«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_137 چند روز بعد:: آوا: باید میرفتیم برای تشخیص جسد.. دلشو نداشتم برم تو...
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_138
روز خاکسپاری::
آوا: همین که جسدو اوردن پخش زمین شدم...
باورم نمیشد این رسول منه....
جلو چشمام دارن خاکش میکنن...
زجه میزدم...
اجازه ندادن صورتشو ببینم و این از همه دردناک تر بود برام....
محمد: حال بچه ها اصلا خوب نبود....
داوود و فرشید کمکم کردن تا جسدو بزاریم تو خاک... چقدر سخت بود دیدن این لحضه...
امیر به دیوار تکیه داده بود.. سعید رفت کنارش...
عطیه: انگار اشکام خشک شده بود...
انقدر گریه کرده بودم دیگه اشکی واسه امروز نداشتم....
حاضر بودم بمیرم ولی این روزارو نبینم....
زندگی بدون رسول به چه درد من میخوره...
زندگی بدون برادری که همش وقت دنیارو بگیره به جه دردی میخوره😭
پ.ن¹: زندگی بدون برادری که همش وقت دنیارو بگیره به چه دردی میخوره...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ