eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_56 رسول: تو حیاط نشسته بودمو طبق معمول به آوا فکر میکردم که دستی رو روی شونم
🇮🇷 عزیز: آوا، محمد... واسه شب آماده باشیدا عطیه اینارو دعوت کردم... آوا: با دلهره گفتم: عطیه اینا؟ عزیز: آره دیگه... عطیه، مادرش، و رسول برادرش آوا: با اسم رسول دوباره تپش قلب گرفتم.. میخواستم بپیچونم که نباشم امشبو ولی دلمم میخواست بمونم.. ای خدا این چه بلاتکلیفیه! ـــــــــــــــــــ افروز: آماده شید شب قراره برسم خونه محمد اینا.. رسول: با ترس گفتم: محمد اینا! افروز: آره دیگه.....محمد، مادرش و آوا خواهرش رسول: تا اسم اوا اومد دوباره اون حال اومد سراغم.. عطیه خندیدو بهم نگاه کرد.. با ضربه ای که با آرنج به پهلوش زدم ساکت شد.. عطیه: مامان رفت... خندیدمو گفتم: چته چرا اینجوری میکنی..😂😐 رسول: خندیدمو گفتم: ببخشید...😂 ــــــــــــــ نرگس: الو سلام محسن جان محسن: سلام قربونت برم خوبی نرگس: ممنون.. تو خوبی؟ محسن: خداروشکر نفسی میره و میاد... چه خبر.. نرگس: نفسی از سر حرص و دلتنگی کشیدمو گفتم: خبری نیست.. یه من تو این خونه وجود داره که دل تنگ شوهریه که 1 ماه ندیدتش محسن: شرمندم به خدا.. کارم خیلی زیاده.. فعلا با انتقالیم موافقت نشده نرگس: دشمنت شرمنده... معلومه موافقت نمیشه.. دکتر به این خوبیو کجا پیدا میکنن! محسن: همینو بگو 😂 ولی ان شاءالله همین روزا میام... دارم سعیمو میکنم مرخصی بگیرم.. نرگس: ان شاءالله پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_56 شب: رویا: رسووول دوماااه گذشته ولی تو کوچک ترین قدمی برنداشتی... چرا با خ
فردا: رویا: انقدر استرس نداشته باش.. خودم مث کوه پشتتم.. من اونجا وایمیسم تو حرفاتو بزن... فقط گند نزنی رسووللل... 😂💔 رسول: حواسم هست بابا.. 😂 ــــــــــ رسول: مث دیوونه ها باخودم حرف میزدم.. داشتم تمرین میکردم وقتی سارارو دیدم چی بهش بگم.. چجوری شروع کنم... چجوری تمومش کنم.. که سارا از در اومد تو.. همچی از ذهنم پریده بود... سارا: سرمو پایین انداختمو سلام کردم... رسول: حتی یه کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم.. کلماتو کنار هم چیدمو جواب سلامشو دادم... ب..ببخشید خانم حسینی...میخواستم.. میخواستم.. درمورد یه موضوعی باهاتون صحبت کنم... سارا: بفرمایید رسول: امم.... رویا: اهههه بگو دیگهههههه😐(از سارا اینا دورتره) رسول: راستش من.... پ.ن: بگو دیگههه😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ