eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_64 آوا: دقیقا دست راستم سوخته بود.. یکم از گزارش مونده بود... هرکاری کردم نش
🇮🇷 محمد: آوا؟ آوا: با ناراحتی گفتم: بله! محمد: چرا ناراحتی ازم اخه! آوا: نگاهمو بهش دادم: نمیدونی واقعا؟ محمد: نخیر.. آوا: به خاطر اینکه پاره شدن گزارش تقصیر آقای نوروزی بود نه من که بخوام به خاطرش توبیخ بشم... در ضمن توبیخ من از اون اقا خیلی شدید تر بود با اینکه مقصر من نبودم.. همیشه به خاطر اینکه من خواهرتم بهم سخت تر میگیری تا کسی احساس نکنه پارتی بازی درکاره... بابا خب منم خسته میشم.. به خاطر حرف مردم که نباید زجر بکشم.. محمد: حرفی برای گفتن نداشتم... نگاهم به دستش که سعی به قایم کردنش داشت خورد.. دستت چی شده؟ آوا: ای واااایییی چ.. چی.. چیزی نیست... چایی ریخت روش... محمد: خب مواطب باش خواهر من ــــــــــــــــ آوا: هنوزم دستم میسوخت.. هیچکدوم از اون پماد و راهکار ها جواب نداد... نشستم سر میزم... خیلی سرد سلام کردم... رسول: دستتون بهتره؟ آوا: به لطف شما! رسول: شرمنده سرمو پایین انداختم! یک هفته بعد:: آوا: ای خدا این شارلوتم که تو خونه بند نمیشه هی میره اینور اونور.. باز با کی قرار داره... اه..... اوووو الم بیکن.... باورم نمیشه... چطور ممکنه... کی اومده ایران که ما متوجه نشدیم.. مگه ممکنه با شارلوت تماس نگرفته باشه... با تعجب داشتم اینور اونورو نگاه میکردم که... عه... این اینجا چیکار میکنه... با اصبانیت رفتم سمتش... پ.ن¹: با اصبانیت رفت سمت کی؟! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_64 محمد: باید همتون آماده باشید... ممکنه هر زمانی لازم باشه حرکت کنیم... ــــ
محمد: بیا تو رسول: بفرمایید اقا... ادرس جایی که شارلوت زندگی میکنه.. ــــــ خونه ـــــــ رویا: من که دیگه زبونم مو دراورد... برو... با.. سارا... حرررف... بزنننن😐 رسول: با سر تایید کردم... فردا حرف میزنم... رویا: ببینیمو تعریف کنیم.. من که چشم آب نمیخوره... ـــــــــــ صدرا: پاشدمو رفتم دم خونه سارا اینا... سما: صدرا بود... گفتم:سارا بیا... سارا: بل... این اینجا چیکار میکنههه سما: واقعا نمیدونی اینجا چیکار میکنه؟ سارا.... سارا: پرسدم وسط حرفش: تو بردار.. بگو سارا نیستش... سما: من دروغ نمیگم.. آیفونو برداشتم: بله؟ صدرا: میشه به سارا خانم بگین بیاد پایین سما: الان میگم بیاد پایین... سارا: عهههه سما: برو پایین سارا... و رفتم سمت اتاقم... پ.ن: صدرا... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ