«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_50(آخر) چند ماه بعد::: بهروز: روژین خانوووم روژین: ای بابا... بهروز: خوب
بریم برای پارت اول از فصل پنجم رمان امنیت😍👇🏻
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_50(آخر) چند ماه بعد::: بهروز: روژین خانوووم روژین: ای بابا... بهروز: خوب
امنیت🇮🇷
#فصل_5
#پارت_1
1 هفته بعد::
سایت:::
جلسه:::
محمد: دارو دسته عابدی فر از زندان فرار کردن
داوود: هممون با تعجب نگاه میکردیم😳
محمد: چهار نفر از شما به علاوه خودم باید بریم سر محل بقیتون از پست سیستم همراهی مون میکنید
دونفر با من میریم جلو دونفر میمونن تو ون
رسول: منتظر بودیم اون چهار نفر اعلام بشن..
محمد: رسول، داوود، خانم حسینی و خانم محمدی روژین خانم...
ختم جلسه...
سوالی نیست!؟
روژان: من موندم...
رسول داشت میرفت ک منو دید، برکشت سمتم و پشت سرم وایساد
گفتم: اقا محمد.... لطف....
محمد: نذاشتم حرفشو بزنه گفتم: خیر نمیشه شما بیاید
روژان: لطفا خواهش میکنم
محمد: برنده گفتم: نـــــــه
رسول: روژان جان... لج نکن دیگه.. با این وعضت کجا میخوای بیای، تازه الان باید خونه میبودی ولی لج میکنی دیگه...
روژان: نکاهی به رسول کردمو رو به اقا محمد ادامه دادم: اقا شما بزارید من به جای روژین بیام..
امم... اصن، میمونم تو ون تکونم نمیخورم...
محمد: نمیشه خانم... نمیشه
روژان: محکم گفتم: من باید بیام باهاتون
محمد: منو رسول به هم نگاه میکردیم که سرول شونه هاشو بالا انداخت...
روژان: اقا گفتم تو ون میمونم دیگه...
محمد: کلافه گفتم: خیلی خب...
آماده باشید برای شنبه...
روژان: با خوشحالی سرمو تکون دادم...
(داشتن از اتاق خارج میشدن)
رسول: خیلی لجبازی روژی
روژان: 😂😐
پ.ن¹:بازگشتی هیجان انگیز😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
خلاصه ای از چهار فصل رمان امنیت::: رسول و محمد باهم برادر هستن.... رسول به خاطر عملیات توی کمرش ت
عزیزانی که تازه عضو شدن برای آشنایی بیشتر با رمان امنیت این متن رو بخونن👆🏻
و هرموقع وقت کردید کاملشو بخونید👌🏻
آخه آقایون چرا میاید داخل کانال؟
واقعا زیر بنرو نمیخونید؟!«ورود آقایون ممنوع🚫»
من که حذفتون میکنم چه فایده ای داره!؟
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_5 #پارت_1 1 هفته بعد:: سایت::: جلسه::: محمد: دارو دسته عابدی فر از زندان فرار کر
اول سلام
دوم عابدی فر کیه؟😂😂 کلا رمانو یادم رفته😂😂
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
اول سلام دوم عابدی فر کیه؟😂😂 کلا رمانو یادم رفته😂😂 #سرباز_زهرا 🍁
فکر کنم همونایی بودن که زینبو زدنش🤣🤣 البته فکر کنم اونا غلامی بودن🤣🤣
معما شد😂😂
#سرباز_زهرا 🍁
فکر کنم در فصل های قبل نبود چون عابدی فر رو داخل کانال سرچ کردم فقط این پارت اومد😂
#سرباز_زهرا 🍁
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_4 #پارت_5 فردا صبح بیمارستان محمد: به به سلام اقایون سعید: سلااام اقااا داوود: ا
اینجاست دیگه😐
که روژان کشف کرد فامیلیش عابدی فره
حالا داستان داره که چرا عوض کردم👇🏻
وقتی گذاشتم عابدی یکی از عضوا اومد پیوی و گفت فامیلیش عابدیه و من عوضش کنم😂
و گذاشتم عابدی فر🤒
#استوری_پندار_اکبری
#استوری_بازیگران
#سرباز_آقا
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
#استوری_اشکان_دلاوری
#استوری_بازیگران
#سرباز_آقا
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷