«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_24 سارا: خواستم قاشق غذا زو بزارم تو دهنم که مامان صدرا(محبوبه): عروس قشنگم او
#عشق_بی_پایان
#پارت_25
چند روز بعد:
سارا: تقریبا رسیده بودم به سایت..
دیدم یکی داره بوق میزنه...
برنگشتم ببینم کیه...
قدم هام تند تر شد....
اومدو جلوم وایساد...
اب دهنمو قورت دادمو اروم دستم بردم سمت کیفم که اسپری فلفلی رو در بیارم...
دیدم صداست!
صدا: سلاممممم
تررسیدیی؟
نترس بابا منممم😂😍
سارا: از سر کلافگی پوفی کشیدمو بدون اینکه چیزی بگم به راهم ادامه دادم....
صدرا: سارا....
ساراا وایسااااا
سارا: انقدر اسم منو صدا نزننن
چی میگیییی
صدرا: چرا انقدر خودتو ازم قایم میکنی..
سارا: صدرا برو... اینجا محل کارمه...
یرو بعدا حرف میزنیم...
صدرا: نه دیگه... بعدا حرفی نمیزنیم...
چون جنابالی حرف نمیزنی...
سارا: صدرا جیغ میزنماااا بروووو میگممم
ـــــــــــــــــ
رسول: تو اتاق استراحت بودم...
داشتم از پنجره بیرونو نگاه میکردم که چشم خورد به خانم حسینی...
خیلی دور بودن...
داشت با یه مرده حرف میزد مرده پشتش به من بود چهرش مشخص نبود...
از لای درختا چیز زیادی معلوم نبود..
سارا: اسپری فلفلیمو دراوردم...
میری یا.....
صدرا: یا....
رسول: بدو بدو رشیدم بهشون...
نفس نفس میزدم...
سعی کردم نفسامو. کنترل کنم...
گفتم: مشکلی پیش اومده خانم حسنی؟
مرده هنوزم برنگشت که چهرشو ببینم...
صدرا: بیا برو اقا
خدا روزیتو جای دیگه بده..
رسول: خواستم باهاش درگیر بشم که...
سارا: اومدم جلو...
اقای رضاییی..
خواهش میکنم..
شما بفرمایید خودم حلش میکنم...
رسول: بی توجه به حرفش اومدم جلوتر که..
سارا: روبه روش وایسادم...
یه لحضه چشم تو چشم شدبم اما سریع نگاهمث دزدیدمو به کف زمین دادم...
خواهش میکنم....
بفرمایید لطفا....
پ.ن: خودم حلش میکنم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_25 چند روز بعد: سارا: تقریبا رسیده بودم به سایت.. دیدم یکی داره بوق میزنه...
#عشق_بی_پایان
#پارت_26
رسول: پشت میزم نشسته بودم...
خیلی اعصابم خورد شده بود...
اصلا تمرکز نداشتم..!
ـــــــ خونه ـــــــ
سارا: داشتم کتاب میخوندم...
یهو یاد امروز صبح افتادم...
که صدرا اومده بود جلو سایت...
اقا رسول چقدر با عجله خودشو رسوند...
چقدر حس خوبی بود که یکی پشتم بود... یکی میخواست ازم دفاع کنه...
خیلی حس قشنگی بود وقتی دیدم بخاطر اینکه خودشو برسونه به من چقدر با عجله می دوید...
چقدر استرس داشت..
ناخوداگاه لبخندی روی لبام نقش بسته بود..
سما: عه.... پس حس قشنگی بوده..
سارا: دومتر از جام پریدم...
قدرت تکلم نداشتم...
زل زده بودم به سما...
سما: دستمو جلو صورت سارا تکون دادمو صداش زدم..
سارا: ها؟.. چی...
سما: میگم کی میخواسته ازت دفاع کنه؟
کی به خاطر تو با عجله دویده؟
سارا: اینارو از کجا میدونی!؟
سما: داشتی بلند بلند ویژگی هاشو میشمردی😂
سارا: و... ویژگی های... ک.. کی
سما: اونو تو باید بگی😂😌
پ.ن: حس قشنگ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از - پیـٰامهـٰای ِذخیـرهشـده .
⭕️ نگارش گاندو ۳ به پایان رسید/ تولید حداقل ۲۵ سریال تا پایان تابستان
🔸رئیس مرکز سیمافیلم در گفتوگو با باشگاه خبرنگاران جوان:
🔹در حال حاضر هفت سریال در مرحله تولید است و در ماههای آینده دو الی سه سریال به روند تولید اضافه میشوند.
🔹نگارش فصل سوم سریال گاندو به پایان رسیده است و مجموعه تاریخی سلمان فارسی نیز مرحله تولید را سپری میکند.
👉 yjc.ir/00ZOgi
🆔 @YjcNewsChannel
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_26 رسول: پشت میزم نشسته بودم... خیلی اعصابم خورد شده بود... اصلا تمرکز نداشتم
#عشق_بی_پایان
#پارت_27
چند روز بعد:
رسول: اصلا متمرکز نبودم...
همینم اعصابمو ریخته بود به هم..
سرمو مابین انگشتام گرفته بودم که داوود اومد پیشم...
داوود: قبل از اینکه سوالمو بپرسم رویا خانم بهمون اضافه شد..
میگم رسول اون گزارشایی که نوشته بودیو میدی؟
رسول: کدوما؟
داوود: همونایی ک نوشته بودی ولی اقا محمد گفت چون سر توشلوغه من تایپشون کنم..
رسول: کمی پیشونیمو ماساژ دادمو گفتم: پیداشون کنم میارم برات...!
داوود: دستمو روی شونش گذاشتمو گفتم: باشه...
و رفتم سمت میزم..
رویا: به رسول که داشت چشماشو ماساژ میداد نگاهی کردمو سرمو تکون دادم...
ـــــ خونه ـــــ
رسول: داشتم گزارشارو چک میکردم...
رویا: در زدمو وارد شدم..
پشت سر رسول وایساده بودم اما متوجه حضورم نشد...
رسووول!
اصن حواست هست من اینجام؟
رسووول...
کجااایی!
پ.ن: کجایی؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_27 چند روز بعد: رسول: اصلا متمرکز نبودم... همینم اعصابمو ریخته بود به هم..
#عشق_بی_پایان
#پارت_28
رسول: ها... چی!
چی گفتی!؟
رویا: میگم کجایی؟
چرا حواست نیست!
بی تفاوت به سوالم برگه هایی که دستش بودو اینور اونور میکرد...
گفتم:
دنبال چی میگردی!؟
رسول: نمیدونم چرا اون گزارشایی که داوود میگه رو نمیتونم پیدا کنم!
رویا: از سر تاسف سری تکون دادمو کشورو باز کردم...
چند تا برگه دراوردمو روبه روش گرفتم..
رسول: یه نگاه به رویا کردم یه نگاه به برگه ها...
برگههارو گرفتمو با دقت خوندم...
عه...
رویا: انقدر حواست پرته یادت نبود دیشب گذاشتی تو کشوت😂😐
رسول: برگه هارو از دستش گرفتمو خوندمشون...
بعد از خوندشون گذاشتمشون رو میز و دستی به پیشونیم کشیدم...
رویا: نشستم رو تخت کنارش...
رسول: میدونستم تو چه مخمصه ای افتادم... به محض اینکه نشست خواستم بلند شم و از اتاق خارج بشم که...
رویا: دستشو گرفتم و بلند گفتم: رسوووللللل
بشییین یه دقیقههه
چند روزه هی میخوام باهات حرف بزنم هی در میری... وایسا دیگه...
رسول: نشستم رو صندلی...
فهمیدم کارم تمومه اینجا دیگه ته خطه😂🔪
پ.ن: حواس پرتی👌🏻😂
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متاسفانه...
داریم به امتحانات نزدیک میشیم😂🔪
البته خیلییی نزدیکککک
و... نمیتونم پارت بزارم براتون... امسال سال حساسیه و باید تمام تمرکزم رو درسم باشه...
خیلیم لفت داشتیم... حدودا 150 تا(شایدم بیشتر) لفت داشتیم...
ولی ممنونم از شما که موندید... و از کسایی که رفتند هم ممنونم ک تا اینجا با من بودن...
اگر بمونید مه قدمتون رو چش من😂❤️
اگرم برید که قربونتون که تا الان موندید✨
اما ان شاءالله تابستون میترکونیم ❤️😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز باران با ترانه
با نوایی از خراسان
میخورَد بر بامِ قلبم
السلام ای شاه خوبان
اشکبار شوق یارم
بیقرارِ بیقرارم
خانه موسی بن جعفر
شد گل افشان از حضورش
چشم نجمه گشته روشن
از فروغ فوق نورش
باز آمد نوبهاری
بر زمین از لطف یزدان
نسل هفتم را خدا زد
گوییا بر نام ایران
شد خراسان کوی جانان
از شمیم و عطر قرآن
یا رضا جان یا رضا جان
تولدتون مبارک
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#پروفایل_مذهبی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#یافاطمه
#پروفایل_مذهبی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
#یافاطمه
سلام سلام حالتون چطوره؟
مرسی که تو این مدت کلی پیام قشنگ بهم دادید❤️🥺
خیلیاتون پرسیدید که کی پارت گذاری رو شروع میکنم...
ان شاءالله چهارشنبه بیست و چهارم پارت 29 رو براتون میزارم...
و به نشانه جبران چند تا پارت داریم😉🌱