«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
این پارته بچه ها😐
پارت جدید نمیزاری 😔😔
#سرباز_امام_زمان
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_5 #پارت_12 روژان: با تمام دردی که داشتم با تعجب گفتم: چی! صبا: اشک تو چشام جمع شد..
امنیت🇮🇷
#فصل_5
#پارت_13
رسول: چشمامو باز کردم تو بهداری بودم...
زینب کنارم نشسته بودم و دستمو گرفته بود...
زینب: رسول...
داداشی خوبی؟!
رسول: با باز و بسته کردن چشمام جوابشو دادم...
گفتم: روژان... پیدا.... نشد..
زینب: با ناامیدی سرمو تکون دادم.
رسول: خواستم یکم جابه جا بشم که کمرم خیلی درد گرفت...
زینب: دورت بگردم بلند نشو😭
رسول: خودم... باید... بگردم
زینب: فریاد زدم: رسووول تروخدااا
رسول: بغض و اخمم قاطی شده بود...
مشتمو به تخت کوبیدم و رومو اونور کردم...
ــــــــــــ
روژان: درد بدی توی دلم پیچید، ناخوداگاه جیغ بلندی زدم...
خیلی درد داشتم... با ذکر و صلوات یکم ارومتر شدم...
چند دقیقه بعد همون پسری که جلو آزمایشگاه بود اومد سمتم.. و با صدای قشنگش گفت::
(همون طوری رکه تایپ میکنم سینا صحبت میکنه حدود 2 تا 3 سالشه)
سینا(همون پسره): حاله حوبی!
روژان: لبخندی زدم و سرمو تکون دادم...
عزیز.. دلم.... تو... خو... بی.. جاییت... درد... نداره..
سینا: چلا باید دلد داشته باسم..
روژان: جلو بیمارستان داشتن کتکت میزدن!
سینا: منو نشد کشی
ولی ببشید، به حدا نمیحواسم اژیت شی ولی مامانی دُفت واسم ماشین کنتلری میخله
روژان: از طرز حرف زدنش خندم گرفت... همین که خندیدم دوباره دل درد گرفتم... نفس عمیق کشیدم...
سینا: عه حاله، نینی توچولو دالی😍
روژان: لبخند دندون نمایی زدم و سرمو به معنی اره تکون دادم...
بگو ببینم خوشگل من اسمت چیه؟
سینا: شینا
روژان: منظورت سیناست😂
سینا: اهوم👼🏻
روژان: داشتیم میخندیدیم که یهو صدای صبا اومد که سینا رو صدا میزد..
صبا: سینااااا سینااا مامان جاااان کجاییی قربونت برممم!
روژان: اونجا بود فهمیدم پسرشه و همیچیو فهمیدم... با صدای اروم گفتم: برو برو...
ــــــــــــــــــ
محمد: علی هنوز به چیزی نرسیدی!
علی: نه اقا... مثل اینکه ردیاب از کار افتاده فقط (مکث کردم تا پریا ادامه بده)
پریا: درصورتی میشه ردی پیدا کرد که خود روژان ردیابو روشن کنه
محمد: خیلی خب...
برید استراحت کنید دویاره بیاید روش کار کنید...
بعد از خارج شدن از اتاق رفتم سمت بهداری...
بهداری:::::
محمد: رسول خوابیده بود... زینب هم پریشون قران میخوند...
زینب: متوجه حضور محمد شدم.. آیه آخر روهم خوندم و بهش سلام دادم.. و جوابمو گرفتم
محمد: حالش چطوره..
زینب: تعریفی نداره... همش میخواد بره پای سیستم شاید ردی از روژان پیدا کنه..
محمد: علی سایبری و خانم سماواتی دارن کار میکنن روش...
زینب: نتیجه هم داشته....؟
محمد: نفسی از کلافگی بیرون دادم و گفتم: نــــه
زینب: نا امید گفتم: محمد، صبا از ما کینه به دل داره... شک نکن برای آزار و اذیتمون هرکاری میکنه...
محمد: ناامید تر از زیبنب حرفشو با سر تایید کردم...
پ.ن¹:....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام همگی سلاممم😍😂
بچه ها ما وسائلو جمع کردیم و داریم برمیگردیم(شایدم بریم همدان یا یه جا دیگه😂) به هر حال سرم شلوغه و نمیتونم تو کانال باشم... ولی اگر تو راه وقت بود حتما پارت داریم❤️
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
سلام سلام همگی سلاممم😍😂 بچه ها ما وسائلو جمع کردیم و داریم برمیگردیم(شایدم بریم همدان یا یه جا دیگه😂
اگر اومدین همدان به من خبر بده 😂😂😂
#سرباز_امام_زمان
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
اگر اومدین همدان به من خبر بده 😂😂😂 #سرباز_امام_زمان
فک کنم فهمیدم چیکارم داری! یا حسین😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی ممنوع فوروارد آزاد وگرنه راضی نیستم 🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#پست_بازیگران
کپی ممنوع فوروارد آزاد وگرنه راضی نیستم 🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
امنیت🇮🇷 #فصل_5 #پارت_13 رسول: چشمامو باز کردم تو بهداری بودم... زینب کنارم نشسته بودم و دستمو گرف
امنیت🇮🇷
#فصل_5
#پارت_14
چند ساعت بعد...
رسول: چشامو باز کردم تو بهداری بودم
کمرم خیلی درد داشت
زینب خوابیده بود
برای اینکه بیدار نشه و مانعم نشه لبمو گاز گرفتم تا دردمو بروز ندم..
اروم اروم رفتم سمت میزم...
خواستم بشینم ولی خیلی درد داشتم نمیشد..
با زور و تلاش یکم کج نشستم تا دووم بیارم...
هدستو روی گوشم گذاشتم و شروع به گشتن کردم..
ــــــــــــــــــــــــــــ
روژان: دوباره اون درد لعنتی اومد سراغم...
دندونامو روی هم فشار میدادم تا شاید از دردم کم بشه... احساس میکردم دندونام داره از هم جدا میشه....
انقدر لبمو گاز گرفته بودم که احسای میکردم تیکه تیکه شده..
یهو یاد ردیابی که رو مچ دستمه افتادم....
سعی کردم با اون یکی دستم روشنش کنم اما... اما نبود...
اه نسبتا بلندی گفتم...
صبا: ردیابو بالا اوردم و گفتم: دنبال اینی😌
روژان: با نا امیدی نفسی کشیدم....
صبا: عقلم بهم گفت موقع اذان نباید ادم کشت...
روژان: پوزخندی زدم و گفتم: عقلم داری مگه!؟ 😏
صبا: دستش که تیر خورده بود رو فشار دادم...
روژان: به طور وحشت ناکی درد داشتم از اون ور شکمم از این پر دستم... ولی میدونستم اگر ناله کنم خوشحال میشه پس شروع کردم به گاز گرفتن لبم...
صبا: رفتم جلوش نشستم...
من ازت پخش زنده میگیرم.. میگی محمد بیاد اینجا.. فقط خود خود محمد...
منم در عوضش میزارم بری..
روژان: به جون بچت قسم بخور ولم میکنی
صبا: از کجا معلوم وسط فیلم همچیو خراب نکنی
روژان: من برا نجات جون بچم هر کاری میکنم... ایت که کوچیکه 😏
حالا قسم بخور
صبا: در حدی نیستی
روژان: منم یه کلمه حرف نمیزنم..
صبا: باشه عوضی، قسم میخورم
روژان: قسم میخوری چی
صبا: به جون تنها پسرم قسم میخورم اگه محمد اومد ولت کنم گمشی بری
روژان: خیلی خب...
صبا: چند ساعت دیگه میام میگیرم لایو رو از الان جملاتت رو اماده کن..
روژان: باشه...
پ.ن¹: به خاطر بچم هرکاری میکنم...!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی ممنوع فوروارد آزاد وگرنه راضی نیستم 🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی ممنوع فوروارد آزاد وگرنه راضی نیستم 🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_مجید_نوروزی
#سرباز_امام_زمان
#استوری_بازیگران
کپی ممنوع فوروارد آزاد وگرنه راضی نیستم 🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷