#استوری_اشکان_دلاوری
#استوری_بازیگران
#فدایی_علی
کپی فقط به صورت فوروارد در غیر این صورت راضی نیستم🚫
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
سلاام وقت بخیر
امیدوارم حالتون خوب باشه و ساز دنیا کوک خواستههاتون بندههای خوب خدا...🌱✨
#بسیجی🦋
۷ روز دیگه محرمه...🖤
روزیکه ما دلمون رو بیشتر به اربابمون حسین(ع) میسپاریم...
روزایی که میتونن ما رو از هر پلیدی دور نگه دارند💛
خب...
برای این ۷ روزی که برای دلبیقرار ما مونده ، من یک فکری کردم...
#بسیجی🦋
میخواییم به پیشواز محرم بریم🖤
میخواییم به پیشواز اربابمون حسین(ع) بریم🖤
میخواییم دل به دل نگرانِ خانم زینب(س) بدیم...🖤
#بسیجی🦋
حالا من چه پیشنهادی دارم؟!
از امروز تا ۳ مرداد میتونید برای ما
آمادگی خودتون رو به صورت کلیپ یا عکس ارسال کنید.
من نتیجهگیری میزارم و رأی میدن اعضا... به برنده هدیهای ناقابل و محرمی تعلق میگیرد.
بدلیل مشغله زیاد بنده ، تا ۳ مرداد گفتم باهاتون باشم ، درکنار هم...
ولی میدونید که معشوقدلمان همیشگیست🖤❤️...
فقط یکچیز دیگه...
حتماا در کنار کلیپی که میفرستید ، عکس هم باشه از همون فضا ، چون ممکنه کلیپ برای من در این کانال ارسال نشه...و دیگه عکسو قرار میدم...
منتظرتونم رفقا...
#بسیجی🦋
آیدی بنده...👇🏻
فقط و فقط برای کارهاتون پیویبنده بیایید.
در غیر این صورت #پاسخ_داده_نمیشود.
#بسیجی🦋
«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#مدافعان_امنیت🇮🇷 #پارت_25 یک هفته بعد:: محمد: اینجوری نمیشه... شارلوت هرجا میره بیشتر مواقع با
#مدافعان_امنیت🇮🇷
#پارت_26
محمد: آوا در چه حالید!
آوا: تازه یه جارو پیدا کردیم...
چطور؟
محمد: جیمز داره میاد بالا...!
آوا: وای....
عطیه: چیشده اوا
آوا: جیمز داره میاد بالا....
ــــــــــــ
رسول: هدفونو دراوردمو رفتم سمت در....
محمد: سرمو مابین دستام گرفته بودمو فکر میکردم...
دیدم رسول بلند شد.... سریع رقتم دنبالش و دستشو گرفتم::
رسول کجا!
رسول: یه فکری دارم....
من میرم پایین یه دعوا الکی درست میکنم تا یکم زمان بخریم... توهم با عطیه اینا در ارتباط باش بگو سریع کارو انجام بدن...
محمد: رسول خودت نرو که!
رسول: محمد وقت نیست...
محمد: دستاشو رها کردم...
آوا... داری صدامو؟؟
آوا: بگو..
محمد: یکم زمان میخریم... سریع مارتونو انجام بدید بدویید..
ـــــ
رسول: رسیدم پایین... داشت میرفت سمت آسانسور...
ای خداا چیکار کنم...
رفتمو زدم رو شونش
(مکالمه ها به انگایسی هستن برای راحتی شما به فارسی مینویسمشون)👇🏻
رسول: آقا...
جیمز: برو جای دیگه روزیتو پیدا کن.. کار دارم من
رسول: منتظر بهونه بودم... بهترین فرصت بود...
یدونه زدم تو گوشش... بلافاصله یقمو گرفتو دعوا شروع شد....
همه مسافرا اومدن که جدامون کنن... اما همش به هم بدوبیراه میگفتیم😂💔😐
ــــــــــــــ
آوا: محمد کار ما تمومه...
محمد: صبر کن دوربینارو چک کنم...
بیاید بیرون سریع سفیده
ـــــــــــــــ
رسول: سعی کرد خودشو از دست مردم نجات بده و نزدیکم شد...
یهو تیزی تو بازوم حس کردم...
گرمی خونُ روی بازوم حس میکردم...
پ.ن¹: 🙂💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضوت حرام است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ