اول بايد مي فهميدم چي توي اون فايل صوتي بود ... فايل ها رو ريختم روي گوشي خودم ... و اون شب زودتر از اداره پليس خارج شدم ... مقصدم خونه کريس تادئو بود ... @ROMANKADEMAZHABI ❤️ eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1 برای دسترسی به قسمت اول رمان به کانال ریپلای مراجعه کنید👇👇👇 @repelay
هدایت شده از 
@ROMANKADEMAZHABI ❤️ واقعا قشنگه حتما بخونید👌🍂 اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی. گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود.... نیت تو کجا و سرنوشت کجا هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور " خدا " را فراموش کرده ای... لحظه ها ، تنها مهاجرانی هستند که هر گز بر نمی گردند هرگز ! ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ... اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکنـد  سه چیز را نگه دار: گرسنگیت را سر سفره دیگران زبانت را در جمع و چشمت را در خانه دوست . . عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد  آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند زیـــبا حرف میزنند امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند... !! مراقب باش بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند نه فراموش شدن !   آرزوهایت را کنار نگذار 🌺🍃 دنیا بالاخره مجبور می شود با دلت کنار بیاید ! 👇👇👇 @ROMANKADEMAZHABI ❤️ http://eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1