eitaa logo
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
1هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
آغاز: 24/8/1400🍃 شعبه دوممون در روبیکا⇩💌 https://rubika.ir/rooman_gandoo_1400 ورود آقایون ممنوع🚫 کپی رمان و پست ها پیگرد قانونی دارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_67 آوا: اروم خودمو زدم به میز... نوشابه هم ریخت! میکروفن رو زدم به زیر میز.
🇮🇷 ــــــــ خونه ـــــــ رو تخت دراز کشیدمو چشامو بستم... ناخوداگاه حرفای نرگس تو ذهنم اکو میشد... «عاشق شدی عزیزمن» «منم وقای محسنو میدیدم همین حالی میشدم» «اسم این عذاب وجدان نیست عشقه » «رسولم عاشقته که به خاطرت چاقو خورده» راست میگه یعنی؟ عاشق شدم؟ اونم عاشق رسول نوروزی! این اسمش عشقه یعنی؟ یعنی اونم عاشقمه؟ اگه هردو عاشقیم چرا انقدر سربه سر هم میزاریم... چرا انقدر لج میکنیم باهم... با صدای زنگ از افکارم بیرون پریدم... مامان و محمد و عطیه خونه نبودن... چادرمو سر کردمو رفتم درو باز کردم... عه نرگس😍😔 نرگس: پریدم بغلش:: سلام قربونت برم.. خوبی آوا: خوبم... بیا تو... ـــــــــــ آوا: سینی چایی رو گذاشتم رو زمینو گفتم:: خوش اومدی... منور کردی ولی خدایی خیلی به موقع اومدی خیلی بهت نیاز داشتم.... نرگس: بنده آماده باش خدمت شمام.. جونم؟ آوا... آوا چرا حرف نمیزنی.. بگو دیگه.. آوا:..... نرگس: آهااااا... ماجرا اقا رسوله نه؟ آوا: با ناراحتی نگاش کردم... نرگس: هوووف.... چیشده بگو ببینم.. آوا: ببین من.. خیلی به حرفات فکر کردم... ولی این عشق نه تو وجود منه نه اقا رسول... نرگس: بعد از کجا به این نتیجه رسیدی؟ آوا: خب دونفر که عاشق هم دیگه هستن همش باهم لج میکنن؟ مدام سر به سر هم میزارن؟ نرگس: اهوم.. آوا: 😐 نرگس: به نظر من آره😌 مثلا شماها نمیخواید کسی شک کنه بهتون ولی با این کارا بیشتر جلب توجه میکنید😂😐 یا اصن خواهر من عشق از نفرت هم به وجود میاد.. همینکه باهم کَل کَل میکنید نشانه اینه که هم دیگه رو دوست دارید😂☺️❤️ پ.ن¹:..... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_67 سارا: رفتم بالا... چادر رنگیمو دراوردمو اویزون کردم.. سما: چیشد.. سارا:
رسول: شب شده بود... کل روز با خودم کلنجار رفتم که برم باهاش حرف بزنم... فک کنم الان که شیفت تموم شده حرفم گرفته... دیدم داره از سالن خارج میشه.. بدو بدو رفتم تا خودمو بهش برسونم... بهش رسیدم... اما نتونستم حرف بزنم... ـــــــ رسول: داشتم میرفتم سمت خونه که دیدم سارا داره پیاده میره.. دیدم سوار ماشین شد... با دیدن راننده دنیا رو سرم خراب شد... اونا حرکت کردن اما من سرجام وایساده بودم.. مشتی روی فرمون زدمو سرمو روش گذاشتم... ــــــــــ صدرا: من خیلی تغییر کردما.. سارا: تو این دوروز؟ صدرا: اهوم... دور رفیامو خط کشیدم... مهمونیارو تعطیل کردم... سارا: من نمیگم رفیقاتو دور بنداز... رفیق خیلیم خوبه... ولی رفیق خوب... نه کسی که به راه کج بکشتت.. نه کسی که چیزای بدو خوب جلوه میده... صدرا: به هر حال من دور رفیق خوبو بدو خط کشیدم... تنها رفیق من الان تویی... رفیق.... دختر عمو... خندیدمو گفتم: همسر آینده.. الان همه کس من فقط تویی... سارا: لبخند زدمو سرمو پایین انداختم... صدرا: پشت چراغ قرمز وایساده بودیم که یه بچه اومد سمتمون... بچه: عمو یه گل واسه خانمت میخری صدرا: نگاهی به سارا انداختمو گفتم: خانمم نیست که هنوز بچه: خب یه گل واسه عشقت بخر صدرا: به سارا نگاه کردم.. لبخند زدمو یدونه کرفتم.. بفرمایید... سارا: گلو گرفتمو تشکر کردم... پ.ن: چرا نمیری حرفتو بزنی برادر من😐 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ